بیماری لجاجت

انسان مركب است از چند بعد 1 - بعد روح 2 - بعد جسم 3 - بعد عقل
 هريك از اين ابعاد وجودي انسان صحت و بيماري دارند. ما در اين جلسه به بيماري هاي روحي انسان مي پردازيم اميد است كه مفيد باشد.

سوال - بيماري هاي روحي كدامند؟
جواب - بيماري هاي روحي عبارتند از بيماريهايي كه مربوط به بعد روحي انسانند (به عبارت ديگر مربوط به بعد جسمي انسان نمي باشند مانند بيماريهاي چشم - قلب - گوش - و...... ). اين بيماريها عبارتند از:
 1 - لجاجت - تكبر - كينه - حسادت - بخل - رياء - سوءظن - بدزباني - غضب - حرص و طمع - عجب - خودخواهي و خودپسندي - و... كه به نظر اين حقير سر دسته و مهمترين اين بيماري ها 5 بيماري (لجاجت - تكبر - كينه توزي - حسادت - بخل) مي باشند.

دلايل براي اين نظريه عبارتند از:

1 - ديدگاه قرآن در باره اين 5 بيماري كه حتي آياتي هم مخصوص اين بيماريها وجود دارد كه در ادامه مباحث بيان مي شود.
2 - ديدگاه اهلبيت و روآيات فراواني كه در باره اين 5 بيماري وجود دارد.
3 - ديدگاه عقلي - كه عقل انسان بخوبي مي تواند اهميت اين 5 بيماري را بررسي كند.
4 - تجربيات شخصي
سوال - چرا عبارت بيماري را بكار مي بريم ؟ و مثلا به (حسادت) بيماري اطلاق مي كنيم؟
جواب - به 3 دليل:
1 - زيرا قرآن لفظ مرض (بيماري) را در اين موارد بكار برده است مانند سوره بقره آيه 10 - (في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا)
2 - احاديث كه از ائمه صادر شده اند مانند حديث 2775 از كتاب غررالحكم (قال علي عليه السلام - الا وان من البلاء الفاقه واشد من الفاقه مرض البدن واشد من مرض البدن مرض القلب - اگاه باشيد كه فقر از جمله بلاهاست و بدتر از آن بيماري جسم است و بدتر از بيماري جسم بيماري (مرض) قلب (روح) است)
3 - زيرا به نارحتي هاي جسم لفظ بيماري (مرض) را بكار مي بريم و لذا به ناراحتي هاي روحي نيز لفظ بيماري (مرض) را بكار مي بريم.
خوب تا به اينجا فهميديم كه چه چيزهايي بيماري روح هستند و همچنين فهميديم كه چرا عبارت بيماري (مرض) را براي روح بكار مي بريم و معلوم شد كه دلايل قرآني و حديثي دارند. تعريف بيماري روحي و اينكه چه بيماري هايي را شامل مي شوند را مطرح كرديم و يكي از بدترين بيماريهاي روحي (لجاجت) را بررسي مي كنيم.

محورهاي بحث:


1 - تعريف لجاجت
2 - لجاجت در قرآن
3 - لجاجت در احاديث
4 - آثار دنيوي لجاجت
5 - آثار اخروي لجاجت
6 - ريشه هاي لجاجت
7 - راه درمان لجاجت

1 - تعريف لجاجت
اللجاج كه از ريشه لج مي باشد يعني پافشاري و سرسختي و اصرار بر امري و يا كاري و يا خواسته اي بدون در نظر گرفتن خوب يا بد آن - بدون در نظر گرفتن سود يا زيان آن - و فقط اصرار و اصرار و خواستن و پافشاري نمودن – و در اين حالت شخص لجوج به سخن و يا نصيحت و يا راهنمايي هيچ كس توجه نمي كند و اگر با او بحث هم بشود بر لجاجتش مي افزايد و بدتر مي شود – و در اين حالت عالي ترين منطق ها - استوارترين دليل ها - بهترين استدلال ها در او هيچ تاثيري ندارد و او را بر خواسته هايش سر سخت تر و مصرتر و جسورتر مي كند.

2 - لجاجت در قرآن
قرآن كريم كه نسخه كتبي انسان كامل است و راهنماي انسان به سوي سعادت و خوشبختي دنيا و آخرت است در باره لجاجت مي فرمايد:
الف - سوره مومنون آيه 75 - و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجو ا في طغيانهم يعمهون (و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاري ها و مشكلاتشان را برطرف سازيم در طغيانشان لجاجت مي ورزند و سر گردان مي مانند) در اين آيه كلمه للجو اشاره به لجاجت دارد
ب - سوره ملك آيه 21 - (امن هذا الذي يرزقكم آن امهسك رزقه بل لجوا في عتو ونفور (ايا آن كسي كه شما را روزي مي دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسي مي تواند نياز شما را تامين كند؟) ولي آنها در سر كشي و فرار از حقيقت لجاحت مي ورزند.)
اري انبياء الهي اين سخن را در برابر بت پرستان تكرار مي كردند كه از بتهاي شما هيچ كاري ساخته نيست نه به شما روزي مي دهند و نه از شما دفاع مي كنند و نه با شما سخن مي گويند و نه زيان و نه نفعي برايتان دارند پس چرا آنها را عبادت مي كنيد؟ آنها كه هيچ پاسخي نداشتند ولي لجاجت مي كردند و سرسختانه به پرستش بتها ادامه مي دادند و در طول تاريخ بسياري از گمراهان دانستند كه حق با كيست ولي به خاطر داشتن لجاجت هم خود و هم قوم خويش را به واسطه عدم پذيرش دعوت انبياء و رودروي با خدا نابود شدند مانند: قوم نوح - لوط - عاد - ثمود و...
در قرآن كريم آياتي هم وجود دارد كه كلمه لجوا و مانند اينها با صراحت نيامده است ولي عبارات و كلماتي وجود دارد كه همين معناي اصرار ولجاجت را مي دهد و از مشتقات معاني لجاجت هستند مانند كلمه (اصروا) در سوره نوح آيه7 (واني كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم في اذانهم واستغشوا ثيابهم و (اصروا) واستكبروا استكبارا) ترجمه آيه (و من هر زمان آنها را دعوت كردم و تو آنها را بيامرزي انگشتان خويش را در گو شهايشان قرار داده ولبا سهايشان را بر خود پيجيدند ودر مخافت اصرار ورزيدند وبه شدت استكبار كردند)
اين چند آيه كفايت مي كند تا انسان بداند كه اين بيماري لجاجت چه بر سر اقوام گذشته اورده است
تعدادي از احاديث مهم و معتبر كه در كتب روائي شيعه وجود دارد را ذكر مي كنيم ولي بايد بدانيد كه تعداد روآيات زياد است و ما تنها تعداد كمي از اين احاديث را مي اوريم.

بررسي بيماري لجاجت در روايات:

1 - قال علي (ع) - اللجاج شوم (فرمودند علي عليه السلام: لجاجت شوم است) ماخذ روايت: (غررالحكم ودرر الكلم - حديث 8985)
2 - قال علي (ع) - خير الاخلاق ابعدها عن اللجاج (فرمودند علي: بهترين اخلاقها دورترين آنها از لجاجت است) ماخذ روايت: (ميزان الحكمه - حديث 5667)
3 - قال علي (ع) - ليس للجوج تدبير (فرمودند علي (ع): لجوج تدبير ندارد) ماخذ روايت: (ميزان الحكمه - حديث5661)
4 - قال علي (ع) - اللجاج يعقب الضر (لجاجت زيان وخسران بدنبال دارد) ماخذ روايت: (غررالحكم - حديث 8992)
5 - قال علي (ع) - راكب اللجاج متعرض للبلاء (كسي كه بر مركب لجاجت سوار است در معرض بلاو گرفتاري مي باشد) ماخذ روايت: غررالحكم - حديث 9001)
6 - قال علي (ع) - اللجاج ينبو براكبه (فرمودند علي (ع): مركب لجاجت صاحب خود را به زمين مي زند) ماخذ روايت: غررالحكم - حديث 8989
7 - قال علي (ع) - من لج وتمادي فهو الراكس الذي ران الله علي قلبه وصارت دائره السوء علي راسه (انكه لجاجت كند وبر اين لجاجتش پاي فشارد او همان بخت برگشتهاي است كه خداوند بر دلش پرده (غفلت) زده وپيشامد هاي ناگوار بر فراز سرش قرار گرفته است) ماخذ روايت: ميزان الحكمه - حديث 5668
8 - قال علي (ع) - اللجاج بذر الشر (فرمودند علي (ع): لجاجت تخم بدي كاشتن است) ماخذ روايت: غررالحكم - حديث8986
9 - قال علي (ع) - اللجاج ينتج الحروب ويوغر القلوب (فرمودند علي (ع): لجاجت جنگها به بار مي اورد و دلها را كينه ور مي سازد) ماخذ روايت: ميزان الحكمه - حديث 5662
10 - قال علي (ع) - اللجاج اكثر الاشياء مضره في العاجل والآجل (فرمودند علي (ع): لجاجت زيانبارترين چيزها در دنيا وآخرت است) ماخذ روايت: غررالحكم - حديث8997 خوب ما در اينجا 10 حديث را اورديم و بخوبي معلوم است كه متن اين احاديث ما را از ضرر و زيان اين صفت اگاه مي كنند
آثاري كه بيماري لجاجت در زندگي دنيوي انسان بر جا مي گذارد فراوان است. آثاري كه قطعا زيان و خسارت است و گاهي ضربات بسيار مهلكي را بر انسان وارد مي كند كه حتي تا نسل بعدي هم باقي مي ماند.

 از تعداد 10 حديث اورده شده در جلسه سوم و ساير احاديث مربوط به بيماري لجاجت اين آثار را براي ما روشن مي نمايند:
1 - لجاجت مانند مركبي است كه صاحبش را بر زمين مي كوبد.
2 - بيماري لجاجت تباه مي كند تدبير وانديشه را - زيرا وقتي شخصي لجاجت بكند ديگر از قواي فكري اش نمي تواند استفاده كند و همچنين بيماري لجاجت اين فرصت را به او نمي دهد تا از قواي عقلي اش بهره ببرد و اصلا اگر عقل داشت كه ديگر لجاجت نمي كرد.
3 - لجاجت باعث شعله ور شدن جنگها مي شود.
4 - لجوج در معرض بلاها وگرفتاريها است وخودش براي خودش دائما دردسر درست مي كند.
5 - انسان را در نزد ديگران خوار وكوچك مي كند زيرا اين صفتي نيست كه باعث مباهات و افتخار بشود ودارنده اين صفت به زشتي شناخته مي شود.
6 - اغاز و شروع شخص لجوج با ناداني است و كاري هم كه با ناداني شروع بشود قطعا پايانش با پشيماني همراه است.
7 - شومي بدنبال دارد - يعني در لجاجت خيري نيست وفقط بدبختي ببار مي اورد.
8 - لجاجت ريشه بدي را مي كارد و ديده نشده است كه از لجاجت ريشه خوبي عمل بيايد.
9 - باعث ايجاد كينه در دلهاي اطرافيان مي شود و ايجاد نفرت مي كند.
10 - باعث شروع دعواها ودرگيريها در داخل خانواده و يا در ساير محلهاي اجتماع مي شود.
11 - بزاع ودرگيري بين همسران را ايجاد مي كند.
12 - شخص لجوج نمي تواند دوستان خوب و فراواني براي خودش بدست بياورد.
13 - تنهاي از نتايج لجاجت است.
14 - بخت برگشته است.
15 - پيشامدهاي ناگوار برايش بوجود مي آيد.
16 - هلاكت معنوي بدنبال مي اورد.
17 - توان درك حقيقت را ندارد ونمي تواند حقايق را بفهمد خصوصا حقايق اسماني را.
18 - بحث با او بي فايده است و اگر با بخواهند با دليل و برهان سخن بگويند نمي پذيرد و بر خواسته اش اصرار مي كند. و خوب قضاوت كنيد ايا لجاجت براي انسان فايده دنيايي دارد؟

در اينجا 3 بحث را مطرح مي كنيم:

1 - آثار اخروي بيماري لجاجت:
بيماري لجاجت انساني را جهنمي مي كند زيرا شخص لجوج زير بار سخن حق نمي رود و همه تعاليم الهي هم حق است و لذا كسي كه حاضر نباشد حق را بپذيرد نمي تواند راه هدايت را پيدا نمايد و سر از گمراهي در مي اورد وسرانجام بخاطر عدم پذيرش حق (سخن خدا - دعوت انبياءو ائمه - دلسوزان) خودش را به نابودي مي كشاند و در طول تاريخ حيات بشريت بسياري از امتها وخصوصا خواص وبزرگان آن امتها به دليل اينكه يك كلام بودند و نمي خواستند از حرف اولشان بگذرند و اعتراف به اشتباه خود كنند دعوت پيامبر انشان را قبول نكردند و به مخالفت با خدا لجاجت كردند و سرانجام نابود شدند و چنين اشخاصي آخرتشان چيزي جزء عذاب الهي چيز ديگري نيست و لذاست كه انسان مطيع حق كه به اشتباهش معترف است و سريعا از خطا و اشتباهش بيرون مي آيد اهل نجات است.

2 - ريشه هاي بيماري لجاجت:

ريشه لجاجت در چند چيز است

الف - جهل و ناداني
زيرا كه كسي كه عاقل وخردمند است هميشه با منطق و عقل به مسائل و موضوعات نگاه مي كند و به محض اينكه حق را تشخيص داد آن را مي پذيرد و حتي اگر بر خلاف نظر قبلي اش باشد و حتي اگر لازم باشد به اشتباهش اعتراف كند ولي اصرار و پافشاري و يكدنگي از خصلت هاي كودكان است و جهل در آن حاكم مي باشد.

ب - سرزنش و ملامت
يكي ديگر از علل وانگيزهاي لجاجت همانا سر زنش هاي زياد و افراطي است - يعني هر گاه شخصي را بصورت افراط دائما ملامت و سرزنش كنند آن شخص بر سر لج مي آيد و بر اين حالت تداوم پيدا مي كند و در نهايت لجوج مي شود و حديث داريم از علي عليه السلام كه آن حضرت فرمودند (الافراط في الملامه يشب نيران اللجاجه - زياده روي در ملامت و سرزنش اتش لجاجت را شعله ور مي كند) ماخذ روايت (بحار الانوار جلد 74ص212)

ج - احساس حقارت
عقده حقارت باعث مي شود كه افراد زير بار ديگران نروند و زير بار سخن حق نروند و براي اثبات خويش گوش به حرف هيچ كسي ندهند و سخنان منطقي را نپذيرند و بر گفتار و عمل باطل و اشتباه خويش اصرار و پافشاري كنند.

چ - ضعف اراده
چهارمين عامل ضعف اراده و عدم شخصيت در انتخاب و تصميم گيري است زيرا پذيرفتن حق و حق پذيري و اعتراف به اشتباه كار ساده اي نيست و نياز به قوت اراده دارد و كساني كه از فضيلت اراده و شخصيت بي بهره اند لجوج مي شوند.

ح - وراثت
كه از مادر عمدتا ريشه دارد ولي انسان محكوم به وراثت نيست و اگر انسان محكوم به وراثت بود دعوت انبياء زير سوال مي رفت.

خ - لجاجت راحت طلبي
چرا كه ترك مسيري كه انسان مدتها داشته است آسان نيست و تحمل سختي را طلب مي كند و اشخاص راحت طلب حاضر به عوض نمودن حالت - رفتار - عقيده - روش - سخن - خود نيستند.

3 - درمان و علاج بيماري خطرناك لجاجت:
قبل از بيان راه درمان حديثي را از امام الوصي علي (ع) نقل مي كنم كه مبين اين است كه آدم لجوج مشهور ومعروف به ناداني و سبك مغزي در جامعه مي شوند: قال علي عليه السلام - ومن نازع في الراي وخاصم شهر بالمثل (بالفشل) من طول اللجاج - (كسي كه به دفاع شديد ولجوجانه از اعتقاد خود برخيزد وبا مخالفان مخاصمه كند به خاطر لجاجتش مشهور به ناداني مي شود) البته بسيار تفاوت دارد حالت استقامت وپايداري از حق با حالت لجاجت (زيرا صبر و استقامت در مسير حق و خدا ارزش است و راه صحيح را مي پيمايد ولي كسي كه در مسير غلط و ناحق افتاده و حاضر نيست كه به اشتباه خودش اعتراف كند و باز گردد و خودش را مطلق بداند و غير قابل انعطاف باشد اين حالت لجاجت است) يي دارد؟
تنها راه علاج ودرمان بيماري لجاجت اين است كه برعكس اين حالت وصفت عمل نمائي و بر آن استمرار و مداومت داشته باشي كه عكس حالت لجاجت همانا حق پذيري است.

توضيح بيشتر: يعني بايد براي ريشه كن نمودن لجاجت از روح و روان بايد بر عكس اين حالت را رفتار كرد و آنقدر به حق پذيري استمرار نمود تا آن حالت لجاجت جاي خود را به حالت حق پذيري بدهد و آن گاه است كه اين بيماري درمان مي شود.

نكات مهم:

1 - بايد اول در درون انسان حالت بيداري و يقظه بوجود بيايد كه انسان برسد به اينكه لجاجت بيماري است و عوارض و آثار دنيايي و اخروي زيانباري بدنبال دارد و از درونش واعظي داشته باشد به يك حديث از امام باقر (ع) توجه كنيد: - قال الباقر عليه السلام - من لم يجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغني عنه شيئا - (امام باقر فرمو دند - هركس را كه قرار نداده باشد خداوند در نفسش (درونش) واعظي (پند دهنده اي) پس بدرستي كه مواعظ ديگران هرگز اورا سودي نمي دهد) ماخذ حديث - تحف العقول

2 - مداومت و استمرار بر حالت حق پذيري كه برعكس لجاجت است و براي اينكه صفت لجاجت به صفت حق پذيري مبدل بشود بايد اربعين داشته باشيد - به اين صورت كه نيت مي كنيد 40 روز تسليم به سخن حق باشيد و هرگاه به حق رسيديد آن را قبول كنيد چه آن سخن و فعل حق از كودكي باشد يا از بزرگ تري و يا از دوستتان و يا از دشمنتان و در هر شكل و حال در برابر حق فورا تسليم شويد كه البته در ابتدا سخت است اما آرام آرام اين سختي پذيرش حق در جانتان ريشه مي دواند و شما از شر لجاجت نجات پيدا مي كنيد و اگر هم در طي اين 40 روز يك مرتبه و يا چند مرتبه نتوانستيد لجاجت را كنار بگذاريد نبايد دلسرد شويد و بايد استقامت بورزيد و بعد از 40 روز تمرين و ممارست حق پذيري بايد اربعين دوم را انجام بدهيد و 40 روز ديگر تمرين كنيد و از لجاجت بپرهيزيد و همين طور اربعين سوم تا بجايي كه مطمئن شويد حالت اول كه لجاجت بود ترك شده است و حالت دوم كه حق پذيري است در جانتان جايگزين شده است.

3 - توكل به خدا و توسل به اهل بيت عليهم السلام داشته باشيد و با تلاش و كوشش و مجاهدت و با استمداد از خداي بزرگ مي توانيد اين بيماري مهلك را درمان نمائيد و حتما خالصانه از ذات مقدس حضرت الله تفيق در اين مسير را بخواهيد و مطمئن باشيد كه خداي مهربان ياري ها دارد و امداد غيبي اش شامل كساني مي شود كه با نفسشان جهاد مي كنند و جهاد اكبر دارند.
ذات مقدس حضرت پروردگار عالم در کتابش قرآن کريم و در سوره والشمس يازده مرتبه سوگند خورده است و بعد از اين يازه بار سوگند آنگاه فرموده است - قد افلح من زکيها - يعني به تحقيق و يقينا کسي رستگار است که خود را تزکيه نموده باشد.
امام خميني مي فرمود که - اگر تهذيب نفس در کار نباشد علم توحيد هم بدرد نمي خورد. و بنابراين بايد نسبت به خودشناسي (در ابعاد خودشناسي جسمي - روحي - فکري) گام برداشت و سپس نسبت به خودسازي اقدام نمود. تا از اين جهنم هواهاي نفساني و عادات و صفات رذيله اخلاقي خودمان را پاکسازي نمائيم و از آثار تهذيب نفس در دنيا و سپس در آخرت بهره مند شويم.

نویسنده:محقق گرامی آقای حسن جلالیان

 

شفا با موسیقی

آوا و موسیقی سالها قبل از آن كه بشر كلام و بیان را بیاموزد وجود داشته است. پرندگان، درخت، دریا، حیوانات و حتی پاییز، هر جایی از طبیعت، یك موسیقی منحصر به فرد و مخصوص به خود را دارد . از ابتداي تاريخ، بشرنیز از موسيقي براي شفا استفاده مي كرده است.در فرهنگ ابتدايي آمريكا و قبايل قديم آن (شمن)‌ (طبيعت جادوگر)‌ رهبر موسيقي ، طبيب و روحاني قبيله بود. شمن از موسيقي در ارتباط و معجزه و مراسم مذهبي براي خروج امراض از كالبد بيماران استفاده مي كرد.

در دوران باستان:

قبايل سرخپوست آمريكا نيز آواز هاي مخصوص داشتند كه مردان طبيب از آن ها براي شفای مريضان از آن استفاده مي كردند.در همه جاي دنيا، آمريكاي شمالي ، آمريكاي جنوبي ، افريقا و آسيا ريتم طلب ها مهمترين نقش را براي مراسم شفا بخش جادوگران و درمانگران بازي مي كرد. شامان ها به وسيله علائم مخصوص طبل ها با خدايان تماس مي گرفتند و بين زمينيان و آن ها كه در آسمان بودند و موجوداتي كه در قسمت زيرين زمين قرار داشتند رابطه برقرار مي كردند. موزيك شناسان و انسان شناسان دريافتند كه هنوز در فرهنگ هاي بدوي موسيقي همراه با مراسم شفا بخش مورد استفاده قرار مي گيرد.

در شواهد موجود در تورات مي توان مشاهده كرد كه موسيقي قسمتي از زندگي عبريان را تشكيل مي داده. وقتي كه خداوند از مردم عبري خواست رويداد هاي مخصوصي را به خاطر بسپارند به موسي (ع)‌ دستور داد كه به مردم آوازي بياموزد كه به منزله ياد بودي از رويدادهاي مهم آن ها باشد. (تورات سفر نثنيه باب 31 آيه 19). عبريان معتقد بودند كه موسيقي مي تواند نتايج آرامش بخشي در زندگي روزمره مردم داشته باشد.
در فرهنگ باستاني مصر و بين النهرين ، موسيقي و شفا با معبد و مراسم مذهبي گره خورده بود.زنگوله ها و راتلزها در موسيقي تشريفاتي مذهبي براي تسخير روح شيطاني بكار برده مي شود. چيني هاي قديم و تمدن هاي هند موسيقي را شفا بخش ميدانستند .در هند باستان نيز از فرمول هاي مخصوص موزيكال در كمك به هندوها براي كسب يگانگي با وحدت عالم دررسيدن به تصوف، خودآگاهي معنوي ، بهبود سلامتي ذهن روح و خلوص بستر ضمير باطن استفاده مي شد.
 طب ( آیورودیک) که سابقۀ چند هزار ساله در هند دارد ، اصوات بدوی را بکار می گیرد که بر ذهن ، جسم و روح تاثیری عمیق دارد . دردل خواندن کلمات (مانترا) تنفس را آرام می کند . تحقیقات نشان میدهد که چنین اصواتی قدرت جلوگیری از رشد سلولهای سرطانی را داراست .
در ژاپن نوع به خصوصی طبل می زنند تا جریان انرژی ( کی ) را در سر تاسر بدن تحریک و متعادل کند. بومیان استرالیا از نواختن وسیله ای به نام ( دای جریدو ) به همراه قصه گویی استفاده می کردند. وقتی کسی بیمار می شد میگفتند که اشکالی در آواز او پدید آمده وبومیان با این وسیله اشکال او را برطرف می کردند. در افسانه های چینی از نوعی ( ندا سنگ ) یاد شده است . این سنگ از جنس یشم بوده و به هنگام برخورد دو قطعه از آنها ، آ وایی خوش شبیه به آهنگ موسیقی به گوش می رسید . چینی ها این طنین را صدای آسمانی و ندای بزرگ طبیعت می نامیدند و برای درمان بیماری و حفظ تعادل از آن استفاده می کردند .

فرهنگ روم و يونان:‌

افلاطون ، فیلسوف یونانی معتقد بود که صوت به شکل موسیقی یا زمینه آهنگ میتواند تاثیری شفابخش داشته باشد . نخستین بار او در کتاب ( جمهور ) به طبقه بندی تم ها پرداخت. وی مقام ( میکسولیدین ) را حزین ، مقام (دورین و فریژین ) را محرک و مقام ( لیدین) را نشاط آور توصیف کرد.
افلاطون درباره تاثیر موسیقی گفته‌است :«موسیقی برای ادامه زندگی بشر ضروری است شما ثقیل‌ترین روح را در اختیار من بگذارید من قادرم که به نیروی موسیقی سنگینی و کدورت عارضی را از دوران او زدوده مردی هوشمند و سلحشور به شما تحویل دهم.
در یونان باستان نوازندگان میتوانستند از طریق نت واحد یا آهنگ صدای شخص ، از او شناخت بدست آورند و شفاگران با آهنگ درونی بیمار هماهنگ شده و با نواختن یک نت بر چنگ یا بربط ، بیمار را شفا می دادند.
ارسطو معتقد بود که نوای فلوت احساسات را برمی انگیزد و فشارهای عصبی سرکوب شده را رها می کند. فیثاغورث ، ثابت کرده است که ارتباطی قوی میان حواس و موسیقی وجود دارد . و اگر اصوات به شیوه ای مناسب بکار گرفته شود ، کمکی بزرگ به سلامتی خواهد بود . او آهنگهایی می نواخت که با ارتعاشات مثبت آن، احساسات منفی ، بخصوص اندوه ، غضب ، رقّت ، غرور و عصبانیت را از بین می برد . او قوانین هماهنگ بین صوت و ماده را کشف کرد و آنرا در جدولی به نام ( لامبدوما ماتریکس ) منظم کرد .
به اعتقاد یونانیان ارتباط نزديكي بين موسيقي وشفا وجود داشت .این همبستگی به یکی از خدایان یونان آپولو Apollo  شخصیت و شکل داده است.آپولو هم خدای موسیقی و هم خدای طب بود.
بنابر نظریه اتوس Ethos موسیقی دارای نیروی موثری است که با سیستم طبیعی آدمی مرتبط است و می تواند در آمال و خصوصیات و هدایت فرد تاثیر بگذارد.يونانيان معتقد بودند كه امراض نتيجه عدم هاروموني در وجود فرد است و موسيقي با قدرت روحي واخلاقي خود مي تواند در برگرداندن هارموني و نظم در نتيجه سلامتي فرد مورد استفاده قرار بگيرد. از زماني كه يونانيان دريافتند موسيقي و مقام هاي متففاوت آن اثرات قابل پيش بيني در هدايت و عواطف بشر دارد از آن در درمان و پيشيگري بيماري ها استفاده نمودند .
یونانیان از برنامه‌های موزیکال و دراماتیک برای تصفیه و پالایش احساسات استفاده می‌کردند.اسکولاپوس Asculapus  از موسیقی برای درمان افرادی که ناراحتی های هیجانی داشتند استفاده می‌کرد و آنرا در سلامت روانی بسیار مهم می‌دانست.
دو فیلسوف یونانی پلاتو Plato و آریستوتیل  Aristotile درباره تاثیر موسیقی و اهمیت آن در سلامتی بسیار سخن گفته‌اند و از موسیقی کنترل شده در بهبود حال و اخلاق اجتماعی حمایت کرده‌اند.
رومی‌ها نیز به قدرت شفابخش موسیقی اعتقاد داشتند.به عنوان مثال آنها معتقد بودند که موسیقی می‌تواند مارگزیدگی را علاج کند و با طاعون مبارزه نماید.رومیها همچنین اعتقاد داشتند که موسیقی بی‌خوابی را درمان می‌کند. افرادي مانند اسليپيادس ، سلسيوس، دنيقراطس، كاليوس، اورليانوس آريترس و كونتبليانوس، در درمان جنون افكار ماليخولياي هيجان هاي نامتعادل بيماران رواني را استفاده مي كردند .

سلیسیوس Celsus  که هنرمند برجسته علم طب شناخته شده،متذکر شده است که موسیقی سنجها و اصوات در دور ساختن افکار مالیخولیایی ناشی از بعضی بیماریهای روانی مورداستفاده قرار گرفته است.آریستدس کوینتیلیانوس Aristedes Quintilianus   نوشت موسیقی می تواند در درمان هیجانهای نامتعادل بیماران روانی تاثیر مناسبی داشته باشد و به بوسیله تاثیر در ناخودآگاه ،هیجانهای متراکم را به صورت متعادل درآورد. او عقیده داشت که موسیقی مانند دارو نه تنها قدرت پیشگیری داد،بلکه درمان کننده نیز هست.
‹‹ ذينقراطيس ›› رومي با ارگ و كاليوس اورليانس باآهنگ هاي فلوت و تمرينات آوازي ، جنون را درمان مي كرد، به طور كلي روميان معتقد بودند كه موسيقي مانند دارو نه تنها قدرت پيشگيري دارد بلكه درمان كننده نيز هست.

قرون وسطي :‌

در اوايل قرون وسطي ، ‹‹ بوتيوس ›› مرجع با نفوذ موسيقي ، به تأثير فراوان موسيقي بر شخصيت و اخلاق و رفتارهاي معنوي فرد تأكيد داشت.  
(بوتيوس) مانند ديگر يونانيان موسيقي را جزئي از رياضيات مي دانست و نظريه ي موسيقي انساني را مطرح كرد. در قرون وسطي ، كليسا عهده دار آموزش موسيقي بود.
 بنابراين نقطه نظر موسيقي ركن مهمي در آموزش جوانان قرون وسطي شد. در قرون وسطي كليسا تسلط نافذي بر زندگي مردم داشت. آموزش موسيقي نيز مانند سایر موارد زندگي بوسيله كليسا تنظيم مي شد. از نظر كليسا بعضي از فرم هاي موسيقي نامناسب بودند و پيامدهاي شرك آميز داشتند و براي حالات رواني و اخلاقي زيان بخش بودند. در قرون وسطي دين و موسيقي مذهبي بخش مهمي از روش درماني قرون وسطي را تشكيل داده بود. تارانيسم، بيماري عجيب آن روزگار بود كه به اعتقاد مردم فقط با موسيقي و رقص مداوا ميشد .

رنسانس:‌

در دوره رنسانس هر دو گروه موزيسين ها و پزشكان به دوران كلاسيك يونان نظر افكنده و از آن الهام گرفته اند.عقيده يوناني ها كه سلامتي را ناشي از هارموني عناصر و ناخوشي را عدم هارموني مي دانستند در دوره رنسانس رواج يافت و جانشين نظريه اي قرون وسطي كه مرض را نتيجه اي براي گناه مي دانستند گرديد.
در اين دوران تئوريسين هاي پزشكي نظريه هاي چهار خلط بدن ( صفرا ، بلغم ، خون ، سودا ) و مزاج هاي مترادف با آنها … ( صفراوي ، بلغمي ، دموي ، سودايي ) را مطرح مي كردند. جهان شناسي چون ‹‹ امپروكلين ›› دنيا را متشكل از چهار عنصر ( خاك ، آب ، هوا ، آتش ) مي پنداشت.
اين نظريه ها موجب شد كه تئوريسيس هاي موسيقي نيز چهار حالت موسيقي ( باس ، تنور ، آلتو ، سوپرانو )
را با عناصر كيهاني امپروكلين تطابق دهند و همچنين چهار مقام راجع موسيقي رنسانس را ( ميكسوليدن ، دورين ،‌ليدين ، فريگبن ) نيز به طبايع مترادف خود مربوط بدانند . براي مردمي كه در دوران رنسانس زندگي مي كردند هارموني سلامتي با موسيقي ، در بدن و كيهان ،‌زماني به دست مي آمد كه بين چهار عنصر ذكر شده موازنه برقرار مي شد.  
بطور كلي در اين زمان اعتقاد بر اين بود كه موسيقي ، مقاومت بدن را زياد مي كند ، چيزي كه در زمان شيوع
بيماري طاعون اهميت حياتي داشت . در دوران باروك ، از قرن هفدهم تا نيمه ي قرن هجدهم ، گرايش عمومي
فلسفي در طب بر محور تئوري چهار طبع و تأكيد در ساختن آهنگ براي بر انگيختن اميال و عواطف موجب شد كه  جلساتي در زمينه ي موسيقي و پزشكي تشكيل و تداوم يابد.

رابطه بين كيهان ، انسان و موسيقي در دوران رنسانس:


    موسیقی                                          انسان                                                      کیهان
مقام          عنصر                       مزاج       منبع        خلط                                       عنصر
مریگین       سوپرانو                       صفراوی      کبد        صفرا                                        آتش
لیدین           آلتو                          دموی        قلب        خون                                         هوا
دورین          تءور                        بلغمی       مغز          بلغم                                        آب
میکیولیدین    بانس                     سودایی       طحال       سودا                                      خاک


قرن 17 تا نيمه قرن 18 اعتقاد به قدرت و تاثير موسيقي به شخصيت ، عواطف ، اميال ، ذهن و جسم بشر به وسيله تئوريسين هاي موسيقي آلماني تحت عنوان فيگورين يا نظريه فيگور تدوين شد.اعتقاد مردم به تاثير درماني موسيقي در اين دوره ناشي از اشارات زياد نويسندگاني چون :‌
شكسپير و اسپنسر به اين موضوع بوده است. در اين دوره موسيقي با حفظ اهميت خود به عنوان يك امداد پزشكي براي خانواده هاي سلطنتي مورد توجه بود. مثلا در سال 1373 م . ملكه ي اسپانيا از صداي خواننده ي مشهور ايتاليا به نام ‹‹ فارينلي ›› براي معالجه ي فيليپ چهارم كه بيماري ماليخوليايي حاد داشت استفاده كرد و موفق شد در ادامه ي قرن هفدهم و نيمه ي اول قرن هجدهم نيز بعضي از نويسندگان كوشيدند جايگاه علمي و پذيرفته اي از موسيقي را در درمان آسيب هاي رواني و ناراحتي هاي عصبي ايجاد كنند . آنها افسانه هاي
مشهور غير علمي را كه پيرامون تأثير درماني موسيقي مطرح بود رد كردند.

نيمه قرن 18 تا اواسط قرن 19 :
 

هر چند در اواخر قرن 18 شروع به استفاده از ادعاي موسيقي درماني كردند اما باز هم در اين دوره ارتباط نزديك بين موسيقي و طب ادامه داشت به عنوان مثال اسكيرول در سال 1748 در كتاب خود به نام جنون در بيماري هاي رواني موسيقي را در يك عامل با ارزش درماني ناميده است .
در قرن 18 مطبوعات رسمي آمريكا به معرفي كاربرد موسيقي به عنوان يك عامل جنبي در درمان پزشكي پرداختند.در اوايل قرن 19 پينل وديگر پزشكان فرانسوي از قدرت موسيقي در درمان بيمارهاي عصبي و رواني مانند:‌ هيستري استفاده كردند. با وجود اين كه موسيقي در طول قرن 19 در درمان هاي پزشكي مورد استفاده قرار مي گرفت اما حوزه فعاليت هاي موسيقي و پزكشي تا اندازه اي از يكديگر جدا شده بود و هر كدام رشد مخصوص خود را داشتند با اين وجود همين موارد محدود كاربرد موسيقي در درمان فرضيه اي ايجاد موسيقي درماني را براي قرن 20 فراهم ساخت.

قرن 20 :‌

با وجود آن كه در بحبوحه جهش هاي تكنولوژي قرن بيستم ارتباط نزديكي كه بين موسيقي و طب وجود داشت عميقاً فراموش شد گاهي تحقيقاتي علمي در طول قرن در مورد منافع موسيقي درماني صورت مي گرفت. در اواخر قرن 19 چند نفر بررسي كاربرد اصول علمي تاثير موسيقي درماني را شورع كردند در اين قرن اختراع ضبط صوت نيز جاذبه استفاده از موسيقي در بيمارستان را در طول تغيير قرن افزايش داد و از نوارهاي موسيقي براي تفريح راحت خوابيدن آرام كردن كاهش ترس از جراحي و بي حسي و بي دردي استفاده شد.
استفاده از موسيقي درماني ، علاوه بر مواردي كه در فوق در طول قرن ها مورد استفاده واقع شد در جنگ ها و به خصوص در جنگ جهاني دوم مورد توجه فراوان قرار گرفت . در زمان جنگ دوم جهاني ، پزشكان در هنگام مراقبت از مجروحان جنگي ، پي بردند كه موسيقي نه تنها روحيه ي بيماران و مجروحين را تقويت مي كند بلكه بهبود آنها را تسهيل مي نمايد و متعاقب آن بود كه موسيقي جزو برنامه ي تسهيل ارتش شد و از آن در درمان فيزيكي و آموزشي بيماران استفاده گرديد .
اين عامل باعث افزايش استخدام موزيسين ها در طول  جنگ دوم جهاني شد و تقاضاي بيمارستان ها از موزيسين هايي كه روشهايي باليني پايه را در دانشگاه طي كرده بودند روز به روز بالا گرفت . ادامه ي نياز بيمارستانها به موزيسين هاي آموزش ديده باعث شد تا در سال 1950 اولين انجمن ملي موسيقي درماني در آمريكا شكل گيرد . از اين تاريخ به بعد موسيقي درماني موردتوجه بيشتري قرار گرفت و انجمن ها و تشكيلات بيشتري را به خود اختصاص داد.در امپراتوری عثمانی نیز، بیماری‌های روانی اغلب با موسیقی درمان می‌شدند.

MusicTherapy.jpg
در تحقیقات جدید:

پژوهشهاي جدید نیزنشان مي‌دهد كه غده تالاموس به عنوان مهمترين غده در مغز انسان محركهاي صوتي را به وسيله سيستمهاي عصبي دريافت و در كنار حافظه و تخيل به آنها پاسخ مي‌دهد. غده هيپوفيز نيز كه از غده تالاموس فرمان دريافت مي‌كند به محركهاي صوتي موزون پاسخ مي‌دهد، موجب بروز ترشحاتي مي‌شود كه نتيجه آن آزاد سازي ماده آرام بخش به نام آندروفين خواهد بود. با توجه اينكه مهمترين اثر ماده مزبور، تسكين درد در انسان است به سادگي مي‌توان به ارزش موسيقي درماني كه عملاً موجبات آزاد سازي ماده آندروفين كه علاوه بر تسكين درد، موجبات انبساط و شادي را در انسان فراهم مي‌سازد، پي‌برد.
تحقيقاتي كه توسط كولن در سال 1992 در بخش مراقبتهاي ويژه بيمارستان «سنت جرج» لندن صورت گرفته، نشان مي‌دهد كه موسيقي به ميزان قابل توجهي در تسكين و تقليل وضعيت بحراني بيماران كه در بخش آي ـ سي ـ يو بستري بوده‌اند تاثير داشته است .زيرا ثابت شده است كه سيستم اعصاب انسان به محركهاي موزيكال پاسخ مثبت مي‌دهد.
تحقیقات نشان داده است كه موسیقی می‌تواند امواج مغزی را با خود همراه كند. بطوریكه هر نوع از موسیقی، باعث می‌شود كه امواج مشابه با آن در مغز ایجاد شود .ضربه‌های تندتر در موزیك باعث افزایش دقت و تمركز می‌شوند و گامهای آهسته تر باعث آرامش بیشتر می‌شوند.همچنین مشخص شده است كه اثر موسیقی بر مغز انسان حتی پس از قطع شدن آن نیز ادامه دارد .
با ایجاد تغییر در امواج مغزی، عملكرد سایر اعضای بدن نیز تغییر می‌كند . این تغییرات توسط سیستم اعصاب خودكار ( سمپاتیك و پارا سمپاتیك ) اعمال می‌شود. و این نوع دستگاه عصبی می‌تواند تنفس و ضربان قلب را تندتر یا كندتر كند . بنابراین موسیقی می‌تواند از آثار مزمن استرس ها بر بدن پیشگیری كند .
موسیقی می‌تواند باعث ایجاد تفكر مثبت در ذهن انسان شود و به همین دلیل می‌تواند در درمان افسردگی و اضطراب موثر باشد .موسیقی می‌تواند جلوی آثار مخرب استرس را بر بدن بگیرد و می‌تواند قدرت خلاقیت و خوش بینی را افزایش دهد


موسيقي درماني در تاريخ  ايران:‌

موسيقي آرامبخش در ايران باستان با ظهور دين زرتشت آغاز شد. كتاب اوستا و اشعار آهنگين گات ها الهام بخش موسيقدانان براي تصنيف آوازها و ملودي و همچنين تشكيل مراسم و آيه هاي موسيقيايي بوده است. در واقع موسيقي در تاريخ ايران با مضامين ديني آرام بخش همراه بوده است .در آثار باستاني ايران وجود ابزار و آلات رامشگران به چشم مي خورد.  موسيقي در خدمت مفاهيم ديني، جشنها و مراسم و آرايش هاي نظامي و طب بوده است .
نخستین سیستم نظام یافته آکادمیک موسیقی درمانی در ایران باستان بنا گردید. بر اساس کتیبه‌هایی که در سال ۱۳۴۹ یافت گردیده‌است در دانشگاه جندی شاپور اهواز دانش موسیقی و درمان با موسیقی از دپارتمان‌هایی بوده‌است که هر دانشجوی پزشکی آن زمان (۱۵۰۰ الی ۱۳۹۰ سال پیش) باید آن را می‌گذراند. نکته جالبی که وجود دارد اینست که پرستارهایی برای بیمارستان‌های آن زمان پرورش می‌یافتند می‌بایست در نواختن چند ساز اصلی تبحر داشته باشند و بر این اساس موسیقی تجویز شده از پزشک را ارائه می‌کرده‌اند. این موسیقی ارائه شده در هنگام زایمان زنان دربار ساسانی از لوازم کار یک پزشک بود.

امام شوستری مینویسد: ((حدس میزنیم حارث، فن موسیقی و نواختن بربط را در دانشگاه شاپور گرد یاد گرفته باشد،زیرا در آن زمان گذشته از آنکه موسیقی شاخه ای از ریاضیات بشمار میامده است نواختن برخی اوازها در برخی بیماریها در نزدیک بستر بیمار،یک گونه درمان و چاره گری بوده است و این باور تا پنجاه سال پیش که طب قدیم منسوخ نشده بود،در شهرهای ایران رواج داشت.))

 بعد از حضور اسلام در ايران عمده فعاليت هاي موسيقيايي نوشتاري و نظري شد و نتيجه مطالب نظري رنگ و بويي از برداشت هاي يونانيان داشت كه با تغييراتي مستقل شده بود  .آثار نوشتاري گذشتگان در مورد تاثير موسيقي بر روح و نفس بر محور طبایع و مزاج زمان و افلاك و سماع است.
نظر فيلسوفان ايراني در مورد تاثير موسيقي بر مزاج و كواكب و طالع شناسي افراد اقتباسي از تئوري هاي يونايان بود كه افشاي آن از خلافيت عباسيان و اوج فعاليت هاي علمي مسلمانان و ترجمه آثار دانشمندان يوناني به عربي بوده است.
بخش نظرات متون به جا مانده نيز تاثير موسيقي را در بيماري هاي جسمي نشان مي دهد در اين ميان دانشمند بزرگ ابن سينا با دقت به اين موضوع پرداخته است و ديگر فيلسوفان از جمله :‌ مولفان رساله اخوان الصفاء، عنصر

 موسیقی درمانی از دید ابن سینا: «موسیقی درمانی و شنیدن موسیقی به عنوان عامل التیام بخش و شافی جان‌ها قدمتی به درازای تاریخ دارد و از هزارهٔ پیشین در نگرش‌های شرقی و هم غربی مورد توجه بوده‌است.»
 فارابی دانشمند ایرانی درنیمۀ دوم قرن سوم هجری قمری در رسالۀ (مقالة فی معانی العقل ) به بحث درباره تاثیر درمانی موسیقی بر روح پرداخته است . اطلاعات وی درریاضیات خوب ، در طب متوسط و در موسیقی بسیار خوب بوده است . فارابی،   عناصر موسیقی نوشته اقلیدس را به عربی ترجمه کرد.همین آثار، تأثیر عظیم موسیقی یونان را بر موسیقی عرب نشان می‌دهد؛ ولی در عین حال، بنیان محكمی را به دست فارابی برای موسیقی عرب، تدارك می‌بیند.
فارابی هم مثل اقلیدس، ریاضیدان و فیزیكدان بود و لذا می‌توانست ساختار موسیقایی را از منظر علمی مورد بررسی قرار دهد. ولی از سوی دیگر، فارابی موسیقیدان هم بود و از نظر ذهنی به ابزار هنری مطالعه موسیقی مجهز بود و موسیقی را صرفا‌ً از منظر سرد و بی‌روح ریاضیات نمی‌دید. او نه تنها بر علم صدا كه بر جنبه زیبایی‌شناسی و لذت بردن از موسیقی هم تكیه می‌كرد و این نكته‌ای بود كه یونانیها از آن غافل مانده بودند.

در اسلام بدلیل اهمیت انسان به مثابه لطیفه ربانیه، مسلمانان آگاه، موسیقی را به عنوان دارویی قلمداد می‌کنند که نباید بدون دستور پزشک و بدون دانایی از تاثیرات آن در عواطف و روحیات مصرف شود زیرا ممکن است منجر به تاثیرات مخربی شود. موسیقی غیر غنا در اسلام بسیار اهمیت دارد، تا جایی که بسیاری از بزرگان اسلام به دستگاه‌های موسیقی به خوبی تسلط داشته‌اند.

از دید طب سنتی:

مزاج نواهای موسیقی

نواهای موسیقایی همه دارای توان ایجاد گرمی و سردی و خشکی در تن و روان انسان هستند. هر نوایی که موجب شور و نشاط و حرکت گردد،‌ و ضربان نبض را افزایش دهد نوای گرم تعریف می‌شود ، و هر نوایی که موجب سستی، رخوت،‌ سردی و غم گردد و ضربان نبض را کاهش دهد نوای سرد تعریف می‌شود،‌ هر نوایی که موجب ایجاد واکنش سریع گردد، و انسان را از حالت آرام شور و نشاط خارج سازد و باعث بروز واکنش‌های سریع گردد،‌نوای خشک تعریف می‌شود ، اگر این واکنش از سر عشق و نشاط و امید و انرژی بود گرم و خشک و اگر از سر غم، نومیدی، یأس، و دارای حس گریز،‌ و از خود بیخود شدن و لا ابالی گری بود سرد و خشک تعریف می‌شود.

براساس این معیارها نواهای موسیقی شرقی بیشتر دارای مزاجی گرم هستند، دستگاه‌ها و سازها سازمان‌های موسیقایی را ارایه می‌دهند که گرمی و نشاط می‌بخشد، اشعار ونت‌هایی که از این دستگاه‌ها بکار گرفته می‌شوند در جهت ایجاد مزاج موسیقی از حیث گرمی و سردی کمک کننده هستند، هم چنین نوع صداها، زیر و بم بودن صدا نیز نقشی بسزا در این زمینه ایفا می‌کند.
 صداهای بم گرم هستند ، صداهای زیر سرد هستند.
به این موضوع اضافه می‌شود گیرایی یا عطر صدا؛ برخی از صداها از گیرایی ویژه‌ای برخوردارند که اساتید موسیقی آن را به عطر صدا تلقی می‌کنند . عطر صدا می‌تواند به گرمی موسیقی بیافزاید، صداهای بی عطر هرچند که از سازمان موسیقایی صحیحی برخوردار باشند فاقد گرمابخشی ویژه خواهند بود.
از این رو تمامی ادوات موسیقی شرقی شامل نی، دهل، چنگ، عود، دف و سه تار، تار و سنتور و ...ادواتی هستند که صداهایی گرم متصاعد می‌کنند.
دستگاه‌هایی همچون نوا، شور، همایون، اصفهان، بیات، ترک، سه گاه، چهارگاه، مثنوی که از نظام هماهنگ و آرامی آهنگین در موسیقی تبعیت می‌کنند، دستگاه‌هایی گرم‌اند.به تبع همین قاعده نواهای موسیقایی شرق مانند هندوستان ، تاجیکستان ، آذربایجان ، ارمنستان ، افغانستان از گرمی ویژه‌ای برخوردارند.

دستگاه‌های موسیقی غربی ، جاز دارای ویژگی متمایزی هستند، این ویژگی را می‌توان به چند بخش تقسیم کرد، اولی اینکه موسیقی جاز آنجا که از خاستگاه طبیعی برخوردار است و از ادوات موسیقی مصنوعی بهره می‌گیرد، نوایی گرم ارایه می دهد، و هرگاه موسیقی جاز از ادوات صنعتی بهره می‌گیرد نوایی سرد بروز می‌دهد، و یا با تنظیم نت‌های الکترونیکی اوج و فرودی غیر طبیعی بروز داده ، و موجب گرمی و خشکی می‌گردد، و تکرار یک نت و یا ضربه موسیقایی همسان به تواتر موجب ایجاد سودا می‌گردد.
تصور کنید شنیدن پیوسته صدای ساب در یک دستگاه موسیقی که موجب بروز حرکات جنبشی ناخواسته می‌گردد.
بطور کلی می‌توان گفت دستگاه‌های موسیقایی غربی گرم اول و سرد آخرند یعنی در ابتدا موجب بروز گرمی و انرژی می‌گردند و سپس سستی و رخوت در تن پدید می‌آورند ، از این رو طرفداران موسیقی غربی مانند معتادانی هستند که بطور پیوسته باید به این نواها گوش بسپارند و در صورت نبود صدا، بدن را خالی از باطری حرکت بخش می پندارند.
البته بکارگیری ادوات موسیقی صنعتی توانسته است موسیقی شرقی را نیز دچار سردی بخشی و سوداآوری نماید. بکارگیری ادوات موسیقی الکترونیکی در شیوع موسیقی رپ و آهنگ‌هایی با توازن تند پیوسته که اخیراً در کشورهای شرقی بکار گرفته می‌شود، موجب خروج موسیقی از نظام آهنگین گرمابخش گردیده و زمینه‌های سردی بخشی و اباهیگری، و سودازایی را فراهم می‌سازد و حالت برون گرایی پدید می‌آورد.

این در حالی است که موسیقی شرقی آرامشی درون گرا پدید می‌آورد و روح انسان را به سوی یک انرژی انباشته هدایت می‌نماید.

بحث پیرامون مزاج موسیقایی یک بحث عمیق و همه جانبه فرهنگی، طبی، است که لازمه آن دانستن دستگاه‌ها ، شناخت ادوات موسیقی و پی بردن به فلسفه موسیقی و فهم نقش اصوات در دگرگونی، کارآیی سلول‌های بدن انسان است توزیع نوارهای موسیقایی تابع موقعیت جغرافیایی ، مزاج ، سن و جنس است.
نوای موسیقی نیز بلحاظ وجود اثر بخشی در مزاج، تابع مزاج انسان است و از قاعده ضد تبعیت می‌کند، به نحوی که انسان‌های دارای مزاج گرم و خشک از نوای موسیقایی گرم و آرام استفاده می‌کنند، و به همین ترتیب ساکنین مناطق کوهستانی و سرد و خشک از نوای موسیقایی گرم و خشک، نواهای وجد آفرین گرم استفاده می‌کنند. سازمان نی، دف، تنبک معمولاً در مناطق سرد وخشک بیشتر مورد استفاده است.
نواهای موسیقایی الکترونیک بیشتر در مناطق سرد و تر مورد استقبال قرار می‌گیرد. انسان‌های سرد و تر نیز از این سازهابیشتر لذت می‌برند.
در نواحی گرمسیری، با آب و هوای گرم و تر نواهای شورآفرین، و دستگاه‌های گرم و خشک بیشتر مورد استقبال است، نواهای موسیقایی جنوبی ایران و هندوستان معمولاً از این ویژگی بهره‌مند است.
انسان‌ها وقتی به سن سردی می‌رسند بیشتر از نواهای موسیقایی شرقی لذت می برند. در حالیکه در سن گرمی یعنی در سن جوانی از دستگاه‌های گرم و خشک (سودازا) بیشتر استقبال می‌کنند. شناخت مزاج سازها و دستگاه‌ها برای تجویز آنها و احیاناً ترک شنیدن آنها برای افراد ضروری است.

 حکیمان و اطبای ایرانی با اصوات و نغمات مانند پدیده هایی با آثار دارویی برخورد می کردند و به تناسب وضعیت فیزیولوژیک یا پاتولوژیک خاص افراد، توصیه ها و پرهیزهای خاصی در شنیدن موسیقی برقرار می کردند.


تاثیرات نت ها ی مختلف بر روی چاکراهای بدن:


چاکرها  نت ها 
ریشه ای    دو
ناحیه پایینی     ر
خورشیدی    می
قلب     فا
گلو    سل
چشم سوم    لا
تاج         سی




شفا با موسیقی در میان مردم بومی ایران::

گواتی:
گواتي  مربوط به مراسمي مي شود كه به قصد رفع بيماري هاي روحي و اختلافات رواني يا بنا به اعتقاد افراد بلوچ، در جهت شفاي شخص جن زده و خارج ساختن روح پليد از جسم بيمار صورت مي پذيرد. معني تحت اللفظي گواتي باد است.همچنين به بيماري اطلاق مي شود كه گوات در جسم او حلول كرده باشد. رقص  يا تحركات يكنواخت جسماني در مراسم گواتي، شبيه به سماع خانقاهي دراويش مي باشد. مراسم گواتي استفاده از سازها متناسب با ميزان پيشرفت بيماري است.
ساز (بازي ساز): ساز به بيماري تعلق مي گيرد كه خفيف ترين درجه گواتي را دارا است. در ساز فقط يك نوازنده قيچك شركت دارد. در اين مراسم زن هاي شركت كننده با آواز نوازنده قيچك را همراهي مي كنند. گواتي با اداي كلمات به فارسي، بلوچي، عربي، سواحيلي (زبان رسمي تانزانيا و كنيا و مجمع الجزاير كومور و بسياري از كشورهاي ساحلي شمال و جنوب شرقي قاره آفريقا) و هندي سعي مي كند بيمار را به وجدآورد.
كُپار (بازي كُپار): هر گاه بيمار مرحله شديدتري از درجات گواتي را دارا باشد، براي او كُپار تجويز مي شود. در كپار علاوه بر قيچك، دهل نيز شركت دارد. پس از پايان بازي كپار قهوه، ذرت برشته و حلوا بين شركت كنندگان تقسيم مي شود.
ولاگ (بازي ولاگ): به اين بازي هونله نيز مي گويند. چنانچه در بازي نهايي بيمار بهبود نيابد، مرگ او حتمي است و بنابر استطاعت بيمار لازم است مرغ، گوسفند، شتر و گاو قرباني و از شركت كنندگان در مراسم پذيرايي شود.
متن آوازهاي گواتي در درجه اول مدح لعل شهباز (از بزرگان متصوفه، اهل مرند آذربايجان كه به ايالت سند مهاجرت نمود) و عبدالقادر گيلاني است. علاوه بر اين الله هو، رسول الله، الله من پيكرون نيز ذكر گرفته ميشود.
در موسيقي بلوچ آوازهايي مانند نازينك در مراسم عروسي، هالو و شپتاكي در مراسم زايمان و تبريك تولد كودك كاربرد دارند. آواز نعْت نيز كه حاوي مدح و ثناي حضرت محمد (ص)، آل او و بزرگان اسلام است مورد استفاده قرار مي گيرد-برخي نجواها موزون كه از فريادهاي ديرينه محبوس در گلوي بلوچ و نيز اقليم بري و خشك منطقه سرچشمه مي گيرد، از ساز قيچك، آهنگ محزون و دلنشيني تجلي فرافكنانه پيدا مي كند.
 از جمله، ساعت طلايي، پيش بندش ببند، هوا چه گرمه بيا بادنم بزن. اين آهنگ با ريتم دلنشين، به صورت دسته جمعي و به نحو سرور آفرين، همنوا با قيچك خوانده مي شود.
در میان دراویش نیز همین سبک گواتی رایج است.در موسیقی گواتی دراویش فردی به نام خلیفه حضور دارد که می تواند به کمک ابزارهایی چون خیزران و سوچکی و همراهی گروه نوازندگان و بادها را مهار کند و یا آنها را زیر بگیرد ، بدین نحو که مجلسی بر پا میشود  و بیمار را در آن مجلس حاضر می کنند. خلیفه با آداب خاصی که همراه با نوازش بیمار است کار خود را آغاز میکند. در ابتدا قصیده ای در مدح موسس طریقت  قادریه شیخ عبدالقادر گیلانی خوانده می شود و کم کم مجلس به تکاپو می افتد و اذکار شریفه یکی پس از دیگری خوانده می شود بیمار به تدریج شروع به لرزش کرده و با افزایش شور مجلس که ناشی از ادای ذکرها و نوای ساز هاست بیمار به تدریج به جوش می آید تا به مرز بی خودی می رسد. در این مرحله است که می توان باد را مهار کرد و در این صورت مجلس تمام می شود ، در غیر این صورت مجلس در شب های دیگر نیز تکرار می شود.متن آواز های گواتی ، ستایش ومدح لعل شهباز قلندر ، شیخ عبدالقادر گیلانی و گل محمد صالح زهی است..آواز ها و اذکار گواتی را حالت های کوتاهی تشکیل میدهند که پیوسته تکرار میشوند.به جز آوازها و اذکار ساز ها و مقام هایی نیز وجود دارند که بدون همراهی آواز در مراسم نواخته میشوند.  ساز مار و ساز سیمرغ از جمله آوازهای بیکلام مراسم گواتی اند.موسیقی گواتی دمال نام دارد و این نامی است که بر حرکت های شدید و یکنواخت جسمانی مردان در مراسم گواتی نهاده شده است. دمال کننده گاهی داستان نیز می گوید. انجام دمال با حضور و شرکت مردان امکان پذیر می شود و دمال کننده تحت تاثیر حرکت های یکنواخت جسمانی که تابع آواز ها و ذکر های گواتی و حالت ها و محرک های یکنواخت موسیقی است قرار می گیرد و به تدریج از مرز خود آگاهی می گذرد و به مرحله نا خود آگاهی می رسد. این مرحله را اصطلاحا پر شدن می نامند . در این مرحله ممکن است شخص به انجام برخی کارهای خارق العاده مبادرت ورزد.

زار:
مردم جزیره قشم تاریخى سرشار از جنگ و تهاجم اقوام گوناگون دارند. همچنین، خاطرى انباشته از اتفاقات طبیعى که خسارات بى‌شمار بر آنها وارد آورده است. باران کم، معیشت تنگ و متعاقب آن اجبار در پرداختن به کارهاى سنگین براى گذران زندگى، بى‌پناهى و هزار و یک عامل غم‌افزاى دیگر، زندگى اندوهناک براى ایشان مهیا کرده است که بازتاب آن در موسیقى جزیره به خوبى پیداست. آنچه که چرایى موسیقى در جزیره را رقم مى‌زند همین اندوه بسیار است. موسیقى تجلى کامل غم‌گریزى این مردم است. آنها همه‌ى شادى خود را در موسیقى‌شان جاى داده‌اند و همان جا نیز جست‌وجویش مى‌کنند. 
شاید فراموشى زودهنگام مرگ عزیزان نیز علاوه برنقش مناسب مذهب و دستورات دینى، نوعى غم‌گریزى در فرهنگ این مردم پدید آورده است. مرگ نزدیکان را سخت نمى‌گیرند و به سرعت از تلخى آن مى‌گذرند، پس موسیقى سوگ و عزادارى جایگاهى در این فرهنگ ندارد به عکس آن مردم کرد و لُر مرگ عزیران را بسیار برخود سخت مى‌گیرند و با موسیقى شکوهمندى شخص متوفى را به خاک مى‌سپارند.
بنابراین، موسیقى در جزیره قشم بیش از هر چیز میوه‌ى شادى طلبى، رفع نیاز و غم‌گریزى است.

 ـ سما (Samma) که باید نام اصلى آن سماع باشد همان دف یا دایره است که بیشتر در مولودى‌خوانى و مراسم زار (Zar) کاربرى دارد. در گروه‌هاى اجرایى، متناسب با تعداد اجراکنندگان و تعداد تماشاگران، تعداد سماع هم زیاد مى‌شود. به‌طور متوسط پنج سماع (= دایره = دف) در اجراهاى گروهى به کار مى‌برند.
در قشم این ساز براى همراهى با عود (= بربت = باربد) که در محل به آن گبوس هم مى‌گویند استفاده مى‌شود.
 موسیقى‌هاى درمان در قشم (زار ـ نوبان) :

در روستاى سلخ، در ساحل جنوبى قشم، گاه شب‌ها صداى نواختن طبل و آواز جمعى شنیده مى‌شود که خبر از مراسمى مى‌دهد که در منزل یکى از اهالى روستا در حال برگزارى است و در آن تعدادى از مردان و زنان روستا به دور هم جمع مى‌شوند و در ضرب‌کوب دهل‌ها دست مى‌زنند و همخوانى مى‌کنند. این مراسم، به خاطر شفا یافتن بیمارى است که گویا دچار اختلال روانى شده و به همین دلیل نیز از شیوه درمان زار براى درمان خود استفاده مى‌کند.
آیین مراسم زار شیوه‌اى سنتى براى مداواى اهل هوا است که با استفاده از نواى طبل و سازهاى خاص انجام مى‌پذیرد. اهل هوا کسانى هستند که گرفتار یکى از بادها مى‌شوند. بومیان سواحل جنوب ایران بادها را قواى مرموز و جادویى مى‌دانند که همه جا هستند و بر نوع بشر مسلط‌اند و هیچ‌کس را قدرت مقابله با آنها نیست و آدمیزاد در مقابل آنها راهى جز قربانى دادن و تسلیم ندارد.
آنها معتقدند که بادها همچون آدمیان مهربان یا بى‌رحم، کور یا بینا، کافر یا مسلمان هستند. وقتى باد به سراغ کسى رفت و او را مرکب خود کرد، دیر یا زود مریض و هوایى‌اش مى‌کند. پس، براى رهایى از درد و رنج باد باید نزد بابا یا ماماى آن باد رفت. آنها براى پایین آوردن باد، مجالس و مراسم خاص ترتیب مى‌دهند که به آن ”عزیمه“ مى‌گویند و طى همین مراسم است که بابا یا ماما، باد را از تن بیمار بیرون مى‌کند. در مجلس ”عزیمه“ سفره‌اى انداخه مى‌شود که در آن چیزهایى است که باد دوست دارد و به وسیله همین‌هاست که باد صاف و بینا مى‌شود و شخص مبتلا در جرگه اهل هوا درمى‌آید.
تنها بابا یا ماماى زار ـ که همیشه سیاه‌پوست است ـ مى‌تواند مبتلایان را درمان کند. شخص مبتلا را مرکب یا فرس (faras) مى‌گویند و بابا و یا ماما کسى است که ابتدا خود او مرکب چندین زار و چندین باد مختلف بوده. وى بر اثر مرور زمان و ممارست و قدرتى که به دست آورده توانسته است بر باد مسلط و سوار شود.
براى هر زار، مجلس ویژه و قدیه و قربانى و مراسم و لوازم خاصى لازم است.
اهمیت بابا یا ماما در گرو تعداد خیزران‌هاى اوست. آنان مى‌توانند تا هفده خیزران داشته باشند. خیزران، عصایى است از چوب مخصوص که از چند بند تشکیل مى‌شود. مجالس زیر کردن یا پایین آوردن زار، بسته با اهمیت زار، ممکن است از چند ساعت تا چند شبانه روز طول بکشد. براى اغلب بیماران جسمى و روحى چنین مجالسى تشکیل مى‌دهند.
برگزارى مجالس و دعوت به بازى و ایفاى بازى و خواندن سرودها و آوازهاى جمعى، اغلب توسط دختران مبتلا به زار که دختران هوا نامیده مى‌شوند، انجام مى‌گیرد.
این مجالس ممکن است روزها و شب‌هاى متوالى طول بکشد. اگر بابا و ماما قادر به زیر کردن باد یا زار نشود، ناچار بیمار را نزد گپ‌تران (یعنى بابا و ماماى بزرگ و معروف ولایت دیگر) مى‌فرستند. اگر در آنجا نیز زیر کردن باد و آزاد کردن بیمار ممکن نشود، در چنین حالتى بیمار را به حال خود رها مى‌کنند و با او مثل یک جن‌زده ابدى رفتار مى‌کنند.
مثلاً باد نوبان ـ که بادى مسلمان به شمار مى‌رود ـ تابلوى کامل یک افسردگى است که طى آن بیمار حال و حوصله کار کردن را از دست مى‌دهد. وى هنگام کار کردن از دیگران عقب مى‌افتد، میل به غذا را از دست مى‌دهد، خواب ندارد، اغلب در گوشه‌اى به عزلت مى‌نشیند و کم حرف مى‌زند و به اصطلاح اهل هوا ”جانش بد مى‌شود“.
ظهور این نوع پدیده‌هاى گروهى با توجه به اوضاع اجتماعى و اقتصادى تقریباً بسته و فرهنگ بدوى این مناطق تا حدود زیادى قابل فهم است. به عقیده گپ‌تران یا بزرگان اهل هوا، بادها ناراحتى‌هایى هستند که طبابت پزشکان آنها را درمان نمى‌کند و جز با روش مخصوصى که قرن‌هاست میان ساحل‌نشینان و سیاهان مرسوم است درمان نمى‌شود.
این بادها قبل از رسیدن به سواحل ایران. و شاید در همین سواحل، رنگ و شکل اسلامى گرفته‌اند و بعضى وردهاى جادویى افریقایى با شعرهایى در مدح پیغمبر اسلام مخلوط شده‌اند. به ویژه مطهرات و محرمات اهل هوا به محرمات و مطهرات اسلامى بسیار شباهت پیدا کرده است.
براى اهل هوا محرماتى هست، به ترتیب زیر:
۱ ـ هیچ یک از اهل هوا حق ندارد به مرده دست بزند؛ چه مرده انسان باشد و چه لاشه حیوان.
۲ ـ اهل هوا نباید دست به نجاست بزنند یا خود را به آن آلوده کنند.
۳ ـ جارو و لنگه کفش و قلم و قلیان نباید از بالاى سر مبتلاى باد، رد شود.
۴ ـ لباس کثیف نباید به تن اهل هوا باشد.
۵ ـ اگر کسى سیگارش را بخواهد با آتش قلیان فردى از اهل هوا روشن کند باید اول اجازه بگیرد وگرنه باد آن فرد، به آزار مرکبش مى‌پردازد.
۶ ـ کسى از اهل هوا نباید مست کند یا با نامحرم نزدیکى نماید.
تعریف بادها و طبیعت آنها کاملاً مشخص نیست و با عقاید مربوط به جن، پرى، غول، دیو و درهم آمیخته است.
بومیان معتقدند که این بادها به صورت ارواح خبیثه هستند اما گاهى هم برخى از بزرگان و مشایخ بعد از مرگ به صورت باد درمى‌آیند. مانند شیخ شائب و شیخ شریف و البته اگر از آنها بپرسید که این دو شیخ کجا زندگى مى‌کردند و مدفن آنها کجاست یا چه اندازه از آنان اطلاع دارید، هیچ‌یک پاسخ قانع‌کننده‌اى ندارند که بدهند. لیکن گفته مى‌شود شیخ شائب اهل عدن بوده است و شیخ شریف یک سیاه عابد بوده است که سیاهان آن دوران اعتقاد زیادى به او داشتند و مى‌گویند در گذشته در عدن، قطر و بند لنگه هم دیده شده است.
بادهاى عمده و مشهور عبارتند از:
۱ ـ باد زار، که همه کافرند جز عده‌اى معدود. این بادها را به‌طور کلى باد سرخ مى‌گویند.
۲ ـ نوبان، بادى است که شخص را علیل و بى‌حرکت و افسرده مى‌کند.
۳ ـ مشایخ، بادهایى هستند مسلمان و پاک، عده‌اى از اینها خطرناکند و عده‌اى دیگر بى‌خطر که در سواحل مسلمان‌نشین فراوانند.
۴ ـ باد جن، بادهاى زمینى یا زیرزمینى هستند. همه هم زنجیرى و آسیب‌رسان و خطرناک.
۵ ـ بادپرى، که دو نوع‌اند: پرى‌هاى کافر و پرى‌هاى اهل حساب. هردو، انسان را گرفتار مى‌کنند اما پرى‌هاى کافر خطرناک‌ترند.
۶ ـ باد دیب یا دیو، که بیش از چهل گز بلند دارد و در بیابان و جزایر پیدا مى‌شود. این باد اگر با انسان برخورد کند در همان لحظه بى‌جان و خشکش مى‌کند.
۷ ـ باد غول، که از دور همچون شتر مستى پیدا مى‌شود و هر کسى را که سر راهش باشد بى‌جان مى‌کند.
معتقدند که از میان این بادها، سه باد اول شیوع بیشترى دارند.

در خصوص لوازم کار اهل هوا مى‌توان این سازها را برشمرد:

دهل رحمانى: دهل بزرگ و دوسرى است که همیشه آن را از سه پایه‌اى مى‌آویزند و به آن از پایین تعدادى زنگوله مى‌بندند. نوازنده این ساز باید وضو داشته باشد.
دهل کسر: دهل کوچکى است که معمولاً وزن آهنگ را عوض مى‌کند و صداى نازک‌ترى نسبت به دهل گپ دارد و در کنار دهل گپ قرار مى‌گیرد.
دهل گپ: این دهل بزرگ‌ترین دهل دو سر است.
دهل دوسر: معمول‌ترین ساز ضربى است که در انواع مجالس از آن استفاده مى‌شود.
سینى: سینى نقره‌اى یا ورشویى که در هر بازى استفاده مى‌شود تا ظرف‌هایى را که عطر، اسپند، کندور، گشته، تخم‌مرغ محلى، ریحان و گلاب در آن است داخل آن بگذارند.
خیزران: خیزران را به‌طور معمول از مسقط مى‌آورند. چوب‌هاى خیزران در مراسم زار با ورق‌هاى نقره و زنجیر به شکل‌هاى مختلف تزیین مى‌شوند که به‌طور معمول بابازارها و مامازارها، هنگام خواندن اشعار و ارتباط روحى برقرار کردن با بیمار، به دست مى‌گیرند و گاه بیمار سرپا مى‌ایستد و به کمک خیزران مى‌رقصد.
جینگ: دایره‌اى کوچک ه دورتادور آن را زنگوله مى‌بندند.
چادر: هریک از بیماران زار علاوه بر لباس مخصوص یک چادر هم دارند که هرکس برحسب سلیقه خود آن را تهیه مى‌کند. چادر باید همیشه معطر و پاکیزه باشد. روزهاى دوشنبه و جمعه، که مراسم برگزار نمى‌شود، چادر را مى‌شویند و بخور مى‌دهند تا هنگام اجراى مراسم اگر بیمار از حال خارج شد چادرش را بر سرش پهن کنند و کندور جلوى دماغش دود دهند.
تمبیره: به آن تمبور هم مى‌گویند. سازى است زهى مخصوص باد نوبان. کاسه بزرگى دارد که روى آن پوست گاو کشیده شده است و شش رشته زه دارد و دو دسته بلند ـ به شکل هفت ـ مثلثى را ساخته است که چوب سوم روى دو سر دو دسته قرار دارد و مضراب آن نیز شاخ گاو است.
منجور: پارچه‌اى کلفت است که سم بز را به آن مى‌آویزند و هنگام اجراى مراسم آن را تکان مى‌دهند تا صدا تولید کند و گاه به کمر مى‌بندند و مبتلایان به بیمارى زار با آن مى‌رقصند.
ماهیت زار را از زبانى که دارد مى‌شناسند و مى‌فهمند از کدام خاک یا از کدام دریا آمده است. شیوع زار همه جا یکسان نیست. مرکز اصلى‌شان همان سواحل است. وقتى بابا یا ماما احتمال مى‌دهد که شخص گرفتار یکى از زارها شده است او را مدت هفت روز در حجاب و دور از چشم دیگران نگه مى‌دارد. ابتدا بدن شخص مبتلا را خوب مى‌شویند و سپس تا مدت هفت روز نمى‌گذارند زن و سگ و مرغ ببیند. نیز در این مدت چشم هیچ زن محرم یا نامحرم نباید به روى بیمار بیفتد. اگر بیمار زن باشد او را از جلوى چشم مردها دور مى‌کنند. براى این منظور، اغلب مریض را در یک کپر خالى در کنار و دور از چشم دیگران نگه مى‌دارند و تنها ماما یا بابا مواظبت وى را به عهده مى‌گیرند. طى شب‌هایى که شخص مبتلا در حجاب نگه داشته مى‌شود، بابا یا ماما معجون یا دواى مخصوص زار را به تن وى مى‌مالند.
 این دوا گره‌کو (Greku) نام دارد و از بیست و یک ماده درست شده است که مواد عمده‌اش اینها هستند:
۱ـ ریحان ۲ ـ زعفران ۳ ـ بوکسش Boxesh (که از هند مى‌آورند) ۴ ـ هل ۵ ـ جوز ۶ ـ زبان جوجه (گیاهى است که در کوه مى‌روید) ۷ ـ گشت Gesht (چوبى است که از بمبئى مى‌آورند ۸ ـ …
همه بیست و یک ماده را در گلاب خیس مى‌کنند و هر شب به بدن بیمار مى‌مالند و مقدارى را نیز به خودش مى‌دهند که بخورد.
صبح روز بعد از پایان دوره حجاب، بدن بیمار را خوب تمیز مى‌کنند و خاک هفت راه را با هفت برگ گیاه بى‌خار مخلوط مى‌کنند و همراه ”گره‌کو“ به تنش مى‌مالند و پیش از آنکه مراسم رسمى زار انجام شود، جن واردکننده زار به بدن بیمار را بیرون مى‌کنند. براى بیرون کردن جن، شخص مبتلا را مى‌خوابانند، انگشتان شست پاهایش را با موى بز به هم مى‌بندند. مقدارى سیفه (روغن ماهى) زیر بینى بیمار مى‌کشند و چند رشته موى بز یا موى سگ را آتش مى‌زنند و جلوى بینى‌اش مى‌گیرند. پس از آن بابا، به وسیله خیزران، جن را تهدید مى‌کند که از بدن بیمار خارج شوند. بر اثر ضربه‌هایى که به تن بیمار مى‌زند، جن با جیغ و داد و فراوان، مرکبش را رها مى‌کند و مى‌گریزد. بعد از فرار جن، تنها باد زار در کله بیمار مى‌ماند که براى زیر کردن زار، سفره و بساط و بازى و آواز و نذر و نیاز و خون و قربانى لازم است. براى تشکیل مجلس بازى، روز قبل از برگزارى آن، زنى که خود از اهل هواست خیزران به دست راه مى‌افتد و تک‌تک درها را مى‌زند و اهل هوا را براى بازى دعوت مى‌کند. این زن را خیزرانى مى‌گویند. بیشتر دعوت‌شدگان، دختران هوا هستند. در تمامى مدت شبانه روز هیچ‌کس از مجلس بازى دور نمى‌شود و کسانى که خسته مى‌شوند روز را در همان‌جا مى‌خوابند و قبل از تاریک شدن هوا ساز و دهل مى‌زنند. ابتدا شخص مبتلا، شروع به لرزیدن مى‌کند و به تدریج لرزش بیشتر مى‌شود و از شانه‌ها به تمام بدن سرایت مى‌کند. بازى وقتى به اوج خود مى‌رسد که کله شخص مبتلا، کاملاً پایین بیاید و ضمن تکان‌هاى شدیدى که مى‌خورد از ظرف خونى که در برابر او قرار داده‌اند بخورد. در چنین مرحله‌اى، علاوه بر شخص مبتلا، زار در درون عده دیگرى نیز پدیدار مى‌شود و همه در حال سر جنباندن از خود بى‌خود مى‌شوند و عین نقش روى زمین مى‌افتند. وقتى شخص مبتلا به زار، نقش مى‌شود او را از عقب مى‌گیرند و روى زمین دراز مى‌کنند به‌طورى که سر بیمار به زمین نخورد. یک نفر پاهاى او را مى‌گیرد که در این حالت شخص مبتلا باید رو به قبله باشد.
سپس بابا به وى مى‌گوید با مشت محکم به سینه خود بکوبد. در همین هنگام است که زار، کالبد مرکبش را ترک مى‌کند. در این لحظه هیچ‌یک از حاضران نباید صحبت کند. همه باید ساکت باشند وگرنه احتمال دارد زار وارد تن صحبت‌کننده بشود. وقتى زار از بدن خارج شد بیمار را روى دو زانو طورى خمیده مى‌نشانند که نوک انگشتان پایش به زمین نخورد. خارج شدن یا نشدن زار از بدن شخص مبتلا را بابا یا ماماى زار تشخیص مى‌دهد.
زارهاى مشهور هفتاد و دو نوع یا شاید بیشتر هستند. بابازارها و مامازارها معتقدند که آنها شفا دهنده این زارها نیستند و تنها واسطه هستند و مراسم را هدایت مى‌کنند. بابادرویش و ماماحنیفه از بزرگان این مراسم در شهر قشم بوده و باباسالم و پسرش بابادرویش از بزرگان مراسم زار در روستاى سلخ بوده‌اند. فرزندان و نوادگان ایشان وسایل کار ایشان و سازها را به یادگار نگه داشته‌اند و مراسم زار را هرگاه لازم باشد در منزل خود اجرا مى‌کنند.
نوبان :
نوبان، به لحاظ شکل، به زار شبیه است با این تفاوت که اشعار خاص خود را دارد و در این مراسم ساز ”تنبیره“ نیز دهل‌ها و آواز را همراهى مى‌کند. بعضى از پیرمردان معتقدند که تنبیره باید شعر را اجرا کند، اما امروز کسى در نوازندگى تنبیره در جزیره مهارت نواختن شعر ندارد.
مراسم نوبان نیز معمولاً مجریان خاص خود را دارد و بابا و ماماى خاص نوبان باید این مراسم را اجرا کنند.

موسیقی درمانی رسمی در دیگر کشورها:

music-therapy-thunderbird-2.jpg
در انگلستان = موسيقی درمانی از سال 1982 از سوی سازمان بهداشت و درمان ملی انگلستان به عنوان تخصصی وابسته به رشته پزشكی تعيين شد و درسال 1999 به عنوان حرفه ای تثبيت شده در انگلستان به رسميت شناخته شد.
در امریکا = تکنیک موسیقی درمانی به صورت رسمی در قرن بیستم ، از زمان جنگ جهانی اول برای درمان مصدومین بکار گرفته شد . و بتدریج تکامل یافت. درسال 1944 اولین برنامۀ آموزش موسیقی درمانی در جهان در دانشگاه ایالت میشیگان ودر ایالت کانزاس اجرا شد. در سال 1950 ،انجمن ملی موسیقی درمانی ((NAMT تاسیس شد. در سال 1971 ، انجمن آمریکایی موسیقی درمانی (AAMT) تاسیس شد . امروزه چند مرکز مهم دیگر از جمله مرکز موسیقی درمانی در سازمان خیریه ( نوردورف – رابینز ) وجود دارند که در سطوح بین المللی فعالیت می کنند.
در هند = موسیقی هندی که به ( رگاس –Ragas ) مشهور است، تاثیری عمیق بر روح ، روان ، ذهن و جسم دارد .هندیها معتقدند تعدادی از رکاها از قدرت شفابخشی معنوی برخوردارند.
در استرالیا = در سال 1949 توسط سازمان صلیب سرخ این کشور کنسرتی با هدف شفا ترتیب داده شد. و در همان سال انجمن موسیقی درمانی استرالیا ( AMTA) تاسیس شد . در افریقا ،
 در تانزانیا = موسیقی های کوبه ای (ضربه های طبل ) که در مراسم مخصص در جشنها ، عزاداریها و در درمانگری استفاده می شود ، سابقه ای دیرینه دارد . در هنگ کنگ = اولین سمینار موسیقی درمانی در سال 2003 برگزار شد .
در ایران = از سال 1377 گروهي متشكل از اساتيد و دانشجويان گروه پژوهشي موسيقي درماني تحت نظارت مركز پژوهشهاي علمي دانشجويان دانشگاه علوم پزشكي تهران فعاليتهاي نظام مندي را در اين زمينه آغاز نمودند كه ماحصل آن، برگزاري اولين و دومين سمينار موسيقي درماني در سطح ملي و تشكيل جلسات كنفرانس هفتگي، بانك اطلاعاتي، دوره هاي آموزش نظري و عملي (Work shop ) و انجام تحقيقات باليني بوده است.

موسیقی درمانی از دید قرآن:

گرچه در کتاب آسمانی قرآن مجید نامی از موسیقی برده نشده است اما به صراحت می توان گفت که درقرآن نوعی موسیقی مقدس و ملکوتی آمیخته است که قاریان کلام الله بر آن واقفند . قرآن از مهمترین رکن موسیقی که ریتم(وزن)می باشد به بهترین شکلی برخوردار است.ریتم قرآن متریک و بندرت غیرمتریک می شود بطوریکه ریتم کلام خواننده را چنان پیش می برد که نه تنها خسته و سردرگم نمی شود بلکه به آرامی و آسایش به زورق کلام نشسته و در دریای معرفت و حکمت پیش می رود.
دومین رکن موسیقی،ملودی (نغمه)می باشد.چنانچه در کلام،هر یک از مصوت های کوتاه و بلند را چند لحظه بی وقفه ادا کنیم در واقع نوعی صدا ایجاد کرده ایم که دارای ویژگی های صدای موسیقایی می باشد.این ویژگی ها عبارتند از فرکانس(تعداد نوسانات تار مرتعش در ثانیه)، دامنه(شدت و ضعف صدا)،امتداد (کشش هر صدا)و طنین(وسیله اجرای صدا)به عبارتی صداها از فرکانس 27/5 تا 4096موسیقایی می باشند و چنانچه وسیله ای بتواند یک یا چند فرکانس معین را اجرا کند ساز نامیده می شود.در واقع ساز وسیله ای است که می توان به وسیله آن صداهای موسیقایی را اجرا کرد و بدینسان موسیقی نواخت.
خداوند حکیم با خلق انسان اولین ساز طبیعی را نیز بوجود آورد.چهار بخش صدای انسانی که دو بخش باس و تنور مربوط به مردان و دو بخش سپرانو و آلتو مربوط به زنان می باشد قادر هستند صداهای موسیقایی را از فرکانس 68الی 1024اجرا کنند.انسان برای کشف بقیه صداهای موسیقایی سازهای دیگری ساخته است که علاوه بر وسعت صدا دهندگی مطلوب از طنین های زیبا و گوناگون نیز برخوردار هستند.چنانچه قرآن کریم را بصورت قرائت یا ترتیل بخوانیم،نوعی موسیقی مقدس و ملکوتی اجرا کرده ایم که ساز آن انسان است و اگر فردی که با زبان عربی آشنا نیست آن را بشنود،چون از درک معانی عاجز است پس جذب موسیقی کلام می شود و در صورت آشنایی با موسیقی و نوازندگی خواهد توانست آنچه را شنیده با سازی مثل کمانچه یا ویلون اجرا کند. موسیقی یک نعمت الهی است و و فرشته موسیقی هم بدستور پروردگار به انسان سجده کرده و در اختیار او می باشد.پس شایسته است این علم و هنر سودمند را بخوبی شناخت و بیاد آورد و از آن در جهت تعالی انسان استفاده کرد.براستی جایگاه واقعی موسیقی به پاکی یاد کردن خداوند و نیایش شاکرانه اوست.

شفا با صوت قرآن:

در سال 1839، دانشمندي به نام "هنریک ویلیام دوف" کشف کرد که امواج صوتی خاصی روی مغز تأثیر مثبت و یا منفی می گذارد. و هنگامی که گوش را در معرض امواج صوتی قرار داد، مشاهده کرد که سلول های مغزی به این امواج واکنش نشان می دهند.
سپس دریافتند که سلول های مغز در حالت لرزش، طول حیاتشان افزایش می یابد، و هر سلول با نظم خاص خودش می لرزد و سلول های اطرافش را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. بی شک هر یک از اتفاقاتی که برای انسان رخ می دهد بر سلول های مغزی نیز تأثیر می گذارد، و این در حالی است که هر اتفاق بدی، منجر به ایجاد اختلال در نظم نوسان سلول ها می شود.

پس تمام سلول های بدن ما پیوسته در حال ارتعاش هستند.و هر عضو در بدن ما با فرکانس مخصوص خودصدایی پخش می کنند که با یکدیگر ترکیب شده آهنگ ویژه کل بدن را به وجود می آورند. در بدن سالم این اصوات هم آهنگ هم ساز و هماهنگ و مزون است. 
 اگر حس شنوایی انسان حساسیت لازم را نداشت می توانیستیم این صدا ها را بشنویم: موسیقی کوه ها موسیقی دشت ها آواز آسمان آواز ستاره ها موسیقی دره ها موسیقی چمنزار ها و سمفونی صدای بدن انسان.
سلول مغزی در حالت لرزش دائمی، این سلول دارای برنامه ای بسیار پیچیده است که طبق آن با بلیون ها سلول اطراف خود هماهنگی شگفت انگیزی به وجود آورده است که خود این گواه بر قدرت و عظمت خالق تبارک و تعالی دارد. و هر مشکل روحی می تواند خللی بر اجرای این برنامه داشته باشد که در نتیجه ی این خلل، ایمنی سلول کاهش می یابد و زمینه ی هجوم بیماری ها به آن فراهم می گردد.
زیرا که عمل کرد سلول ها در رساندن اطلاعات به صورت لرزش و تولید رشته های عصبی است که با توجه به آن، قادر به صحبت، حرکت، ایستادن و برخورد با دیگران هستیم.
هنگامی که بعضی از رویداد های منفی و ترسناک و یا بعضی مشکلات در زندگی انسان رخ می دهد، باعث ایجاد نوعی ناهماهنگی در سلول های مغزی می شود. و این ناهماهنگی و به هم ریختگی بسیار خسته کننده و دشوار است، زیرا که مغز انسان کار اضافه بر سازمانی را انجام می دهد که هیچ فایده ای ندارد.
حتی سلول های مغزی جنین نیز قبل از تولد، شروع به لرزش می کند! او دارای مغزی متوازن و سلول هایی بشاش و هماهنگ در کار و نوسان با یکدیگرند! اما پس از به دنیا آمدن و خارج شدن از آن محیط، تمام اتفاقاتی که در این دنیا برایش می افتد بر مغز و حرکت لرزشی آن تأثیر می گذارد. در حالی که بعضی از سلول های مغزی تحمل امواج بلند را ندارد و سیستم لرزشی اش مختل می شود، این امر سبب بسیاری بیماری های روانی و همچنین جسمی می گردد.

همچنین دانشمندان کشف کرده اند که نوار DNA که درون هر سلول وجود دارد نیز به صورت معینی نوسان و لرزش دارد و این نوار ضروری و مهم که اطلاعات وراثتی را حمل می کنند، تحت تأثیر هر اتفاق و یا مشکل و یا ویروس و بیماری قرار می گیرند. دانشمندان می گویند نوسان این نوار (DNA) هنگامی که بدن مورد هجوم بیماری ها و ویروس ها قرار می گیرد، کاهش می یابد. بازگرداندن این نوار به حالت اولیه ی خود توسط امواج صوتی خاصی امکان پذیر است. و دانشمندان تأکید می کنند که این امواج می توانند نوار DNA را به حالت فعال و نوسان اولیه ی خود باز گردانند. اما نباید فراموش کرد که امواجی منفی و مضری هم باعث آزار این نوار وراثتی میشود.
امروزه بسیاری از پزشکان به درمان بیماری های سختی مثل سرطان و بیماری های دیگری که علم پزشکی قادر به درمان آن نیست، با استفاده از لرزش های صوتی، می پردازند. هم چنین با استفاده از این امواج بیمار یهای مثل اختلال در گیجگاه و نگرانی و آشفتگی و مشکلات بی خوابی را نیز درمان کرده اند. هم چنین درمان و اصلاح عادات بد مثل کشیدن سیگار و اعتیاد و... با استفاده از این امواج ممکن است.

خداوند داخل هر یک از این سلول ها سیستم نوسانی برای انجام دادن کارمخصوصی، قرار داه است. از آن جا که سلول ها زبان کلامی را نمی فهمند، پس می توان با استفاده از زبان نوسانی و لرزش ها با آن ها ارتباط بر قرار کرد، همانطور که تلفن های همراه، امواج الکترومغناطیسی را گرفته و امواج دیگری را آزاد می کند. تصور کنیدکه میلیون ها سلول در بدن با هماهنگی و سیستم خاصی نوسان و لرزشی دارد که بشر از فهم و درک و تقلید آن عاجز است. و اگر فقط یکی از این سلول ها دچار اختلال شود، نظام کلی بدن را مختل می کند.

 تصویری از سلول های مغزی که مناطق آسیب دیده ی آن با رنگ فرمز مشخص شده است. این مناظق دارای فعالیت بسیار کم و نیروی کمی دارد که در شرف نابودی است، اما پس از قرار دادن این سلول ها در معرض امواج صوتی مشخصی، سلول شروع به لرزش و فعالیت کرد.
دانشمندان بر این باورند که تمام رفتار های ما نوسان های خاصی را به سلول هایمان منتقل می کنند، و بر این امر تأکید می کنند که اگر انسان به طور دايمی در معرض این امواج صوتی قرار بگیرد حرکت سلول های مغزش به کلی تغییر می کند. به عبارتی دیگر این تغییر در امواج نوسانی سلولی پدید می آید.
در این جا اشاره ای دارم به امواجی که باعث نوسان و لرزش سلول ها به صورت طبیعی، فعال و مثبت می شود و نیروی مثبت سلول ها را افزایش می دهد، و البته امواجی هم هستند که باعث آزار سلول ها و حتی باعث مرگ می شوند! امروزه امواج مثبت برای دانشمندان بحث برانگیز شده است که چگونه می توانند امواج صوتی که برای مغز مفید است را تشخیص دهند؟
با متمرکز شدن روی آیات قرآن دریافتم که این آیات دارای نظام عددی دقیقی است، اما زبان اعداد تنها زبانی نیست که قرآن دارد، بلکه این آیات شامل چیزی است که می توان آن را برنامه و یا اطلاعات نامگذاری کرد که این اطلاعات قادر به برقراری ارتباط با سلول ها است. در واقع قرآن دارای زبان سلول هاست.

 الله تعالی می فرماید: اگر به وسيله ی قرآن، کوه‌ها به حرکت در آيند يا زمين ها قطعه قطعه شوند، يا به وسيله ی آن با مردگان سخن گفته شود، (باز هم ايمان نخواهند آورد!) ولي همه کارها در اختيار خداست! [سوره ی رعد:31]
اگر عمیقاً در این آیات بیندیشیم شاید این سؤال برایمان پیش بیاید که چگونه قرآن باعث حرکت کوه ها می شود؟ یا چگونه زمین را قطعه قطعه می کند؟ یا چگونه با مردگان سخن می گوید؟ در واقع واضح است که زبانی که مردگان را مخاطب قرار می دهد امر الله تعالی است و هیچ کسی فرمان بردار نیست مگر کسی که الله اراده کند.
اما در مورد کوه ها... امروزه ما می دانیم که صفحه های زمین به صورتي آهسته یعنی تقریبا سالانه چند سانتیمتر، در حال حرکت است که کوه ها نیز به همراه آن حرکت می کنند. این حرکت در نتیجه ی امواج حرارتی است که از قسمت گداخته ی زیر پوسته ی زمین، تولید می شوند. بنا بر این می توان بیان کرد که قرآن دارای خاصیتی است که می تواند با امواج حرارتی ارتباط برقرار کند و با تحریک آن سرعت فعالیت و حرکتش را افزایش دهد و یا قادر است که شکاف ها و زلزله هایی در زمین ایجاد کند که سبب از هم گسیختگی پوسته ی زمین و تکه تکه کردن آن شود. این همان نیروی خارق العاده ای است که خدا اجازه نداده است تا به آن دست یابیم، اما با توجه به مشاهدات می توانیم به این خاصیت قرآن و عظمت آن پی ببریم. حال سؤالی پیش می آید که آیا این کتاب که چنین نیروی خارق العاده ای دارد، قادر به شفای بیمار ضعیفی نیست؟
پس از بیان این سخنان یادآور می شوم که خداوند تعالی در قرآن می فرماید که قرآن درمان است، و این بدان معنی است که قرآن حاوی اطلاعاتی است که سلول های آسیب دیده را ترمیم کرده و بسیاری از بیماری هایی را که پزشکان از درمان آن عاجزند را درمان می کند.

ساده ترین راه درمان برای تمام بیماری ها

 تغییری کوچک و بسیار ساده در زندگی، نتایج بسیار بزرگ و شگفت انگیزی خواهد داشت به طوری که تمام زندگی  را تحت شعاع خود قرار خواهد داد. حال دستور العمل دست یابی به این تغییر به این صورت است که در حد توان در تمام ساعات روز به قرآن گوش دهید. صبح، ظهر، شب و حتی هنگام خواب و در تمام اوقات.
بی شک گوش دادن به قرآن  هزینه ای در بر نخواهد داشت و برای این کار کافیست یک کامپیوتر و یا یک ظبط صوت و یا حتی یک فلاش پلیر با گوشی اش داشته باشید. یا اینکه از طریق تلويزیون و یا رادیو نیز می توانی فقط به برنامه هایی که مربوط به قرآن است، گوش فرا دهید.
  برخی از موسیقی ها می‌توانند حالات ترس را در انسان القا كنند و این حالت ایجاد شده می‌تواند جسم انسان را دچار آسیب و یا عدم تعادل بكند .( مانند موسیقی هایی كه در فیلم‌‌های ترسناك از آنها استفاده می‌شود ) برخی از صداها مانند صدای مته ها می‌تواند دستگاه شنوایی انسان را دچار آسیب بكند .موسیقی های ناموزون و شعر هایی كه حس نفرت را در انسان ایجاد می‌كنند و یا صدا های ناموزون می‌توانند به جسم و روح انسان آسیب بزنند .
قرآن عبارت است از امواج صوتی که دارای فرکانس و طول موج مشخص است، و این امواج رشته های نوسانی تولید می کنند که بر سلول های مغزی تأثیر می گذارد و باعث برگرداندن توازن و هماهنگی آن ها می شود که این نیز سبب افزایش چشم گیر نیروی دفاعی آن در مقابل بیماری هایی هم چون سرطان می گردد، همان طور که می دانیم بیماری سرطان چیزی نیست به جز اختلال در عملکرد سلول ها، پس شنیدن قرآن باعث می شود برنامه و نظم سلول ها دوباره بازگردد. درست مثل عملکرد ما به هنگام ویروسی شدن رایانه یمان که اول فرمتش می کنیم و بعد برنامه ی جدیدی را جایگزین آن می کنیم و باعث سریع تر و بهتر شدن عملکرد رایانه می شویم، این کاری است که بشر می تواند به آسانی انجام دهد، پس دیگر در مورد برنامه ای که کلام الله داراست چه می توان گفت؟

قطعا گوش سپردن به قرآن به صورت مداوم دارای فواید زیر می باشد:
_ افزایش قدرت دفاعی بدن.
_ افزایش خلاقیت.
_ افزایش حافظه .
_ درمان بیماری های مزمن و سخت.
_ ایجاد تغییری ملموس در رفتار و هم چنین افزایش قدرت تعامل با دیگران و جلب اعتماد آن ها.
_ آرامش روان و درمان استرس های عصبی.
_ درمان واکنش های سریع و عصبانیت زود هنگام .
_ افزایش قدرت تصمیم گیری درست.
_ تمام مسايلی که باعث ترس و نگرانی تو می شوند را فراموش خواهی کرد.
_ پیشرفت شخصیت انسان و دستیابی به شخصیتی قوی تر.
_ افزایش فن بیان و سرعت کلام.
_ درمان بسیاری از بیماری های عادی مثل لکنت زبان، زکام و سردرد.
_ پیش گیری از بیماری های خطرناکی مثل سرطان.
_ ترک عادات بد مثل پرخوری و یا استعمال دخانیات.

 (يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ* قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ) [يونس: 57-58].
اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است؛ و درماني براي آنچه در سينه‌هاست؛ (درماني براي دلهاي شما) و هدايت و رحمتي است براي مؤمنان!
بگو: «به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند؛ که اين، از تمام آنچه گردآوري کرده‌اند، بهتر است!»

شفا با موسیقی در فیلم:

فیلم «دف» به کارگردانی بهمن قبادی در سال ۱۳۸۳ساخته شده است،فیلم دف نگاهی به مراحل ساخت یکی از قدیمی ترین آلات سنتی موسیقی ایرانی دارد.قصه این فیلم در یک روستای کرد نشین ایران می گذرد. «فائق» نوازنده دوره گردی است که به کمک خانواده اش دف می سازد و دف می نوازد ،اوخانواده پر جمعیتی را سرپرستی می کند، که همه فرزندانش نابینا هستند ،فرزندان نابینا نقش مهمی در این فیلم ایفا می کنند و داستان فیلم بر روی این بچه ها و پدر تمرکز بیشتری دارد . فیلم نگاهی هم دارد به روایت" اثر شفابخشی صدای دف" در سنت های کردستان.
 

استرس

چه چیزهایی باعث ایجاد استرس می شوند؟

کافئین ماده ای محرک است که در قهوه، چای، کولاها، شکلات و تعدادی از داروها وجود دارد. مصرف زیاد موادغذایی حاوی کافئین همانند استرس عمل می کند و گاهی اوقات علائم آن را بدتر می کند.

یک ماده محرک، ترشح اسید معده و را بیشتر می کند. این مسئله ضمن ایجاد اضطراب، فعالیت کلیه ها را بیشتر می کند. با افزایش فعالیت کلیه ها، دفع ادراری افزایش می یابد.

کافئین، همچنین جذب آهن دریافتی از طریق مواد گوشتی مانند( گوشت مرغ و قرمز) را مهار می کند و سبب ایجاد کم خونی ناشی از فقر آهن می شود.

اغلب مردم کافئین را به عنوان عاملی محرک برای افزایش انرژی مصرف می کنند. این یک احساس کاذب از انرژی است و در واقع غدد فوق کلیوی را خسته می کند؛ چون هورمون های آدرنالین که هورمون های استرس نامیده می شوند، از غدد فوق کلیوی ترشح می شوند.

کافئین می تواند سردرد ایجاد کند، بنابراین مصرف آن را کاهش دهید و در صورت تمایل به مصرف قهوه، قهوه بدون کافئین را مصرف کنید.

از عوامل محرک دیگر فسفر است که به نوشیدنی های گازدار اضافه می کنند. مصرف نوشابه های گازدار، تعادل کلسیم و فسفر بدن را به هم می زند. عدم تعادل بین کلسیم و فسفر، باعث کاهش کلسیم خون و افزایش برداشت کلسیم از استخوان ها و افزایش خطر پوکی استخوان به خصوص در خانم ها می شود. فسفر همچنین بر روی اسید کلریدریک معده که برای هضم غذا لازم است، تأثیر منفی می گذارد و علاوه بر آن برای افرادی که مشکل دفع دارند، مضر است. آب های معدنی و آب چشمه فسفر ندارند.

افزودنی ها و نگه دارنده هایی مانند نیتریت و نیترات که به موادغذایی مانند سوسیس، کالباس و ماهی دودی برای محافظت از تخریب اضافه می کنند، با مواد شیمیایی، ترکیب شده و موادی به نام نیتروزامین ها را تولید می کنند.

مونوسدیم گلوتامات از افزودنی هایی است که مردم خاور دور برای حفظ رنگ سبزی های کنسروی و گوشت های پخته اضافه می کنند. این ترکیب شیمیایی باعث سردرد، واکنش های پوستی و سوزش در ناحیه پشت گردن می شود.

بهترین راه حل برای کاهش اثرات مواد افزودنی، کاهش مصرف غذاهای حاوی مواد افزودنی است.

مصرف بیش از حد موادقندی ساده مانند شکر نیز به عنوان عاملی برای ایجاد استرس و تحریک پذیری شناخته شده اند. مصرف بیش از حد موادغذایی حاوی قندهای ساده مانند دونات، کیک وشکلات در طول روز باعث خستگی و تحریک پذیری فرد می شوند که با افزودن مقداری مواد حاوی پروتئین، اثر این مواد را می توانید مهار کنید.



تاتیر استرس بر بدن:

 استرس شدید

رابطه ی بین استرس، اضطراب و نگرانی با ازدیاد فشار خون از دیرباز شناخته شده است. دیده شده است که در مقابله با بلایای طبیعی و در مقابله با شرایط سخت زندگی، فشار خون افزایش یافته است. ماشینی شدن زندگی و سست شدن کانون های خانوادگی سنتی و فشارهای اقتصادی شخص را آسیب پذیر کرده و فشار خون او را بالا می برد.

تحریکات روانی ناشی از محیط اجتماعی، اشتها را برای دریافت نمک بیشتر می کند. به همین جهت میزان استرس در افراد یک اجتماع با میزان مصرف نمک در آن اجتماع ارتباط مستقیم دارد. دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که در بالا رفتن فشار خون، نمک به طور مستقیم موثر نیست، بلکه تحریکات روانی اجتماعی است که موجب تمایل بیشتر به خوردن نمک می شود.

چنانچه استرس کوتاه مدت باشد، متابولیسم هورمون ها کمتر تحت تاثیر قرار خواهند گرفت و آثار آن قابل برگشت است ولی اگر طولانی باشد، آثار مخرب آن غیرقابل ترمیم است. اثرات استرس می تواند احساسی، روانی یا فیزیولوژیکی (بالا رفتن فشار خون ، اختلالات گوارشی ، عوارض پوستی و سردرد) باشد که در تمام این حالات احتیاجات تغذیه ای بدن تحت تاثیر قرار می گیرد.

اثر استرس روی هورمون ها:


استرس روی فعالیت سیستم مرکزی اثر می گذارد و ترشح هورمون ها را بالا می برد. غدد فوق کلیوی ترشح هورمون های اپی نفرین و نور اپی نفرین را تا 10 برابر یا بیشتر افزایش می دهند. عمل این دو هورمون افزایش جریان خون به کبد است و نتیجه ی آن تخریب سریع گلیکوژن، پروتئین ها و چربی ها است.

استرس، ترشح هورمون ACTH(آدرنوکورتیکوتروپیک) را از غده هیپوفیز افزایش می دهد که این هورمون غده ی فوق کلیه را تحریک کرده و باعث ترشح هورمون های استروئیدی می شود. یکی از این هورمون ها کورتیزول است که سنتز پروتئین های مختلف و همچنین سنتز آنزیم های موثر در متابولیسم چربی ها را تسریع می کند. پس از یک دوره ی کوتاه مدت استرس، سنتز چربی ها تسریع می شود و گاهی شخص بیشتر غذا می خورد و چاق می شود.

پس از یک دوره ی طولانی مدت استرس، در بدن شخص مقدار بیشتری چربی و مقدار کمتری پروتئین موجود است.

استرس باعث افزایش هورمون رشد نیز می شود که مسئول سنتز پروتئین های جدید است.

اثر استرس روی متابولیسم قندها:


طی استرس، بدن در مقابل عمل انسولین(هورمون تنظیم کننده ی قند خون) مقاوم می شود و در نتیجه مقاومت به گلوگز(قند خون) افزایش می یابد و بدن به تصور اینکه مقدار گلوگز خون کم شده است، تبدیل گلیکوژن(ذخیره ی قندی بدن) کبدی به گلوکز را افزایش می دهد و قند خون علی رغم وجود انسولین، در خون بالا می رود.

بالا رفتن قند خون و پیدایش قند در ادرار از علامات اولیه استرس هستند.

اثر استرس روی متابولیسم چربی ها:

در نزد افراد مبتلا به استرس، مقدار اسیدهای چرب آزاد خون بالا می رود که علت آن تشدید تجزیه ی چربی ها می باشد. مقدار این اسیدهای چرب بیشتر از آن است که بدن بتواند برای سوخت، همه ی آنها را مصرف کند، به همین جهت این اسیدهای چرب وارد کبد شده و تبدیل به تری گلیسیریدها می شوند و چون مقدار آنها زیاد است، در کبد باقی مانده و ایجاد بیماری "کبد چرب "(fatty liver) می کنند که کبد چرب پیش ساز بروز بیماری های سیروز کبدی و سرطان کبد است.

اثر استرس روی متابولیسم پروتئین ها:


در شخص مبتلا به استرس، تخریب پروتئین ها نیز سریع است و باعث تعادل منفی ازت می شود که روی اشتها اثر می گذارد و گاهی شخص نمی تواند به طور طبیعی غذا بخورد. با کم شدن ازت بدن و کمی اشتها ، شخص وزن خود را از دست می دهد و وزن از دست رفته با دریافت کالری اضافی جبران نخواهد شد.
اثر استرس روی متابولیسم ویتامین ها و مواد معدنی:

استرس میزان احتیاج به ویتامین های A, B, C و مواد معدنی مانند کلسیم، فسفر و روی را نیز بالا می برد.

اثر استرس روی قلب و عروق:

علاوه بر ازدیاد فشار خون، اختلال در ریتم قلب نیز از علائم استرس است. در استرس های پیشرفته، به علت اختلالات هورمونی (افزایش ترشح کاتکولامین از غده ی فوق کلیه)، از یک طرف حجم آب بدن زیاد شده و باعث ادم ریه و نارسایی قلب می شود و از طرف دیگر احتیاج به اکسیژن افزایش پیدا کرده و در بافت عروق، کبود اکسیژن به وجود می آید و این بافت نمی تواند چربی را که روی آن رسوب کرده بسوزاند. در چنین شرایطی برای کسب انرژی لازم از روش گلیکولیز بی هوازی استفاده می کند که نتیجه ی آن تولید اسید لاکتیک است. این جسم چسبندگی پلاکت ها را افزایش داده و زمینه را برای به وجود آمدن ترومبوز(ایجاد لخته خونی در رگ ها) آماده می کند.

استرس همچنین باعث آنژین صدری یا انفارکتوس(حمله قلبی) نیز می شود.

لازم به یادآوری است که کسانی که ورزش می کنند، چنانچه دچار استرس فیزیکی یا روانی شوند، خیلی کمتر از کسانی که فعالیت جسمی ندارند، در معرض خطر امراض قلبی قرار می گیرند.

به طور کلی فقط خود شخص است که می تواند با استرس مقابله کند، به این معنی که باید با ناملایمات مبارزه کند و اوقات فراغت را به کسب دستاوردهای مثبت اختصاص دهد.

تجربه نشان داده است که کسانی که اعتقادات مذهبی قوی دارند، کمتر در معرض حمله ناملایمات قرار می گیرند.

بیخوابی=افسردگی

وقتی شما دچار بی‌خوابی می‌شوید، چه کار می‌کنید؟ بعضی‌ها با اینکه نکات کلیدی بهداشت خواب را رعایت می‌کنند، باز به دلیل برخی ناآگاهی‌ها، اختلال خواب می‌گیرند
ثابت شده است کسانی که خواب خوبی ندارند دوران بیداری خوبی هم ندارند و عملکرد روزانه‌شان دچار اختلال می‌شود؛ یعنی در فراگیری و آموزش نیز دچار افت عملکرد می‌شوند. همین امر، ضرورت خواب را در حد نیاز به غذا و هوا به اثبات می‌رساند.
هر یک از این افراد  به راه‌حل‌هایی از قبیل مطالعه در رخت‌خواب، گوش دادن موسیقی با هدفون، تماشای تلویزیون و غیره اشاره کرده‌اند که البته همه این موارد از نظر علمی، مطرودند.
این نکته را رعایت کنید که اگر بعد از ۲۰ دقیقه دراز کشیدن در رخت‌خواب خواب‌تان نبرد، بهتر است از اتاق خواب خارج شوید و در فضای دیگری به تماشای تلویزیون یا مطالعه بپردازید و اگر خواب‌تان گرفت، دوباره به اتاق خواب برگردید.
در اتاق خواب شما نباید رادیو، تلویزیون، میز نقشه‌کشی و غیره باشد. در واقع، نباید استفاده‌ای غیر از خواب از آنجا کرد. مغز شما باید شرطی شود و بداند که در اینجا فقط باید خوابید. داشتن فعالیت‌های شغلی در اتاق خواب، استفاده از کامپیوتر و گذراندن دقایق قبل از خواب در پای آن را برای خودتان ممنوع کنید.
بدترین روش این است که شما به خاطر اینکه خواب‌تان نمی‌برد، تلویزیون‌ را به اتاق خواب ببرید.

البته شاید بتوانید بی‌‌خوابی خود را با به کار بستن این نکات درمان کنید:

۱ – با شکم خالی به رخت‌خواب نروید و غذای مختصری (ترجیحا سبک) را یکی دو ساعت قبل از آن بخورید و حتی‌المقدور از غذاهای گوشتی و کربوهیدراتی‌ (قندی) بپرهیزید. غذای سنگین نخورید چون مانند شکم خالی، هر دو، مانع خواب راحت‌اند.

۲ – با خودتان قرار بگذارید یکی دو ساعت قبل از خواب به لحاظ فعالیت جسمی و روحی در وضعیت آرامش قرار بگیرید، یعنی استفاده از کامپیوتر، داشتن مکالمات تلفنی، بحث و مشاجره و فعالیت‌های بدنی را یکی دو ساعت قبل از خواب ممنوع کنید.

۳ – از خوردن موادی که می‌تواند کیفیت خواب‌تان را بکاهد، بپرهیزید. قهوه، شکلات، کاکائو و نوشابه از این جمله‌اند.

۴ – اگر روزهای پرکاری دارید که با استرس زیاد همراه‌اند اثر مستقیمی روی بی‌خوابی شما دارد و در شروع خواب و یا در تداوم آن (زیاد بیدار می‌شوید) مشکل خواهید داشت. گاهی این استرس که با علایم افسردگی همراه است به مرور اوضاع را بدتر می‌کند و اگر می‌توانید استرس‌ها را بکاهید.

۵ -نگذارید نظم خواب‌تان به هم بریزد چون بدن ما به سرعت به بی‌نظمی‌ها واکنش می‌دهد. اگر دیرتر از ساعت ۱۲ یا یک می‌خوابید فکری به حال تغییر ساعت خواب‌تان بکنید و دلیل این دیرهنگامی را رفع کنید. اگر هر شب فقط ۵ دقیقه آن را جلوتر ببرید تا سر هفته اصلاح می‌شود.


ایمان به خدا از اضطراب و استرس انسان می‌کاهد

   پژوهشگران تاکید کردند: ایمان به خدا باعث کاهش اضطراب و نگرانی انسان می‌شود. در یک تحقیق کانادایی معلوم شد ایمان به خداوند اضطراب را کاهش می‌د‌هد و میزان استرس و تنش را که جزو لاینفک زندگی امروزی است، به حداقل می‌رساند.
محققان دانشگاه تورنتو در مطالعات جدیدی دریافته‌اند تحت شرایط استرس‌زا مغز افراد با ایمان و بی‌ایمان به طور متفاوت از همدیگر عمل می‌کند.

محققان می‌گویند: ایمان و اعتقاد به خداوند تاثیر آرامش‌بخش روی مغز دارد. این تاثیر به راحتی اضطراب را متوقف کرده و استرس را کاهش می‌دهد. مایکل اینزلیچ، پروفسور روانشناسی به عنوان بخشی از این تحقیق یک آزمایش کنترل ذهنی را روی شرکت‌کنندگان انجام داده است. در حین انجام آزمایش، الکترودهایی نیز به مغز این افراد متصل شد تا فعالیت مغزی آنها در شرایط فوق ارزیابی شود.
این تحقیق جدید نشان داده است كه ایمان و اعتقاد مذهبی اشخاص می تواند روی احتمال ابتلای آنها به اختلال روانی افسردگی تاثیر بگذارد. در این تحقیق، پژوهشگران دانشگاه تمپل روی شرایط و وضعیت ایمان نزدیك به هزار نفر تجزیه و تحلیل انجام دادند.

آنها هر دامنه از مذهب گرایی را با میزان خطر ابتلای افراد به افسردگی مقایسه كرده و دریافتند ؛ آن دسته از اشخاصی كه به میزان بیشتری از مذهب دورند، احتمال ابتلایشان به افسردگی 1/5 برابر بیشتر از كسانی است كه كمتر از مذهب جدا هستند.

اثرگناه و ثواب بر زندگی انسان

آیا گناهان اثر وضعی دارند و اعمال ما اعم از خیر و شر دارای بازتاب و پیامد تکوینی در دنیا هستند یا برخی اعمال؟

باید گفت اساساً گناه داراى آثار وضعى است و بسیارى از گناهان مکافاتى در این جهان دارند. به تعبیر دیگر یکى از حکمت‏هاى الهى در نظام آفرینش این است که نظام هستى نسبت به کردارهاى انسان بى‏تفاوت نیست و در برابر نیک و بد اعمال آدمى واکنش مناسب نشان مى‏دهد.

قرآن مجید مى‏فرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرى‏ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْض ؛ اگر آدمیان پارسایى پیشه مى‏ساختند، هماره نعمت‏ها و برکات را از آسمان و زمین برایشان فرو مى‏ریختیم‏(اعراف، آیه 96).

بنابراین در نظام علت و معلول کنش‏هاى نیک و بد آدمى در تعیین نیک‏بختى و نگون‏سارى انسان در همین دنیا نیز مؤثر است و بازگشت نتایج اعمال انسان به وى اختصاص به سراى آخرت ندارد.برخی کیفرها رابطة علّی و معلولی با جرم دارند؛ یعنی معلول جرم و نتیجه طبیعی آن است. بسیاری از گناهان، اثرات وضعی ناگواری در همین جهان برای ارتکاب کننده بوجود می‏آورد؛ مثلاً شرابخواری علاوه بر اینکه زیانهای اجتماعی ببار می‏آورد صدمه‏هایی بر روان و جسم شرابخوار وارد می‏سازد. شرابخواری موجب اختلال اعصاب و تصلّب شرائین و ناراحتی های کبدی می‏گردد. فحشاء ممکن است سوزاک و سفلیس تولید کند .

در حدیثی نورانی آمده است: ان البلاء للظالم ادب و للمؤمن امتحان و للاولیاء: درجه گرفتاری و زیان ها برای ستمگر موجب ادب و مکافات عمل اوست و برای مؤمن امتحان و آزمایش است و برای اولیاء خدا موجب ترفیع مقام و درجه است...». از این حدیث شریف به خوبی فهمیده می شود برخی از مجازات ها در همین دنیا انجام می پذیرد. اما این گونه نیست که همه گرفتاری ها مکافات عمل انسان باشد. بلکه اگر انسان خطایی از او سر نزده این گرفتاری نشانه ظلم و ناهنجاری دیگران است و برای این مؤمن ثواب و ترفیع درجه خواهد داشت.
بخش معظمی از مجازات‌های تلخ و شیرینی که انسان با آن مواجه می‌شود، ریشه در تاریخ رفتاری ما درگذشته دارد. حال اگر این مجازات‌ها از قسم سختی‌ها ودشواری‌ها باشد، گاهی فقط صورت جزا دارد و بازتابی برای کرده‌های ناشایستی است که انسان در گذشته انجام داده است. و بیشتر نیز حالت تنبیه و آگاهی دادن به فرد دارد تا با نوعی گوشمالی او را از روند نادرستی که در زندگی برگزیده، برحذر دارد. و اگر این مجازات‌ها در لباس نعمت و خوشی ظاهر شود گاه صورت جزا و پاداش برای فرد دارد که به موجب رفتار خوبی (مثلا نیکی به پدر ومادر)، که او انجام داده، خداوند در این دنیا نیز او را بی‌نصیب نمی‌کند. وگاهی نیز نوعی مکر الهی است که با خوشی و رفاه، انسان به کلی از خود غفلت نموده و به رفتار شرورانه خود ادامه می‌دهد، تا به یکباره با قهر و خشم الهی مواجه می‌شود و خداوند او را از اوج منیت و آقایی به حضیض ذلت و پسشی فرو می‌کشد.

نکته دیگری که در این ارتباط باید به آن اشاره داشت این است که رابطه میان دنیا و آخرت رابطه‌ای تنگاتنگ است. بنابراین جزایی که در آخرت رخ می‌دهد، جزایی تازه نیست، بلکه آنچه درآخرت واقع می‌شود، کشف حقایق اعمالی انسان در این دنیا است. بنابراین حزاهای رفتاری انسان ابتدا در این دنیا واقع می‌شود، و آنگاه باطنش درآن دنیا که روز کشف اسرار و بواطن است، آشکار می‌شود. آنچه هست به موجب دید ظاهر بینی که ما انسان‌ها داریم، همواره جزای اعمالی را در ناحیه عذاب و شکنجه می‌دانیم، در حالی که اگر با نگاه معرفتی به مسایل نگاه شود، احساس تنگی و پوچی درزندگی، افسردگی روحی و روانی، حرص و ولع نسبت به امور دنیوی و نبود روحیه قناعت وسیری در دنیا، حسادت به بندگان دیگر خدا و احساس دشمنی نسبت به آنها، نبود حس محبت و دوستی نسبت به بندگان، همه وهمه عذابی است که باکرده‌های خود، گرفتار آن می‌شویم و حتی دراثر کثرت مشاغل دنیوی خود که همواره درگیر ظواهر و امور ناچیز هستیم، تلاش می‌کنیم که خود را از حس عذاب نیز فارغ کنیم.
نکته جالب اینکه برخی ازاعمال علاوه بر اثر روحی , تاثیرتکوینی انها با هم مختلف است مثلا بعضی اثر مستقیم روی سلامت انسان دارد ، به عنوان مثال

رسول اکرم(ص) میفرمایند:روزه بگیرید تا سالم شوید.

امام سجاد(ع)نیز فرمودند:حج و عمره بجا اورید تا بدنهای شما سالم گردد.
برخی از عبادتها سبب گشایش در زندگی و روزی فراوان می شود.
مردی خدمت حضرت رسول رسید و احضار داشت:دوست دارم ثروتمند شوم و وسعتی در زندگیم پیدا شود،ان حضرت فرمود:همیشه با طهارت باش تا روزی ات زیاد شود.
برخی باعث طول عمر انسان می شود مثل صله رحم و صدقه .
ذکر این نکته لازم است که هرچند بعضی از اعمال هم اثر دنیوی دارند و هم اثر اخروی , اما باید دانست که بعضی از اعمال هم اثر انها فقط در جهان بعد از مرگ ظاهر می شود یعنی در عوالم برزخ و قیامت .

خلاصه :
1. خداوند نظام هستى را به گونه‏اى خلق و تدبیر نموده است که نسبت به نیک و بد کردار انسان واکنش و عکس ‏العمل نشان مى‏دهد. این اختصاص به آخرت ندارد؛ بلکه در همین دنیا نیز جارى است .
2. بین پاداش و کیفر دنیوى واخروى اعمال، تفاوت‏هاى زیادى وجود دارد .
3. این به معنای آن نیست که همه بدی های انسان در این دنیا پاسخ داده می شود و یا مکافات دنیوی پاسخ کامل بدی هاست. آنچه ما می دانیم این است که اجمالا در این جهان پاسخهایی در برابر اعمال ما وجود دارد ، ولی تمام خصوصیات و جزئیات دقیق آن شاید برای ما روشن نباشد ومسلما پاسخ کامل در قیامت است.
4 اعمال نیک انسان می تواند نتایج سوء سیئات را خنثی کند. توبه، صدقه و بسیاری از رفتارهای خوب در این زمینه مؤثر است.

توضیح بیشتر:

اصولا مجازات بر سه گونه است:
1. مجازات قراردادی (تنبیه و عبرت)
2. مجازاتی که با گناه رابطه تکوینی و طبیعی دارد (مکافات دنیوی)
3. مجازاتی که تجسم خود جرم است و چیزی جدا از آن نیست (عذاب اخروی)

نوع اول مجازات همان کیفرها و مقررات جزایی است که در جوامع بشری به وسیله تقنین الهی یا غیرالهی وضع گردیده است. فایده این گونه مجازات ها دو چیز است: یکی جلوگیری از تکرار جرم وبه وسیله خود مجرم یا دیگران از طریق رعبی که کیفر دادن ایجاد می کند و به همین جهت می توان این نوع مجازات را تنبیه نامید.

فایده دیگر تشفی و تسلی خاطر ستمدیده است و این در مواردی است که از نوع جنایت و تجاوز به دیگران باشد.
نوع دوم، کیفرهایی است که رابطه علی و معلولی با جرم دارند، یعنی کیفر معلول جرم و نتیجه طبیعی آن است. این کیفرها را «مکافات عمل» یا «اثر وضعی گناه» می نامند. بسیاری از گناهان اثرات وضعی ناگواری در همین جهان برای گناهکار در پی دارد. مثلا شراب خواری علاوه بر زیان های اجتماعی، صدمات زیادی بر روان و جسم شراب خوار وارد می سازد. شرابخواری موجب اختلال اعصاب و تصلب شرائین و ناراحتی های کبدی می گردد. منظور از اثر وضعی همان اثر ذاتی است که با جرم و گناه پیوند ناگسستنی دارد و از ان جدا نمی گردد.

مثلا اثر وضعی و ذاتی نوشیدن سم خطرناک، مردن است و مردن معلول این علت است و در نظام علت و معلول جهان هر چیزی موقعیت خاصی دارد و ممکن نیست علت واقعی، معلول واقعی را به دنبال خود نیاورد. هر چند دنیا محل کشت و آخرت فصل درو است ولی گاهی برخی از اعمال در همین دنیا، نتایج خود را نشان می دهد. این دریافت ثمره عمل و درو کردن کشته نوعی جزای الهی است ولی جزای کامل نیست چون محاسبه دقیق و مجازات کامل در آخرت انجام می گیرد. دنیا خانه عمل است و احیانا جزا هم در آن داده می شود ولی آخرت صددرصد خانه جزا و حساب است، در آنجا مجالی برای عمل نیست.

کارهایی که مربوط به مخلوق خدا است، خواه نیکی و احسان باشد یا بدی و آزار به مردم، غالبا در همین دنیا پاداش و کیفری دارد بی آن که چیزی از جزای اخروی آنها کم گردد. مثلا بدی کردن با پدر و مادر، در همین جهان کیفر دارد به ویژه اگر این بدی کشتن آنها باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان کافر یا فاسق هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بدون عکس العمل نمی ماند.

منتصر عباسی پدرش متوکل را که از پلیدترین خلفای عباسی بود کشت ولی پس از مدت کوتاهی خود نیز کشته شد. با این که متوکل در مجالس انس و عیش خود علی(علیه السلام) را مسخره می کرد و دلقک های او تقلید علی(ع) را کرده و مسخرگی می کردند و در اشعار خویش به او اهانت می کردند. زمانی که منتصر شنید پدرش حضرت فاطمه( علیها السلام) را دشنام می دهد از بزرگی پرسید مجازاتش چیست؟ او گفت: قتلش واجب است ولی بدان هر کس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر گفت: من باکی ندارم در راه اطاعت خداوند عمرم کوتاه گردد. پدرش را کشت و پس از وی، هفت ماه بیشتر زنده نماند (سفینه البحار، مرحوم شیخ عباس قمی، ماده «وکل»)

برای آگاهی بیشتر ر.ک : عدل الهی، شهید مرتضی مطهری.

و شاعر دیگری در این مورد می گوید:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه / که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید، منقارش نپرداخت / که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
چو بد کردی مشو ایمن ز آفات / که واجب شد طبیعت را مکافات

نوع سوم از مجازات، مجازات های جهان دیگر است که رابطه تکوینی قوی تر با گناهان دارند. رابطه عمل و جزا در آخرت نه مانند نوع اول قراردادی است و نه مانند نوع دوم از نوع رابطه علت و معلول است بلکه از آن هم یک درجه بالاتر است. در اینجا رابطه عینیت و اتحاد حکمفرماست. یعنی آن چه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده می شود تجسم عمل خود آنها است. یعنی ان چه به آدمی در آن جهان می رسد، چه نعمت های بهشتی و چه عذاب دوزخی، همان چیزهایی است که آدمی خودش آماده و مهیا ساخته است. مجازات آخرت، تجسم یافتن عمل است. نعمت و عذاب آن جا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود تجسم و مثل پیدا می کند. تلاوت قرآن صورتی زیبا می شود و در کنار انسان قرار می گیرد. غیبت و رنجاندن مردم به صورت خورش سگان جهنم در می آید.

حال در مورد پرسش شما باید بدانید که عملی که از روی علم و عمد و توجه نباشد اگر عملی خلاف و ناپسند هم باشدگناه محسوب نمی شود چون معنای گناه چرم و عصیان و پرده دری و سرپیچی از فرمان مولا است و این در صورتی است که با علم و عمد و توجه باشد. در مثالی که آورده اید یعنی خوردن لقمه ای که در واقع حرام است ولی ما از حرمت آن بی خبریم این اصطلاحا جرم و عصیان و گناه شمرده نمی شود و در نتیجه کیفر و مجازات نوع اول را که کیفر قراردادی بود و هدف آن تنبیه فرد مجرم و عبرت گیری خود مجرم و دیگران بود در این مورد معنا ندارد چون اصلا گناهی نکرده تا مشمول این نوع کیفر باشد ولی کیفر نوع دوم که اثر وضعی آن است در اینجا مکن است شامل شود.
در مثالی روشن تر اگر فردی ظرف شرابی بنوشد و علم به شراب بودن و حرام بودن آن نداشته ، بدون شک استحقاق کیفر نوع اول را ندارد چون اصلا گناهی مرتکب نشده است ولی کیفر نوع دوم که اثر طبیعی شرب خمر و اثر وضعی و ذاتی آن است حتما وجود دارد و مست شدن و بی خبری و بی عقلی و صدمات جسمانی و روانی ناشی از نوشیدن شراب متوجه این فرد خواهد شد هر چند علم و عمدی در کار نبوده است. در همین مثال اگر این فرد شراب را آگاهانه و عمدا بنوشد، علاوه بر کیفر نوع دوم، مشمول کیفر نوع اول و سوم نیز خواهد بود.
تیرگی روح و معنویت در اثر گناه عمدی و از روی علم حاصل می گردد که فرد با عصیان و جرم بین خود و خداوند حجاب و پرده ایجاد می کند و فطرت خداجوی خود را آلوده می سازد و لی در عین حال بعضی امور هر چند گناه و عصیان هم نباشد از آثار آن، تیره ساختن روح و روان آدمی است.
مثلا در مورد بعضی بزرگان نقل کرده اند غذایی را که بدون گفتن بسم الله تهیه می شده نمی خورده اند و این تیرگی روح اگر هم کیفر بنامیم کیفر نوع اول نمی باشد بلکه اثر وضعی و کیفر نوع دوم است.

اگر کسی به طور مثال شراب بخورد، جلوی مستی حاصل از آن را نمی توان گرفت واثر وضعی خود را دارد، ولی تاریکی حاصل از گناه شراب خواری را می توان جبران کرد. راه رفع چنین کدورت هایی انجام کارهایی است که باعث نورانیت و صفای باطن می شود. به طور کلی راه جبران تاریکی نور است. منظور از اثر وضعی گناهان همین تاریکی است که در روح انسان پیدا می شود، بنابراین شما برای رفع آن می توانید با تلاوت قرآن و نماز و روزه مستحبی و خدمت به خلق و زیارت و عبادت و هر عاملی که باعث ایجاد نورانیت معنوی و صفای باطن می شود، تاریکی و ظلمت گناه را از نفس خویش بزدایید. قرآن کریم می فرماید: ان الحسنات یذهبن السیئات. خوبی ها بدی را را پاک می کند. در صورتی که کسی موفق به توبه شود و تاریکی آن را با روشی که گفته شد، پاک نماید و نفس خود را نورانی کند، در آخرت نیز مشکلی نخواهد داشت و با چهره ای نورانی در قیامت محشور خواهد شد.

مزاج روزه

اکثر مردم به اشتباه طبیعت روزه را سرد می دانند و این مسئله باعث نادیده گرفتنن خیلی از تدابیر غذایی می شود.یکی از مواردی که  راجع به نوشیدن آب گفته شد این بود که باز کردن روزه با هر نوع نوشیدنی سرد برای فرد روزه دار مضر است به دلیل میل قوه حیوانی به سمت داخل بدن و نخوردن مایعات حرارت غریزی بدن بالا رفته که باعث بالا رفتن حرارت معده می شود، در این هنگام آب یا نوشیدنی سرد که وارد معده می شود باعث کاهش آنی حرارت غریزی گردیده و پیرو آن حرارت غریزی اعضاء رئیسه که مغز، کبد و قلب می باشد ، نیز کاهش می یابد و کاهش حرارت کبد منجر به کم کاری کبد و تولید خلط یا خون ناسالم شده و بیماریهای از قبیل کبد چرب، چاقی، سیاتیک، کاهش حافظه و نفخ و ورم معده و .... را به وجود می آورد.

با توجه به مطلب فوق، روزه, دارای طبیعت گرم و خشک می باشد و  دلیل آن، کاهش آب و غذای مائی(آبکی) در بدن می باشد و این امر موجب افزایش قوه حیوانی بدن شده و با افزایش قوه حیوانی حرارت بدن نیز افزایش می یابد و به گفته سید اسماعیل جرجانی خشکی از گرما زودتر از تر از سردی پدید می آید، به عنوان مثال لباس یا پارچه ای تر را اگر در حرارت آفتاب قرار دهیم زودتر خشک می شود تا پارچه ای خشک که در سرما قرار می دهیم تر شود.

با طرح این مثال باید متوجه شده باشیم که خشکی ای که در بدن، لب و دهانمان پدید می آید از گرمی است و اگر تدابیر خوردنیها و آشامیدنیها یی که اسلام ما را به آن سفارش کرده را در این ایام مبارک رعایت کنیم بدن انسان با حرارتی که در آن به وجود می آید منجر به پخته شدن اخلاط خام و سوخته شده و بلغم های غلیظ که در روزنه های بدن چسبیده و جا خوش کردند، می سوزند و نه تنها باعث چاقی نمی شود بلکه باعث لاغری بدن افراد چاق نیز می شود.

به همین دلیل است که محمد حسین عقیلی خراسانی در قرن دوازدهم هجری بیان میکند که بزاق دهان انسان که ناشتا باشد و روزه داری هم همان ناثیر ناشتا بودن را دارد باعث از پای درآوردن مار و عقرب می شود و این به دلیل صفرای بیش از حد بدن است .

می دانیم که غلبه صفرای حار موجب تخلیه سریع انرژی شده، خشکی، گرما را و گرما، خشکی را افزایش می دهد و فضولات زائد بدن را در هر جا که مخفی شده باشد، احاطه کرده و می سوزاند و حاصل آن به صورت دود(دخان) در آمده و سبک می شود. این سبک شدن بدان سبب است که بتواند از اندام ها به سوی منافذ بدن حرکت کند و از آن به خارج بدن راه یابد.

این دفع همان دفع دخانیه است که در مبانی طب سنتی می خوانیم که اخلاط ناسالم اضافی به صورت دخان در مسیر دفع به صورت مو و ناخن و امثال آن در می آیند. بخارات دخانی در سیستم دفعی حرارتی از بدن به سمت بالاترین قله دفع زائده های دخانیه که رأس یا سر نام دارد و به جوانب اعضاء به سوی پوست بدن هدایت می شوند و از هر کجا که مو می روید به خارج از بدن راه پیدا می کنند.

در ماه مبارک رمضان اندامهای دفعی بدن که به دفع ادرار, مدفوع و تعریق می پردازد با کم کاری مواجه می شود و بهترین نیروی دفع کننده همان نیروی دفعی دخانیه است که نقش مهمی در پاکسازی بدن از اخلاط را بر عهده می گیرد.
منبع:به نقل از دوست خوبم عصر طب

نقش روزه در سلامت معنوي

در بسياري از مواقع اگر فردي عميقاً به امر عبادي بپردازد و عبادت خالص داشته باشد، معنويت در او ارتقا پيدا مي كند و اين معنويت در او عامل رضايت مي شود. فردي كه روزه مي گيرد درجات معنوي در او افزايش پيدا مي كند و به نوعي مي تواند وارد مرز تقوا شود.
 روزه از طرفي به فرد كمك مي كند گناه كمتري را مرتكب شود و چنين فردي قادر به درك معنويت بيشتر مي شود. پس روزه در واقع باعث افزايش معنويت مي شود و معنويت عامل افزايش آرامش مي شود كه اين آرامش سلامت معنوي را تامين مي كند.
كسي كه به لحاظ رواني دچار اختلال است با رسيدن به درجات معنوي زمينه درمان اختلالات را فراهم مي كند. زيرا وقتي فرد عبادت مي كند ميزان رضايت فرد ي اش از خويش در او بيشتر مي شود و احساس عزت نفس مي كند. بالارفتن عزت نفس، اعتماد به نفس را در فرد افزايش مي دهد و اين مسائل مفهوم خودپنداري را ايجاد مي كند. زماني كه فرد ادراك بهتري از خود پيدا كرد در زندگي به كيفيت بهتري دست پيدا مي كند و اين امر زمينه ساز سلامت معنوي مي شود.
همچنين در ماه مبارك رمضان معنويت اوج مي گيرد و سبب بهبود سلامت رواني در فرد بيمار مي شود. يكي از علت هاي روان نژندي ها (بيماري هاي رواني) بحث كمبود ارتباط هاي معنوي است و معمولاً كساني كه دچار اين اختلالات هستند در جهان بيني مشكل دارند.
 يونگ در اين باره مي گويد: چه فراخوانده شود، چه فراخوانده نشود، خدا وجود دارد و اين نشان مي دهد معنويت مي تواند عامل سلامت رواني باشد و كساني كه جهت گيري هاي دروني در دين دارند به عبارتي اخلاص در دين دارند، كمتر استرس دريافت مي كنند و در مقابله با استرس ها كارآمدتر هستند اما كساني كه رياكار هستند در برخورد با استرس ها ناكارآمدتر هستند.

عبادت خالص: افزایش معنویت: عامل رضایت: افزایش اعتماد به نفس: آرامش: سلامت معنوی
   

شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 10

عالم ذرّ

پيشتر هنگام بحث از بحران سوم حيات گفته شد كه تنها يك جفت از آن همه ذرّه‌هاي بسيار، موفق به ادامه فعاليت شدند. و همين موفقيت آن دو، سوپاپ احتياط بحران طبيعت بود كه موجب فروكش كردن بحران گشت، و بقيه ذرّه‌ها موفق به ادامة فعاليت نشدند. در آنجا سئوالي عنوان شد كه: آن ذرات حيات‌دار با آن تعداد بيش از حدشان چه شدند؟ و به چه سرنوشتي دچار گشتند؟ آيا مردند و حيات به دست آورده را از دست دادند؟

در مورد اين پرسش گفته شد كه پاسخ آن، داستان شيريني دارد. اكنون به آن داستان گوش مي‌كنيم.

پس از مراسم دمش روح سوم و استعداد استثنايي اين موجود جديد، و برنامه سجده، نمايش ديگري در صورت مراسم ديگر انجام يافت. آدم از خدا همين سئوال را كرد. يعني مي‌خواست بداند كه او و جفتش تنها خواهد بود يا نسلي از آنها پديد خواهد آمد؟

خداوند بصيرتي ديگر به او داد. آدم به اطراف خود نگاه كرده زمين، هوا و آب را پر از ذراتي ديد كه جاندار و داراي حيات هستند.[1] و برايش روشن شد كه خودش هم روزي يكي از اين ذرّه‌ها بوده است.

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى:[2] آن دم كه پروردگارت نسل آدم را برگرفت از پديدار شدن‌شان، ذره‌هاي‌شان را و گواه گردانيد آنان را بر خودشان، گفت: آيا نيستم پروردگار شما، گفتند: بلي.

اين ذرّه‌ها از آن روز تا به امروز، و زمان‌هاي آينده، در هوا و آب و خاك اين كرة زمين پراكنده هستند. و همراه آب و غذا داخل بدن افراد و دستگاه تناسلي‌شان مي‌شوند، و بالاخره آن «مادة حياتي درون دستگاه نطفه» همين‌ها هستند كه به نوبت به دنيا مي‌آيند و در عالم رحم به دريافت روح سوم نائل مي‌شوند.

البته درست مانند زمان آفرينش آدم، آنها گروه گروه هجوم مي‌آورند كه به مرحله فعاليت برسند. ليكن رحم انسان هر بار يكي يا دو تا (و احياناً چند قلو) از آنها را مي‌پذيرد و بقيه باز به محيط و شرايط قبلي باز مي‌گردند.

اين ذرّه‌ها در آن مراسم نمايش به آدم و پس از آن، يعني از روزي كه فقط ذرّه آدم و حوا موفق به ادامه فعاليت شدند و بقيه باز ماندند به صورت ذراتي درآمدند كه حيات ندارند. بل منبع حيات هستند. حيات در آنها به وديعه گذاشته شده. درست مانند دانه گندم، دانه ارزن و كوچك‌تر، خيلي كوچك‌تر از آنها، با اين تفاوت كه دانه گندم تنها حامل حيات نباتي است ولي اين ذره‌ّها حامل حيات نباتي و حيات حيواني هستند. و هنوز روح سوم[3] بر آنها دميده نشده بود و اين روح در رحم مادر پس از اتمام چهار ماهگي بر آنها دميده مي‌شود.

شايد بفرمائيد: اين ذرّه‌ها كه حيات بالقوه دارند (مانند دانة گندم) و حيات بالفعل ندارند، پس چگونه در همان مراسم پيمان‌گيري و گواه‌گيري پاسخ «بلي» دادند؟

جالب اين است كه همين سئوال را از امام صادق (ع) مي‌پرسند:

كيف اجابواوهم ذرّ؟ قال: جعل فيهم ما اذا سئلهم اجابوا: چگونه جواب دادند در حالي كه ذرّه بودند؟ فرمود: خداوند به آنها حالتي داد كه هنگام سئوال پاسخ دادند. يعني اين موضوع قابل تبيين براي همگان نيست و در قرآن آيات متعددي داريم كه از تسبيح و سخن گفتن همه چيز با خداوند، حكايت مي‌كنند و نيز تصريح شده است كه «ولكن لاتفقهون تسبيحهم»[4]: شما تسبيح آنها را نمي‌فهميد و نخواهيد فهميد. بنابراين اين موضوع غير قابل تبيين از مسئوليت اين مباحث خارج است.



[1]. اسلام در مورد انسان به چند عالم معتقد است: عالم ارواح (كه مراد عالم ارواح انساني يعني همان روح سوم است). عالم ذرّ كه ذرّه‌هاي افراد انسان هستند. و عالم حيات دنيوي كه همين زيست مشهود انسان است.

[2]. آيه 72 سوره اعراف ـ توضيح: بعضي‌ها لفظ «ظهور» را به معناي «پشت‌ها» گرفته‌اند. اين معني درست نمي‌باشد، زيرا پيشتر چندين حديث را مشاهده كرديم كه آن ذرّه‌ها از خاك و گل آفريده شده‌اند، نه از پشت و صلب همديگر. يك مراجعه اختصاري به احاديث اين باب، روشن مي‌كند كه مسئله از مسلّمات است.

[3]. روح سوم، روح انساني ـ پيشتر مشروحاً بيان گرديد و گفته شد كه انسان داراي سه روح است ـ روح نباتي و روح حيواني و روح انساني.

این بحث طولانی و ادامه دار است.کوشیدیم تا آنجایی که مقداری به طب (و معارف اسلامی)مربوط است را برای شما نقل کنیم.دوستانی که علاقه مند به پیگیری این مبحث هستند به منبع مراجعه کنند.

برگرفته از کتاب تبیین انسان و جهان،نوشته آیت اله مرتضی رضوی.

برای دیدن متن کامل کتاب و دیگرآثار نویسنده به سایت زیر  مراجعه کنید:


www.binesheno.com





شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 8


نفخ روح

فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ.[1] ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ.[2]

اينك آدم تسويه شده و در طول پنج مرحله داراي اندام كامل شده است، ولي هنوز در محفظه سخت قرار دارد، كه آماده دريافت روح انساني است. خداوند از روح خودش، يعني روحي كه مخلوق خود خدا بود، و روح والا و خاص بود،[3] بر پيكر آماده آدم دميد. موجودي كه قبلاً داراي حيات نباتي و حيات حيواني بود اينك به حيات انساني نيز نايل گرديد.

تفاوت اين بشر با بشرهاي ما قبل كه دستكم دويست هزار سال قبل از او منقرض شده بودند، در همين است كه آنها «حيوان برتر» بودند ولي اين يكي انسان است و يك آفرينش جدايي دارد. هم جسمش با برنامه خاصي آفريده شده هم استعدادهاي دروني و روح و روانش.

اسلام موجودات حيات‌دار، را از نظر چگونگي رابطه‌شان با حيات، چنين تبيين مي‌كند:

1ـ گياه داراي يك روح است. ـ روح نباتي.

2ـ حيوان داراي دو روح است ـ روح نباتي كه بدن و چشمش را رشد مي‌دهد، و روح حيواني كه درك و حس‌هايي را به او داده و او را مستعد بر انتقال در مكان كرده.

3ـ انسان داراي سه روح است[4] ـ روح نباتي و روح حيواني، و روح انساني كه اين روح انساني، او را بر ساختن تاريخ، ‌جامعه، حقوق، زيبا شناسي و... مجهز كرده است.





[1]. آيه 29 سوره حجر. كه در آيه 72 سوره «ص» هم تكرار شده است.

[2]. آيه 9 سوره سجده ـ نظر به اينكه بعضي‌ها اين آيه را تأويل كرده‌اند و در صدد آمده‌اند كه تحول انسان از حيوان، را از اين آيه در بياورند بهتر است آن را همراه با دو آيه قبلش مشاهده كنيم:

الذي احسن كل شي خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ـ ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ـ ثم سوّاه و نفخ فيه من روحه...: آن خدائي كه نيكو انجام داد هر چيزي را كه بيافريد ـ و شروع كرد آفرينش انسان را از گل ـ سپس قرار داد نسل او را از آب پست (مني) ـ سپس تسويه كرد او را و دميد بر او از روحش.

مي‌گويند: از ترتيب اين آيه‌ها خصوصاُ با عنايت به لفظ «ثم» بر مي‌آيد كه قبل از آنكه آن روح بر شخصي به نام آدم دميده شود، افراد انسان و نوع انسان وجود داشته كه توالد و تناسل‌شان به طريق «مني» بوده است. و آدم تنها يكي از افراد آنها بوده كه به اين روح نايل آمده، و مراد از روح، روي پيامبري و استعداد آگاهي است.

اينان معناي «جعل» را با معناي «اخرج» يا «خلق» اشتباه مي‌كنند. نمي‌فرمايد نسل او را از مني خلق كرد، مي‌فرمايد قرار داد نسل او را از نطفه. و به بيان ديگر: خلقت آدم را از گل شروع كرد سپس در مراحل بعدي اندام پيكر او را طوري خلق كرد كه نسلش از طريق نطفه باشد، يعني اين استعداد را به اندام او داد، و او را به اين توان مجهز كرد، سپس كه به مرحله كامل و تسويه رسيد روح انساني بر او دميده شد.

بديهي است كه اين تأويل كنندگان ذهنشان به «آدم تورات» مشغول است. و در اينصورت راست مي‌گويند. زيرا قبل از آنكه يك مجسمه گلي جان داشته باشد قرار دادن نسل او از طريق نطفه، چه معني دارد؟

مراد از «روحي» كه به اصطلاح ادبي لفظ «روح» به ضمير «ي» اضافه شده «اضافه ملكيّه» است. يعني روحي كه مال خدا، مخلوق خدا و در اختيار خدا، بود. نه اينكه خداوند، بخشي از ذات و روح خود را بر آدم دميده باشد. چنين معنائي لازم گرفته كه خداوند قابل تجزيه باشد. و در نتيجه مركّب هم باشد.

همانطور كه علامه مجلسي در بحار: ج 67 ص 118 مي‌فرمايد «اي من روح اصطفيته و اخترته، او من عالم المجردات» در مبحث توحيد شرح بيشتري داده شد.

[3]. در همان دو حديث فوق به اين موضوع تصريح شده است. در يكي مي‌فرمايد «ثم نفخ فيه فلّما بلغت فيه الروح الي دماغه عطس...» سپس در او روح دميده شد وقتي كه روح به مغز او رسيد عطسه كرد. و در ديگري در مورد پيكر آدم در آن حال، لفظ «جسد» به كار رفته است. كه نشان مي‌دهد هنوز فاقد روح انساني بوده است.

[4]. از زبان امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در دعاي اوّل (صحيفه سجّاديه) بخش بيستم، مي‌شنويم: الحمد لله الذي ركّب فينا الات البسط ـ و جعل لنا ادوات القبض ـ و متّْعنا بارواح الحيوة: حمد خداي را كه مجهز كرده بدن ما را به ابزار بسط ـ و قرار داده براي ما وسيله‌هاي قبض را ـ و برخوردار كرد ما را از روح‌هاي حيات.

در اين ميان رسماً به متعدد بودن روح‌ها در وجود انسان تصريح شده است. و علت اعتراض فرشتگان بر آفريدن آدم همين نكته بود. آنان گمان مي‌‌كردند اين بشر هم مانند انواع منقرضة بشر تنها داراي دو روح خواهد بود. وقتي آثار روح سوم را در آدم ديدند به حقيقت ماجرا پي بردند ـ به مبحث بعدي توجه فرمائيد.




شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 7

پيدايش انسان

روزي بود روزگاري بود روي زمين پر از انواع گياهان و حيوانات بود. ليكن آنچه در اين بين حضور نداشت بشر و انسان بود. زيرا از انقراض آخرين نوع بشر ده‌ها هزار سال مي‌گذشت.[1] و هنوز هم نوع اخير بشر كه «انسان» ناميده مي‌شود پيدايش نيافته بود. اما شرايط عمومي طبيعت كره زمين آبستن حادثه جديدي بود.

در آن وقت ميلياردها سال از عمر كره زمين گذشته بود.[2] و زمين عصر پر اضطراب تولد و نوجواني و جواني خويش را سپري كرده بود.[3] در چنين زماني باز يك «بحران حيات» در نقطه‌اي از زمين در ساحل دريا و ميان باتلاق‌هاي جنگلي به فعاليت افتاد. اين سومين بار بود كه چنين اتفاقي در روي زمين رخ مي‌داد.

اين بار نيز ذره‌هاي زيادي حيات پيدا كردند. آنها شبيه ذره‌هايي نبودند كه در اولين بحران حيات پديدار شده بودند. بل بيشتر شبيه ذره‌هايي بودند كه در بحران دوم به حيات رسيده بودند. زيرا در بحران اول تنها «ذره‌هاي حيات‌دار گياهي» پيدايش يافته بودند.

ذرّه‌هايي كه در بحران دوم به حيات رسيدند جنبندگان اوليه ناميده مي‌شوند. ذره‌هاي بحران سوم هم در زبان حديث به جنبندگان موسوم شده‌اند.[4] اين جنبندگان در زماني پديدار شدند كه ميلياردها سال بود موجودات زنده ريز كه مواد غذايي را به ريشه‌هاي گياهان مي‌رسانند، وجود داشتند.[5]

ما نمي‌دانيم اين جنبدگان به اصطلاح بي‌شمار چه مدت عمر كردند. اين قدر مي‌دانيم كه تنها يك جفت از آنها توانستند ادامه فعاليت بدهند. و اين خاصيت طبيعت است كه با باز شدن سوپاپ احتياط بحرانش فروكش مي‌كند.[6]

پس بقية آن همه ذره‌هاي زنده چه شدند؟ كجا رفتند؟ اين موضوع داستان شنيدني دارد. قرآن در مورد آنها بحث كرده است. به طوري كه اصلي از اصول عقايد اسلامي گشته است. شرح اين داستان در اينجا سيماي سخن را دچار اضطراب مي‌كند و جريان كلام را از نظم لازم باز مي‌دارد. پس از بيان چند مطلب به شرح آن مي‌پردازيم.

اينك قهرمان داستان ما آن يك جفت ذرّه هستند كه موفق به ادامة فعاليت شده‌اند. محيطي كه آنها را پذيرفته بود. باتلاقي گرم و بدبو و حتي بايد گفت سياه رنگ و متعفن بود.[7] و تنها چنين محيطي است كه بحراني‌ترين حالت را براي فعاليت حيات جانداران ريز، دارد و بزرگترين گياه آن جلبك و بزرگترين حيوان آن حلزون و گوش ماهي است. يعني براي جانداران درشت‌تر پذيرش ندارد. اگر چنگي بر آن گِل مي‌زدي و كفي از آن بر مي‌داشتي با مختصر فشاري از لاي انگشتانت به بيرون مي‌لغزيد.[8]

اين دو ذرّه تا اينجا دو مرحلة كاملاً جدا را طي كرده بودند: مرحله نيل به دريافت حيات. و مرحله پذيرش در آن محيط براي ادامه فعاليت. پس از آن وارد مراحل ديگري شده‌اند.[9] مي‌توان گفت مرحلة دوم آنها به اين صورت شده كه پيكر گياهي پذيراي آن دو شده است.[10] مانند يك جفت تخم پروانه كه در داخل اندام گياهان پذيرفته مي‌شوند و به فعاليت مي‌پردازند تا روزي كه به بلوغ لازم برسند. اما گياه مورد نظر از سنخ جلبك‌ها بوده زيرا در چنان محيطي امكان زيستي براي گياهان درشت‌تر نيست.

در مراحل بعدي آن دو را مي‌بينيم كه در ميان جنگل افتاده‌اند[11]. شبيه دو كدو (دو نارگيل، يا هر چيز ديگر كه داراي پوسته سفت و دروني نرم باشد) اگر با ضربة انگشت بر آنها كوبيده شود مانند پوست خشك نارگيل يا بادام صدا مي‌دهد.[12]

پس از مرحله‌هاي: حيات يابي، جنبندگي، قرار گرفتن در پيكر گياه، سفت پوستي و صلصال كالفخار بودن، پنجمين مرحله‌اي كه آنها طي كرده‌اند مرحله «سخت پوستي» است كه گويا از قالب سفت پوستي درآمده‌اند و داراي پوست سخت شده‌اند. مانند يك بادام كه پس از ريزش پوست سفتش در قالب يك پوست سخت ظاهر مي‌گردد.

اين پوست سخت را جنس همين ناخن‌هايي كه امروز انسان‌ها دارند، بوده است. يعني همه جاي بدن آنها پوشيده از همين ناخن بوده و آنچه در سر انگشتشان مانده (مثلاً) يادگاري از آن پوسته و پوشش است.[13] پيكرش از گوشت و استخوان بود ليكن مانند يك گوش ماهي در درون آن پوستة سخت قرار داشت.

آدم با چنين پيكري مدت زيادي در گوشه‌اي از آن جنگل انبوه كنار باتلاق افتاده بود، قبل از آنكه روح انساني بر او دميده شود. و از حديث فهميده مي‌شود دوران گياهي، سفت پوستي و سخت پوستي مدت چهل سال طول كشيده است.[14]

از اينجا مي‌فهميم كه او در آن حال داراي روح حيواني (يعني حيات سلولي پروتوئيني گوشتي) بود ليكن هنوز فاقد روح انساني بود.[15]

در اين دوران سخت پوستي مانند هر موجود زنده، اندام‌هايش كار مي‌كردند. ليكن تغذيه‌اش از ذخيره‌هايي بوده كه در درون محفظه سخت يا در اندام خود داشته است. همه اين درنگ‌ها و طي مراحل براي دريافت كمالي بود كه لايق و آماده دريافت حيات انساني و روح انساني گردد.



[1]. حديثي با سند قوي و مستحكم از امام باقر (ع) وارد شده كه امير المؤمنين (ع) مي‌فرمايد آفرينش آدم هفت هزار سال پس از انقراض «نسناس» بوده است. بحار: ج 11 ص 103 ح 10 ـ صدوق نيز همين حديث را در «علل الشرايع» آورده است. ليكن در متن همان حديث جمله‌اي هست كه با رقم مذكور متناقض است، بدين شرح «فقال جلّ و عزّ... اني اريدان اخلق خلقاً.... و ابين النسناس عن ارضي و اطهرها منهم» در جملة اخير تصريح شده كه در آن هنگام هنوز نسناس‌ها در روي زمين بوده‌اند.

بنابراين به اصطلاح فقها اين حديث قابل عمل نيست. و چون ممكن است كه ما معناي آن را نفهميم به طور محترمانه با اقرار به عدم فهم معناي آن، از عمل به آن خودداري مي‌كنيم.

[2]. كليسا رسماً اعلام كرده بود كه از آغاز آفرينش جهان تا به امروز فقط شش هزار سال سپري شده است. از طرفي هم كتاب «عهد عتيق» يعني تورات كه مرجع مشترك مسيحيان و يهوديان در مسائل تبييني است در «سفر پيدايش» تصريح كرده كه آدم نه تنها اولين بشري است كه در روي زمين پيدا شده، بل آفرينش او قبل از پيدايش خيلي از انواع حيوان بوده است. ظاهراً به نظر تورات تنها «مار» قبل از آدم وجود داشته است.

البته كليسا در سراسر اروپا از اين خرافات به سختي دفاع مي‌كرد. بديهي است كه اين برخوردها موجب مي‌گرديد كه دانشمندان به كليسا و عقايدش خرده بگيرند و در مواردي اساس آن دو مذهب را به سخريه بگيرند. كليسا دادگاههاي انگيزاسيون را در طول سال‌ها در قبال دانشمندان به راه انداخته بود و كمترين حربه‌اش تكفير بود. بدين ترتيب «آدم تورات» محكوم گرديد و در رديف خرافه‌هاي مسلم قرار گرفت.

عده‌اي از مسلمانان نيز بدون توجه به چون و چراي قضيه علم مخالفت با «آدم اسلام» را بر افراشتند، و چه حرفهاي بي‌پايه و بي‌اساس كه نگفتند. چه خوب است هيچ مطلبي را بدون تحقيق و بررسي باور نكنيم، و چه خوب است مصداق آن مثل فارسي نشويم كه «غلام به مال خواجه نازد، خواجه به هر دو». البته آنهم به صورتي كه هنوز مال يا قال خواجه را نمي‌شناسيم.

[3]. در فرهنگ حديثي و فرهنگ اسلامي ما معروف است كه «وقتي كه آدم آفريده شد، زمين گفت: اي آدم در عصر پيري و اواخر عمر من آمده‌اي»،

[4]. بحار: ج 67 ص 113 و 114 ح 23: امام باقر(ع) در ضمن حديثي در مورد اين ذره‌ها مي‌فرمايد «كالذّر يدبّون» مانند ذره‌هائي بودند كه مي‌جنبيدند.

باز در همان مجلد: ص93، ح14، همين جمله را مي‌فرمايد. و همچنين حديث 15 در صفحه 97. و همچنين در صفحه 122 حديث 25 در بيان امام صادق (ع) در موارد اين ذرّه‌ها جمله «فكانوا بمنزلة الذّريسعي»: مانند ذره‌هايي بودند كه تلاش مي‌كردند. و در همين حديث جمله «بمنزلة الذّر يدرج»: مانند ذره‌هايي بودند مي‌جنبيدند، آمده است.

[5]. منظور اصلي از اين سخن در متن، اين است كه از نظر علوم تجربي پيدايش اين جنبندگان توجيه پذيرتر از پيدايش ذرات گياهي بحران اوّل، مي‌باشد. زيرا در آن وقت اثري از حيات در زمين نبوده، و هيچگونه مواد غذائي حتي براي خود آن ذره‌ها وجود نداشت.

و همچنين پيدايش اين جنبندگان، از جنبندگان بحران دوم هم توجيه پذيرتر است: زيرا اينها وقتي پيدايش يافتند كه همه جا پر از حيات بود و پر از مواد غذائي.

[6]. پيشتر توضيح داده شد كه گويا انواع حيوانات هم در يك نقطه از يك منشاء واحد از جنبندگان تحول يافته‌‌اند. و موضوع باز شدن «سوپاپ احتياط و فروكشي كردن»‌ تقريباًَ‌ يكي از قوانين اين طبيعت است نسبت به هر بحراني. خصوصاً در جريان‌هاي فعاليت حياتي طبيعت و توليد مثل در عالم جانداران. طرز كار دستگاه رحم بي‌شباهت به طرز كار آن باتلاق نيست.

زيرا رحم از هزاران دانه نطفه فقط پذيراي يكي دوتاي‌شان مي‌شود و بقيه را وا مي‌گذارد كه سرنوشتي مانند سرنوشت بقيه ذرّه‌هاي مذكور در متن بالا داشته باشند.

و با بيان ديگر: در آن باتلاق گرم و بدبو «حمأ مسنون» كه دچار بحران حياتي شده بود، تنها يك جاي كوچكي بوده كه شرايط پرورش آن ذرّه‌ها را داشته و توان پذيرش بيش از يك جفت را نداشته است.

[7]. و لقد خلقنا الانسان من حمأ مسنون ـ آيه 26 سوره حجر.

انّي خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون ـ آيه 28 سوره حجر.

[8]. انّا خلقناهم من طين لازب ـ آيه 11 سوره صافات.

توضيح: بيان اين آيه بر اساس شمارش معكوس است. انسان، صلصال، حماء مسنون.

[9]. مالكم لا ترجون لله و قارا ـ و قد خلقكم اطواراً ـ آيه‌هاي 13 و 14 سوره نوح.

توضيح: تورات در «سفر پيدايش» تصريح كرده است كه خداوند دو مجسمه از گل درست كرد و به آنها روح دميد، و آنها در همان دم تبديل به دو انسان شدند بنام آدم و حوّا. قرآن در دو آية فوق نه تنها بينش «خلق الساعه» اي در مورد خلقت آدم را، ردّ مي‌كند. بلكه روحيه معجزه گرائي عوام را نكوهش مي‌نمايد. و مي‌فرمايد: چرا دوست داريد همة كارهاي خدا را بدون وقار و در شكل «ناگهاني» تصور كنيد؟! چرا جريان «علت و معلول» را ناديده مي‌گيريد؟! توقع حدوث يك حادثه بدون وجود علت آن، توقع عدم وقار از خداوند است. اساساً در فرهنگ قرآن معجزه چيز خوبي نيست و انبياء تا مجبور نشده‌اند اقدام به اعجاز نكرده‌اند. آيات متعدد داريم كه مشركين مكه را براي همين روحيه معجزه خواهي نكوهش مي‌كند مانند:

آيه 8 سوره انعام: و قالوا لولا انزل عليه ملك.

آيه 20 سوره يونس: و يقولون لولا انزل عليه‌ آية من ربّه.

آيه 7 سوره رعد: و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية‌ من ربّه.

آيه 27 سوره رعد: و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربّه.

آيه 7 سوره فرقان: و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشي فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيراً.

آيه 50 سوره عنكبوت: و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه.

حديث نيز مي‌فرمايد «ابي الله ان يجري الامور الاّ باسبابها». متاسفانه روحيه معجزه خواهي باعث شده كه فرهنگ يهوديت در مورد خلقت آدم تقريباّ صورت يك باور عمومي به خود بگيرد. و هنگامي كه «آدم تورات» بطور مبرهن و با دلايل روشن و انكار ناپذير محكوم به خرافه گرديد، به دليل باور نادرست فوق لطمات آن به «آدم اسلام» هم خورد. به حدي كه فريد وجدي (نويسنده دائرة المعارف) رسماً آدم اسلام را كنار گذاشته و تنها به اين جمله كه «تحول و پيدايش انسان از حيوان منافاتي با توحيد ندارد» بسنده كرده است. در حالي كه هر اهل دانشي مي‌داند كه اگر انسان را يك حيوان برتر فرض كنيم، زمينه‌اي براي «نبوت» نمي‌ماند (و توحيد بدون نبوت يك مقولة بي‌فايده است درست مانند يك درخت بي‌برگ و ثمر) زيرا در آن صورت بايد «جرم»، «جزاء»، «هنجار»، «حقوق»، «منشأء جامعه»‌ «منشاء خانواده»، «روابط جنسي»، «منشاء لباس»، «اخلاق» همه و همه را بر اساس ماهيت حيواني بررسي كنيم.

يعني همان اشتباهي كه براي دانشمندان غربي رخ داده است. و مشروح اين مسائل در بخش دوم «انسان شناسي» خواهد آمد.

به هر حال در دو آية مورد بحث، از سورة نوح ابتداء معجزه گرائي را نكوهش فرموده، سپس مي‌فرمايد: «و قد خلقكم اطواراً» در حالي كه خداوند پيدايش شما را در مراحل و صورت‌هاي مختلف انجام داده است. در صورت ذرّه ميان گل و لجن، در پيكر گياه، در شكل صلصال، در حالت صلصال كالفخار و...

[10]. راجع به مرحلة گياهي آن دو ذرة مزبور آيه 17 از همان سوره نوح مي‌فرمايد «و الله انبتكم من الارض نباتاً»: خداوند رويانيد شما را از زمين به صورت گياهي ـ ابتدا معجزه‌گرائي را نكوهش مي‌كند. سپس به مراحل مختلف خلقت انسان تصريح مي‌نمايد، آنگاه بيان مي‌كند كه يكي از اين مراحل، مرحله گياهي است. لفظ «نباتاً» به اصطلاح ادبي «مفعول مطلق» است. و كاربرد آن يا بيان عدد و يا تاكيد است. به هر كدام از اين معاني ـ نوعي گياهي، يك رويانيدني، حتماً به صورت گياهي، يا حتي: يك رويانيدني ـ نص است. در اين كه پيدايش انسان در يك مرحله‌اي به صورت گياه بوده است. و وجود لفظ «نباتاً» مانع از هر نوع تاويل است.

آيات متعددي نشئه ماده و محشر را به نشئة اين دنيا تشبيه ميكنند. و در فصل محشر نيز ديديم كه حديث ميگويد: مردم در آن روز از زمين محشر خواهند روئيد.

خلقت همه افراد در محشر مانند خلقت آ‌دم است. زيرا در آنجا ديگر زاد و ولد و پيدايش در طول زمان‌هاي بس طولاني در قالب سلسلة آباء و اجداد، نخواهد بود. و اين از مسلمات عقايد اسلامي است. بعضي از محققين علوم تجربي نيز معتقدند كه «در اندام‌هاي پيكر انسان، هنوز آثار جلبكي مشهود است» در حالي كه اين آثار در پيكر حيوانات حتي حيوانات گياهخوار نيز وجود ندارد ـ رجوع كنيد: اثبات وجود خدا ـ ترجمه احمد آرام.

[11]. بحار ج 11 ص 106 ح 11 و ص 109 ح 22، و ص 113 ح 33.

[12]. آيه 14 سوره الرّحمن, خلق الانسان من صلصال كالفخار: و خلق كرد انسان را از صلصال كه مانند فخار بود.

كالفخار: مانند خزف و سفال. البته مانند سفال، نه عين و خود سفال.

صلصال: چيز ساخته شده از گل كه روي آن خشكيده باشد، به طوري كه اگر ضربه‌اي با انگشت بر آن زده شود، صدا مي‌دهد.

[13]. اين موضوع در روايت‌هاي منقول از ابن عباس. و نيز طي حديث‌‌هاي متعدد از احاديث اهل سنت، با تاكيد زياد، وارد شده است. رجوع كنيد به كتاب «درّ المنثور» تاليف سيوطي.

[14]. بحار: ج 11 ص 109 ح 22 ـ و نيز همان مجلد: ص 106 ح 11.

موتاسيون: پيشتر هنگام بحث از «عوامل و ادّله تحول» گفته شد كه يكي از عوامل تحول موتاسيون يا جهش است. امّا چون دليل خاصّي از قرآن و حديث بر آن نداريم ـ هر چند به قول علم «اصول فقه» عمومات بر آن دلالت دارند ـ از پرداختن به آن، خودداري مي‌شود.

در اينجا نظر به اين كه در مورد خود آدم دليل داريم بايد گفت: در طول اين چهل سال و مراحل مختلف، جهش‌هائي در روند ساختمان پيكر اين موجود حاصل شده است. همچنانكه قرآن مي‌فرمايد: انّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون: آفرينش عيسي مانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت باش پس (همانطور كه امر مي‌شد) مي‌گشت.

آفرينش عيسي (ع) در شكم مادر بدون اينكه پدري داشته باشد يكي از مصاديق «ايجاد» و «كن فيكون» است، كه يكي از مصاديق بارز «جهش» مي‌باشد. و چون مقايسه شده ميان اين دو، روشن مي‌گردد كه آفرينش آدم نيز علاوه بر مرحلة پيدايش ذرات با حيات، بهره‌مندي زيادي از «كن فيكون» داشته است.

[15]. يعني او در آن حال «بشر»‌ بود كه بشري در درون يك پوستة سخت، ليكن هنوز به مرحلة‌ «انسان» نرسيده بود.




شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 6


پيدايش بشر[1]

فعاليت حيات پس از اولين چاشني آن كه «ايجاد» گرديد همچنان در روي زمين ادامه داشت. تا اينكه شرايط جوّي و محيط زيستي و مواد غذايي به تكامل لازم خود رسيد. در آن وقت زمين چهار روز ـ چهار دوران ـ از عمر خويش را طي كرده بود:

1ـ دوران تشكيل پوسته سنگي، يا: دحو الارض.

2ـ دوران پيدايش خاك و رسوبات.

3ـ دوران پيدايش حيات نباتي.

4ـ دوران پيدايش حيات حيواني.

شرايط جوّي و مواد غذايي لازم براي گياه و جاندار در آن وقت به كمال مطلوب خود رسيده بود. و زمينة پيدايش موجود برتر آماده بود.[2]

روز پنجم يا دوران پنجم[3] آغاز شده بود. و موجودي از شجرة جانداران تحول يافت كه «دو پا» و مستقيم القامه بود. يعني مي‌توانست روي دو پاي خود راه برود. و قامتش را تا اندازه‌اي راست نگاه دارد. ما اطلاع زيادي از چگونگي اندام و پيكر آنها نداريم. آنچه مي‌دانيم اين است كه چندين نوع بشر در روي زمين ظاهر شده و منقرض شده‌اند.[4]

آيا چند نوع از اين بشرها همزمان با هم و در عرض هم ديگر در گوشه‌هاي مختلف كرة زمين به وجود آمدند؟ يا پيدايش آنها از نظر زمان در طول هم بوده؟ و يا ابتداء يك نوع پيدا شده سپس در مراحل بعدي چندين نوع در عرض زماني همديگر بوده‌اند؟[5]

ظاهراً از اين انواع تنها هفت نوع به حدي از تكامل رسيده بوده‌اند كه شبيه نوع حاضر بشر (كه انسان ناميده مي‌شود) بوده‌اند.[6]

از انواع بشرهاي گذشته آثاري از مدنيّت، صنعت، و سلطه بر طبيعت حتي در سطح ابتدايي نيز ديده نمي‌شود. اين قدر هست كه بعضي از آنها تا حدي پيش رفته بوده‌اند كه فرق زيادي با حيوان داشته‌اند. آن تعداد از آنها كه به دريافت زبان و كلام نايل شده بودند. الفاظ و كلمات را در طول زمان بس طولاني در اثر تمرين‌ها و قراردادهاي في ما بين، ساخته بودند. به اشياء اطراف زندگي‌شان نام گذاري مي‌كردند و همچنين بر افعال هم نام مي‌گذاشتند و از همين نام‌ها و اسم‌ها يك زبان محاوره‌اي براي آنها حاصل گرديد. ليكن در طول چندين نسل به زحمت مي‌توانستند به يك زبان خيلي محدود برسند.





[1]. توجه داشته باشيد: در اينجا موضوع سخن پيدايش «بشر» است، نه پيدايش «انسان». و اين دو با هم فرق دارند كه در صفحات آينده روشن خواهد شد.

[2]. اين مطلب پيام آيه «اقوات» است. شايد بهتر باشد دوباره سيماي آيه را مشاهده كنيم: و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها فى اربعة‌ ايام: و قرار داد در روي زمين صخره‌ها و كوهها را بركت داد در آن، و سازمان داد مواد غذائي آن را، در چهار روز.

مطابق اين آيه بهتر است تقسيم بندي عمر زمين بر اساس پيدايش و سير تحول مواد غذائي صورت گيرد.

در علم زمين شناسي و زيست شناسي، خصوصاً از ديدگاه دست اندركاران ترانسفورميسم اين تقسيم بر اساس تحولات پوسته زمين و بر اساس تحولات جانداران ـ از روي فسيل‌ها ـ انجام مي‌يابد.

قرآن بيشتر جنبة‌ كمالي مسئله را در نظر مي‌گيرد، ولي آنان بيشتر به تغييرات و تحولات توجه دارند.

[3]. كه در اصطلاح زمين شناسان و زيست شناسان به دوران چهارم معروف است.

[4]. رشيد رضا در تفسير المنار از هفت نوع بشر قبل از آدم نام برده است. از قبيل بن، سن، جن، ناس، جان، حن، نسناس. و مراد او از «جن» غير از جنّ معروف است. ولي در روايت‌هاي شعيي تنها نام: ناس، جن بني جان، و نسناس، آمده است. ولي همچنان كه در سطرهاي پائين خواهيم ديد، در احاديث ما نيز تعداد آنها هفت، ذكر شده است.

اسامي اين بشرها در اصطلاح ترانسفورميست‌ها عبارتند از: انسان جاوه، انسان پكن، انسان نئاندرتال، انسان كرومانيون، انسان ساپينس، انسان دكتر ليكي و... ليكن توضيح داده خواهد شد كه اساساً اسلام به آنها «انسان» نمي‌گويد. بلكه فقط لفظ بشر را در مورد آنها به كار مي‌برد، و لفظ «انسان» را نام اختصاصي نوع حاضر بشر مي‌داند.

[5]. دست اندكاران ترانسفورميسم ابتدا معتقد بودند كه، بشرها فقط در يك ميليون سال اخير پيدايش يافته‌اند. ولي كشف‌هاي بعدي سابقة بشر در روي كرة زمين را به بيش از بيست ميليون سال، كشانيد. كشف‌هاي دكتر ليكي در كنگو نشان داد كه نوعي بشر در حدود 19 ميليون سال پيش مي‌زيسته كه داراي زبان محدودي هم بوده است. پس از مرگ ليكي پسرش راه او را ادامه داد و آثاري از بشري به دست آورد كه به بيش از بيست ميليون سال پيش، مربوط مي‌شود. ليكن فاقد زبان بوده است.

آخرين نوع بشرهاي پيشين كدام بوده و كي زندگي كرده، روشن نيست. آنچه تاكنون مسلم شده اين است كه همة آنها در حدود دويست هزار سال پيش، از صحنه زمين رفته‌اند. بنابر بعضي نظريه‌ها حدود پانصد هزار سال، و بنابر بعضي ديگر حدود هفتصد و پنجاه هزار سال از انقراض آخرين نوع از اين بشرها، مي‌گذرد.

يعني در طول اين مدت اثري، فسيلي، نشانه‌اي كه دال باشد بر حضور بشر، به دست نيامده است. و همچنين در مورد بشر كنوني كه «انسان» ناميده مي‌شود، مسلم است كه حداكثر بيش از حدود چهل هزار سال، سابقه ندارد. و معناي اين سخن اين است كه دستكم حدود يكصد و شصت هزار سال پهنه زمين فاقد بشر بوده است.

[6]. بحار: ج 57 ص 319 حديث شماره 1: صدوق (في الخصال) عن محمد بن الحسن بن الوليد، عن محمد بن الحسن الصفّار، عن محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، عن محمد بن عبدالله بن هلال، عن العلا، عن محمد بن مسلم، قال: سمعت ابا جعفر (عليه السّلام) يقول: لقد خلق الله عزّوجل فى الارض منذ خلقها سبعة عالمين ليس هم من ولد آدم، خلقهم من اديم الارض فاسكنهم فيها واحداً بعد واحد مع عالمه، ثم خلق الله عزوجل آدم ابا البشر و خلق ذرّيته منه: امام باقر (ع) فرمود: البته خداوند خلق كرد در روي زمين از آن زماني كه زمين را خلق كرد، هفت نوع كه آنها از نسل آدم نبودند، خلق كرد آنها را از «اديم زمين»، پس ساكن كرد آنها را در زمين، يكي پس از ديگري با عالم زيستي خودشان. سپس خلق كرد آدم پدر اين بشر را.

توضيحات:

الف: سند اين حديث چنان زيبا و مستحكم است كه بايد آن را «حديث سلسلة المتين» ناميد.

ب: مراد از «اديم زمين» روية خاك است كه داراي مواد غذائي براي گياهان مي‌باشد. كه از 20 سانتيمتر تا 50 سانتي متر (بسته به چگونگي زمين‌ها) عمق دارد كه باكتري‌ها و ميكروب‌ها و ويروس‌ها توان فعاليت در آن را دارند.

ج: اين حديث از دو بخش تشكيل يافته، بخش دوم آن به مسئلة «ستة ايام» و «تكرار قيامت‌ها» مربوط است كه در همان فصل‌ها، قبلاً بحث گرديد. عدم توجه به اين نكته موجب مي‌شود كه پيام حديث مخدوش گردد.


شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 5


حيات

 پس از پيدايش خاك و باتلاق‌ها، اولين موجودات ريز كه داراي «حيات نباتي» بودند به صورت تك سلولي پيدايش يافتند[1] ولي هنوز از موجودي كه «حيات حيواني» داشته باشد خبري نبود. يعني هنوز تك سلولي‌هاي پروتئيني اوليه ظاهر نشده بودند.[2]

گياهان اوليه به تدريج رشد كرده پس از گذشت زمان‌هاي مديد درختچه و درخت‌ها ظاهر گشتند. ذره‌هاي گياهان اوليه به انواع مختلف گياه تبديل شدند. آنها به صورت درختان امروزي و با اين ظرافت و زيبايي نبودند معمولاً پوسته‌هاي خشن[3] و شاخ و برگ ناموزوني داشتند.[4]

تنه اين درختان و شاخ و برگ‌شان و بوته ساير علف‌ها پس از طي عمر خود در روي خاك و آب افتاده و مي‌پوسيدند، و بدين ترتيب روز به روز حالت شيمايي باتلاق‌ها شيميايي‌تر مي‌گشت. در حالي كه حيات نباتي سخت در فعاليت بوده و مراحل كمال را طي مي‌كرد. تا آن زماني رسيد كه آبستن حادثه ديگري گرديد.

اين حادثه پيدايش موجودات ريزي با حيات حيواني بود. اگرچه آنها حيوان نبودند بل يك «واحد» تك سلولي بودند. كه به حيات حيواني دست يافته بودند. يعني آنها تنها يك خشت از ساختمان حيوان بودند خشت اول پيكر حيوان.[5]

تجزيه گياهان و مرگ و مير اين خشته‌هاي حيواني و تجزيه شدن‌شان يك جريان تعاطي و داد و ستد به راه انداخت. از طرفي محيط حياتي، گياهان و خشته‌ها را به وجود مي‌آورد. و از طرف ديگر تجزيه آنها در همان محيط به جريان حيات استعداد روز افزوني را مي‌بخشيد. نيروهاي حيات قوّت و شتاب زيادتري مي‌گرفت. تا موجوداتي به وجود آمدند كه از چند خشته تشكيل يافته بودند.[6]

اين موجودات مي‌آمدند و مي‌مردند در حالي كه اجزاي آنها به محيط حيات بر مي‌گشت و آن را تقويت مي‌كرد. پشت سر هم شروع يافته و عود مي‌كردند.

قرآن براي انديشه در اين مسائل، تشويق مي‌كند: ـ أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ـ قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ[7] ـ سير در اقطار روي زمين و سير در قطرها و اعماق خاك يعني مطالعه در آنها و تحقيق در امور خلقت. قرآن مي‌گويد اين مطالعه و تحقيق‌هاست كه انسان را به عظمت خدا و به حقيقت توحيد رهنمون مي‌گردد.[8]

زمين آن روز شرايط جوّي امروز را نداشت. محيط زيست تحولاتي به خود ديده تا به شرايط امروزي رسيده است. تغييرات جوّي و محيطي عامل ديگري بود بر تحول آن جانداران و گونه‌گون شدن‌شان.[9]

اما از طرف ديگر همين تحولات جوي و محيطي باعث گرديد كه آن «بحران حيات» از جوشش افتاد. و ديگر براي تكرار «پيدايش حيات» به صورت مجدد، و به عنوان «حادثة ديگر» رخ نداد. و همان‌هايي كه در آن بحران حياتي پيدايش يافتند راه تحول و تكامل را پيش گرفتند. ما اطمينان نداريم كه آن محيط حياتي اوليه فقط يكبار فراهم شده و تكرار نشده است. بلكه مي‌گوييم اگر چندين بار هم اتفاق افتاده باشد همه آنها در يك «دوره» بوده است.

و نيز نمي‌توان گفت كه آن شرايط فقط در يك نقطه از كره زمين فراهم آمده است، شايد در نقاط متعدد چنين حادثه‌اي رخ داده است. اما بر اساس «سنن الهي» در «ايجاد»، بايد گفت كه فقط يكبار و فقط در يك نقطه اتفاق افتاده. و شايد به هنگام ايجاد حيات نباتي اوليه ابتدا تنها يك موجود تك سلولي گياهي، به وجود آمده و تجزيه شده، به محيط برگشته است. سپس در اثر آن تعاطي، باز محيط به بازدهي چند عدد تك سلولي ديگر پرداخته است، و همين طور تا... و همچنين است اولين خشته.

زيرا پيدايش حيات تك سلولي گياهي و نيز پيدايش حيات حيواني، مانند پيدايش ماده اوليه جهان، از مصاديق «ايجاد» هستند[10] پس مناسبت دارد كه تنها در وجود يك چيز «ايجاد حيات» رخ داده باشد.[11]

اما جداً پيشنهاد مي‌شود در يادمان بماند كه بار ديگر نيز يك «بحران حياتي» ديگري پس از گذشت چند ميليارد سال از بحران حياتي اول، در كرة زمين، در يك نقطه، براي پيدايش يك موجود، فراهم آمده است.

پس از تأكيد روي پيشنهاد فوق بر مي‌گرديم به داستان تحول جانداران اوليه به انواع مختلف. اما قبل از ادامه بحث توجه به يك مطلب لازم است، كه به عنوان موضوع معترضه مطرح مي‌شود: هر وقت سخني از تحول انواع از همديگر به ميان مي‌آيد، بعضي‌ها عكس العمل منفي شديدي نشان مي‌دهند، كه اين هم سرايش مجدد فرضية بي‌سر و ته داروين است. از جانب ديگر بعضي هم فرضيه مذكور را ره‌آورد مسلم علمي دانسته، و عاشقانه به طور دربست آن را مي‌پرستند.

اولاً آنچه امروز از نظريه داروين باقي مانده تنها يك جمله است «انواع از همديگر تحول يافته‌اند» و بقيه تبيين‌هاي او در اطراف مسأله، تار و مار گشته است.

برخورد با اين موضوع دچار افراط و تفريط دو جانبه شده است. عدّه‌اي با تقليد از اسرائيليات هنوز هم معتقدند كه خداوند مانند كودكان در كنار گلزاري نشسته و براي هر كدام از انواع جانداران، يك نر و يك ماده، يك پيكر مجسمه‌وار ساخته، آنگاه بر آنها روح دميده است. و عدّه‌اي ديگر به طور چشم بسته ترانسفورميسم را در تحول همگاني و وسيع پذيرفته‌اند و سراسيمه دست به قلم برده و آيات قرآن را بر آن اساس تأويل كرده‌اند. تأويلي ناهنجار و سخت بي‌مهابا.[12]

اكنون بايد گفت داستان ما به كجا مي‌رود؟ پاسخ اين سئوال غير از ادامه دادن داستان نمي‌تواند چيز ديگري باشد:

حيوانات هم مانند گياهان با گذشت زمان انواع ظريف‌تري را به بار مي‌آوردند. حيوانات اوليه، بد قيافه و داراي پوست‌هاي خشن و بيشتر «سخت پوستان» بودند[13] تا به تدريج با گذشت ميليون‌ها سال پرندگان و سپس پستانداران[14] به وجود آمدند.

با گذشت دوران‌ها اندام بدن بعضي از شاخه‌هاي «شجرة تحول» ظريف‌تر و حساس‌تر مي‌گشت. چاشني حيات طوفاني در درون جانداران ايجاد كرده بود، و مي‌كند. حساسيت‌هاي دروني نقش مهمي در تحولات داشته است. آنان كه در اين موضوع همه نقش را تنها به تأثيرات بيروني از قبيل سازش با محيط، و تنازع بقاء[15] مي‌دهند، بي‌توجه‌اند. باز هم بايد گفت در اين مسأله ميان محيط[16] و درون موجود جاندار يك تعاطي و داد و ستد منظم، قوي و شديداً محرّك وجود داشته است. مثلاً پيدايش چشم بدون انگيزش حساسيت‌هاي دروني هرگز امكان ندارد. حساسيت‌ها موجب مي‌گشتند كه نقطه‌اي از بدن جاندار محل انباشتگي حساسيت شده و آن نقطه را ظريف‌تر كند تا به تدريج به صورت يك عضو حساس به نام چشم درآيد. البته تأثيرات بيرون در اين امر يك طرف تعاطي است.

چشم به عنوان يك نمونة بارز مذكور گرديد، والاّ حساسيت‌هاي دروني در تحوّل همه اعضا‌ء همين نقش را دارند، و شايد آنچه به عهده انگيزش‌هاي دروني است، بيش از تأثيرات محيط باشد. و محيط در اين تعاطي تنها هدايت كننده و نشان دهنده براي تحوّل باشد.

در بيان امام صادق ـ عليه السلام ـ به انگيزش‌هاي دروني توجه بيشتري شده است.[17]



[1]. پيدايش حيات، نه تنها از نظر علمي توجيه نشده، بل با اصول علمي در تضاد است. يعني از نظر علمي، پيدايش حيات، يك محال روشن است و آنچه در واقعيّت مي‌بينيم اين است كه اين محال به وقوع پيوسته است.

[2]. مقدّم بودن پيدايش حيات نباتي بر پيدايش حيات حيواني، اصلي است كه آيه «اقوات» كه در زير نويس بالاتر بحث گرديد، بر آن دلالت دارد. زيرا درست است كه گياه به مواد غذائي نياز دارد، و هنگامي به وجود آمده كه غذاي لازم را داشته است ليكن خود گياه غذا و قوت جانداران است كه حيات حيواني دارند. بنابراين هم جريان طبيعي مسئله نشان مي‌دهد كه حيات گياهي قبل از حيات حيواني بوده و هم سير تحولي كه در آيه اقوات بيان گرديده.

[3]. در احاديث آمده كه نخل و موز از قديمي‌ترين گياهان روي زمين هستند.

[4]. سير جهان به سوي كمال، و نيز سير كره زمين، و همه مواد، و همه گياهان، و همه حيوانات، و انسان، به سوي كمال يك اصل مسلم اسلامي است. همة بينش‌ها و مكتب‌هاي مختلف، و فلسفه‌هاي متعدد كه در جامعه اسلامي آمده‌اند، بدون استثناء به «كمال جوئي» مخلوقات معتقدند.

[5]. اصل «تدريج» يك سنت الهي است. در فصل پيدايش جهان، و پيدايش اولين خميره جهان كه آن را «مرحله ايجاد» ناميديم، ديديم كه اين جهان بس بزرگ با اين فضاي بس وسيع و كهكشان‌ها و آسمانها ابتداء يك چيز كوچكي بوده‌اند «و لن تجد لسنة الله تبديلا» اين جمله در آيه‌هاي 23 سوره فتح و 43 سوره فاطر، و 62 سوره احزاب، تكرار شده است.

[6]. اين «تعاطي و داد و ستد متقابل» ميان محيط حياتي و موجود ذي حيات، در تحوّل و تطور انواع جانداران از همديگر، قوي‌ترين اصل است. ولي تا آنجا كه من اطلاع دارم دست اندركاران زمين شناسي و زيست شناسي و گونه شناسي، به اين اصل در اين موضوع متوجه نشده‌اند و تنها اصول چهارگانه، ترانسفورميسم را تكرار نموده‌اند.

 اصل «تعاطي» يكي از اصول مهم در تبيين‌هاي اسلامي است، اعم از تبيين جهان، تبيين انسان، تبيين جامعه و خصوصاً در تبيين «جامعه شناسي شناخت» و «رابطه عين و ذهن»، كه در كتابي به اين نام بحث كرده‌ايم.

[7]. آيه 19 و 20 سوره عنكبوت. ـ آيا نمي‌بينند خداوند چگونه خلقت را شروع مي‌كند و سپس باز مي‌گرداند و اين بر خداوند آسان است ـ بگو سير كنيد در زمين پس ببينيد چگونه شروع مي‌كند خلقت را و چگونه برمي‌گرداند (آن را عود مي‌دهد).

در آيه 34 سوره يونس و نيز در آيه‌هاي 64 نمل، و 11 و 27 و سوره روم و 13 سوره بروج، جمله «يبد، الخلق ثم يعيد» تكرار شده است.

[8]. در نخستين فصل اين كتاب گفته شد كه اگر «خدايابي» كار قلب و دل است، خداشناسي كار علم است. توحيد كامل بدون علم ميسر نيست و به اصطلاح «كشف» و «اشراق» تنها مي‌تواند در «خدايابي» به كار آيد. و تاريخ نشان مي‌دهد كه خيلي از افراد كه تنها از راه كشف و اشراق به خداشناسي پرداخته‌اند. سر از نوعي شرك در‌آورده‌اند.

[9]. دست اندركاران ترانسفورميسم به اين اصل نيز كمتر توجه كرده‌اند. و نمي‌توان اين اصل را در ضمن اصل انتخاب اصلح «يا انتخاب طبيعي» قرار داد زيرا در اين صورت بايد همه اصول چهارگانه معروف (يعني سازش با محيط، تنازع بقاء، توارث، انتخاب طبيعي) را يكي دانست و همه را انتخاب طبيعي ناميد.

[10]. لفظ «يبدأ» و «بدأ» نيز در آيه‌هاي بالا به اين موضوع دلالت دارند.

[11]. اين بحث وقتي به حد كافي روشن مي‌شود كه به مبحث «ايجاد» در فصل آغازين اين كتاب مراجعه شود.

[12]. گروه اول از پيروان گفتار فخر رازي هستند كه «عليكم بدين العجائز» ـ بهتر است مانند پير زنان عقايد ديني داشته باشيد ـ و به آنچه شنيده‌اند بسنده مي‌كنند. گروه دوم به دو دسته تقسيم مي‌شوند: آنان كه در منابع اسلامي كار كرده‌اند و در رشته‌هائي متخصص و دانشمند هستند ولي در اين رشته، به قدر كافي در منابع اسلامي تحقيق نكرده‌اند. و نيز در رشته تجربي اين موضوع هم كاري نكرده‌اند. دسته دوم در رشته تجربي اين موضوع كاري كرده‌اند ليكن اطلاعي از تبيين‌هاي اسلامي ندارند، و دست به تأويل آيات زده‌اند.

[13]. انواع خزندگان سخت پوست كه مثلا لاك پشت را واپسينترين يادگار آنها مي‌توان دانست. و انواع خزندگان ديگر كه تمساح واپسينترين يادگارشان است. و دايناسورها كه ظاهراً «اجاق كور» مانده‌اند و ماموت‌ها كه فيل‌ها نشانه واپسين آنها هستند. و...

[14]. گفته مي‌شود در مورد حيوانات خشكي مي‌توان از قرآن استفاده كرد كه ابتدا از جنبندگان باتلاقي خزندگان اشتقاق يافته‌اند، و از خزندگان پرندگان و از پرندگان پستانداران. به آيه 45 سوره نور توجه فرمائيد: و الله خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع يخلق الله ما يشاء. ان الله علي كل شىء قدير.

بعضي‌ها معتقدند كه حرف «من» در اين آيه به اصطلاح «نشويّه» نيست، بلكه «تبعيضيه» است. امّا لفظ «يخلق» كه به صيغه مضارع (حال و آينده) آمده، با نشوّيه بودن «من» بيشتر تناسب دارد. يعني همين امروز هم خداوند به اين پديد آوردن نشوي و تحولي ادامه مي‌دهد.

[15]. در اينجاي سخن از دو اصل توارث، و انتخاب اصلح، سخني به ميان نيامده. براي اينكه بحث در خود تحول است. و توارث استمرار تحول است. و انتخاب طبيعي (يا انتخاب اصلح) هم ناظر است تا بر اساس چگونگي تحول‌ها، اقدام به انتخاب نمايد.

[16]. مراد از محيط در اين جمله همة اصول چهارگانة‌ معروف، است، يعني محيط به معناي مطلق، و عوامل محيط به معناي عام.

[17]. در حديث مفصل و مشروحي كه به «توحيد مفضل» معروف است، مي‌فرمايد:

اعرف يا مفضل ما للاطفال فى البكاء من المنفعة، و اعلم أنّ فى ادمغة الاطفال رطوبة أن بقيت فيها احدثت عليهم احداثاً و عللاً عظيمة من ذهاب البصر و غيره فالبكاء يسيل تلك الرطوبة من رؤوسهم...

بشناس اي مفضل منفعتي را كه در گريه براي كودكان است. و بدان كه در دماغ اطفال رطوبتي هست كه اگر باقي بماند پديد مي‌آورد براي آ‌نها آفات بزرگي را، و آسيب‌هاي خطرناكي را از قبيل از دست دادن بينائي و غير آن. پس گريه آن رطوبت را جاري مي‌كند از سر آنها...

توضيح: اين كلام به انسان مربوط است و ما هنوز به بحث انسان نرسيده‌ايم، ليكن در نشان دادن فعاليت‌هاي مهم دروني حيات، بر مطلب ما دلالت دارد.

باز مي‌فرمايد: انظر الان كيف جعل حبأ الانثي من الفيلة فى اسفل بطنها فاذا هاجت للضراب ارتفع و برز حتّي يتمكن الفحل من ضربها... ليتهيّأ للامر الذي فيه قوام النسل: نگاه كن چگونه قرار داده است دستگاه تناسلي فيل مونث را در زير شكمش، و هنگامي كه موسم جفتگيري آن فرا مي‌رسد دستگاه تناسلي او از زير شكم به طرف بالا مي‌آيد و آشكار مي‌گردد تا در دسترس فيل نر قرار گيرد.

توضيح: انگيزش دروني حيات، تنها عامل اين موضوع در فيل است. و نيز مي‌فرمايد: هل رايت يا مفضل هذا الطائر الطويل الساقين؟ و عرفت ماله من المنفعة فى طول ساقيه؟ فانّه اكثر ذلك فى ضحضاح من الماء فتراه بساقين طويلين كانّه ربيئة فوق مرقب. و هو يتامل ما يدبّ فى الماء، فاذا رأي شيئاً مما يتقوّت به خطا خطوات رقيقاً حتي يتناوله و لو كان قصير الساقين و كان يخطو نحو الصيد لياخذه يصيب بطنه الماء فيثور و يذعر منه فيتفرق عنه...:

اي مفضل آيا ديده‌اي آن مرغ بلند پا را؟ و دانسته‌اي چه منافعي براي او در درازي گردنش هست؟ چون اكثر (فعاليت) او در آب‌هاي كم عمق است و مي‌بيني او را با ساق‌هاي بلندش گوئي ديده‌باني است در بالاي دكل كه جنبندگان زير آب را به زير نظر گرفته است. آنگاه كه چيز قابل خوردن را مشاهده مي‌كند، قدم‌هاي آهسته برمي‌دارد تا آن را مي‌خورد. اگر ساق‌هايش كوتاه بودند هنگام حركت به طرف شكار شكمش با آب برخورد مي‌كرد و آن را به حركت در مي‌آورد و در نتيجه شكار رميده و متفرق مي‌گرديد.

توضيح: در اين تكّه چگونگي اندام و سازگاري آن با محيط بيان شده و هم چگونگي رفتار، و آهسته برداشتن قدم‌ها كه انگيزش دروني دارد.

در اينجا منظور اصلي اين است كه نقش زيادتري در لحن بيان امام صادق (ع) به انگيزش‌هاي دروني حيات داده شده. به طوري كه اگر فرضاً در روي كره زمين فقط يك «شرايط محيطي» وجود داشت، باز هم جانداران به انواع متعدد تقسيم مي‌شدند و منحصر در يك نوع واحد نمي‌گشتند. زيرا مرغي ترجيح مي‌دهد كه به آهستگي قدم‌هايش به شكار برسد و مرغ ديگر ترجيح مي‌دهد با هجوم سريع اين كار را بكند.

و به عبارت ديگر: برآيند دو عامل موجب تحول مي‌‌گردد: انگيزش‌هاي دروني حيات. و كشش‌هاي محيط بيرون. عامل اوّل به وسيلة‌ غرايز و نوعي هوشمندي تقويت مي‌گردد. و عامل دوّم با تأثيرات عمومي محيط نيز تشديد مي‌گردد. و نقش پايه‌اي با حيات است. نه به اين معني كه اگر حياتي نبود جانداري نبود. بلكه مراد نقش حيات در تحول است و كاربرد آن در ايجاد تحول.




شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 4


زمينه پيدايش بشر

يكي بود يكي نبود[1] روي زمين موجود زنده‌اي نبود.

هنوز خاك وجود نداشت. اندرون زمين مذاب و روي آن پوسته‌اي از سنگ بود.[2] اين پوسته شبيه شكل امروزي، ناهموار و داراي فراز و نشيب بود. قسمت‌هايي در آن يافت مي‌شد كه مثل شيشه صاف باشد.

اما اكثر جاهاي آن (اعم از كوه‌ها، پهلوها، يال‌ها و دشت‌ها) مانند كف صابون ـ كه در طشتي انباشته شود و دانه‌هاي ريز و درشت حباب در روي آن ديده شود ـ ناهموار بود.[3]

بخش‌هاي مشجر و مشبّك زيادي در آن پيدا مي‌شد.[4] اين پوسته سنگي كلاً از نوع «آذرين» بوده،[5] و هنوز از سنگ‌هاي «رسوبي» خبري نبود.[6] ولي بعد از فرسايش سنگ‌ها ـ كه در اثر چين خوردگي‌ها، زلزله‌ها، بادها، باران‌ها و سرما و گرما فرسوده مي‌گشتند ـ خاك به وجود آمد. و از رسوبات خاك سنگ رسوبي درست گرديده و مي‌گردد.

آيا قبل از آن كه چيزي به نام خاك به وجود آيد، در درياها موجودات ريز داراي حيات پيدايش يافتند؟ يا اين حادثه پس از پيدايش خاك رخ داد. شايد پاسخي همراه با اطمينان براي اين سئوال نباشد. اما نظر به اينكه زمينه مناسب براي پيدايش حيات، «رسوبات شيمايي» است،[7] بايد گفت حادثه حيات قبل از پيدايش خاك رخ نداده است.[8]




[1]. يكي بود: يعني بي‌ترديد در كرات ديگر موجودات عاقل و مكلّف، بوده‌اند. همانطور كه در فصل «پيدايش كره زمين» بحث گرديد و احاديث مربوط از امام باقر (ع) نقل شد.

يكي نبود: يعني اينهمه افراد انسان كه تا امروز آمده و رفته‌اند نبودند.

[2]. اين موضوع را نيز در همان مبحث از نهج البلاغه شنيديم.

[3]. لفظ «كف» را در فصل «پيدايش كره زمين» از بيان امير المومنين (ع) از نهج البلاغه شنيديم ـ و شايد بهترين مثال براي يك تصوير ذهني از سيماي آن روز كره زمين، رويه «گل كلم» باشد، يعني آن نوع از كلم كه كلاً گل است، و براي ترشيجات مصرف مي‌شود. نه گلِ هر كلم.

[4]. مانند شجره‌ها و شبكه‌هائي كه در «شبنم منجمد» مشاهده مي‌شود. در فصل‌هاي سرد روي سنگ‌ها و گياهان و بالاي ديوارها، شبنم منجمد مي‌شود. شكلهاي زيبائي شبيه كوه و دره، مشجرها و مشبك‌ها در آن ديده مي‌شود. گاهي يخ‌هاي درون ظرفها و محفظه‌ها نيز بدين صورت مي‌باشند.

[5]. سنگ‌هاي آذرين به سنگهائي گفته مي‌شود كه از منجمد شدن مواد مذاب حاصل شوند. خواه در مرحله «دحو الارض»، و خواه در همين امروز كه از مذاب‌هاي آتش فشاني، درست شود.

[6]. سنگ‌هاي رسوبي از رسوب شدن مواد محلول، حاصل مي‌شوند.

[7]. از قرآن استفاده مي‌شود كه مناسبترين شرايط را براي پيدايش يا «عروض» حيات، لجن‌ها و باتلاق‌ها دارند.

[8]. ظاهراً پس از پيدايش خاك ميليون‌ها سال طول كشيده تا نمونه‌هاي ريز حيات به صورت تك سلولي‌هاي اولية گياهي ظاهر شده‌اند.

قرآن (آيه 10 سوره فصلت) از آغاز پيدايش قشر سنگي تا زماني كه زمين «داراي مواد غذائي كامل براي موجودات» شده را به چهار مرحله تقسيم مي‌كند: و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها في اربعة ايام: و قرار داد در آن صخره‌ها و كوه‌ها را و بركت داد به آن و به سازمان در آورد مواد غذائي آن را، در چهار روز.

توضيحات:

الف: پيشتر در مورد اين آيه و آيه‌هاي ما قبل و ما بعد آن بحث شده و توضيحات لازم داده شده است.

ب: و نيز قبلاً بيان گرديد كه مراد از يوم «بخشي از زمان» و «مرحله» يا «دوران» است.

ج: همان طور كه در مبحث «ستة‌ ايام» مشاهده كرديم، سليقه قرآن در اينگونه موارد بيان مرحله‌هاي سابق است. يعني رقم و عددي كه ارائه مي‌دهد شامل مرحله اخير كه ما در آن هستيم نمي‌شود. مثلاً در مورد «ستة ايام» مطابق حديث‌ها ما در اواخر روز هفتم هستيم.

بنابراين در اين آيه نيز بايد ما در روز پنجم باشيم.

در مباحث آينده به طور مكرر با اين آيه سر و كار خواهيم داشت و آن را «آية اقوات» مي‌ناميم.

د: دست اندركاران علم «زمين شناسي» نيز عمر زمين را از آغاز پيدايش خاك و رسوب، تا به امروز به چهار «دوران» تقسيم مي‌كنند. كه با دوران تشكيل قشر سنگي پنج دوران مي‌شود.

تكيه ما در اين مباحث تنها بر قرآن و احاديث اهل بيت (ع) است و غير از اين تعهدي نداريم و نقشي به علوم تجربي نمي‌دهيم. زيرا چنين برنامه‌اي كاري است ديگر، و ارزشي است به جاي خود. ليكن آن «حسن اتفاق‌هائي» كه در علوم تجربي رخ داده است، را نيز ذكر مي‌كنيم.

شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 3

پيدايش جهان

روزي بود روزي نبود[1] غير از خدا چيزي نبود. خدا نيازي به حضور موجود ديگري نداشت. نه از تنهايي مي‌هراسيد و نه احتياجي به مونس و همدم داشت.[2] تنها خدا بود و بس. نه زمينِ ما و نه ميلياردها ضرب در ميلياردها ميليارد كرات (ماهها، سيّارات و ستاره‌ها) هيچ كدام وجود نداشتند. مادّه، ‌انرژي و فضايي نبود. خداوند اراده فرمود كه جهاني بيافريند.[3]

اما اين را هم بدانيد: خداوند در آغاز پيدايش جهان[4]، آن[5] را به طور ناگهاني و «خلق السّاعة» بدين بزرگي كه اكنون هست، نيافريد، بلكه يك چيز كوچك و ريز پديد آورد.[6] با اينكه مي‌توانست همين طور بزرگ بيافريند.[7]

آن چيز كوچك را از چه چيزي خلق كرد؟ از چيزي كه قبلاً‌وجود داشته است؟ يا از عدم؟ هيچ كدام.نه از وجود خلق كرد و نه از عدم. زيرا عدم، عدم است و ساختن چيز ديگر از آن معنايي ندارد.

اما گروه‌هايي خواسته‌اند پيدايش جهان را به نحوي به يك وجود سابق مرتبط نمايند. و از «صادر اول» و يا «وجود مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند است» سخن رانده‌اند. خداوند جهان و ماده اوليه آن را «ايجاد» كرده است.[8]

آن موجود كوچك اوليه كروي شكل بوده و به تدريج بزرگ مي‌شد. و همگام با بزرگ شدن در درونش نيز تحولات و تغييراتي رخ مي‌داد.

آيا پيدايش و رشد و تكامل يك انار را مشاهده كرده‌ايد؟ اول ذرّة كوچكي در وسط گل است كه پس از ريختن گلبرگ‌ها به صورت كره‌اي به بزرگي يك نخود ديده مي‌شود به تدريج از درخت تغذيه كرده و بزرگ مي‌شود تا به شكل كره‌اي كه در درونش دهها كره ديگر به نام دانه‌هاي انار هستند، در مي‌آيد. و همين گونه است سير رشد انجير، كه خودش يك كره است در درون آن صدها كرة ريز وجود دارد كه فواصل آنها پر از شيره است.

دانة كوچك اوليه جهان تنها در دو مورد با انار تفاوت داشت:

الف: انار از گل و درخت پديد مي‌آيد. در حالي كه دانة اولية جهان از چيزي پديد نيامده، بلكه ايجاد شده است.

ب: انار از درخت تغذيه نموده و بزرگ مي‌شود اما دانة اولية جهان از خارج از پيكر خود تغذيه نمي‌كرد، بلكه ايجاد و انشائي كه به وسيلة آن به وجود‌آمده بود، همچنان در درون او به وديعه گذاشته شده و مدام از مركزش ايجاد شده و آن را تغذيه و بزرگ مي‌كرد. امروزه نيز همان جوشش ايجادي و انشائي در مركز جهان ادامه دارد.[9]

هنگامي كه دانة ريز انار از گل در مي‌آيد «قرص» و «توپر» بوده، شكاف و فضايي در درون آن نيست. سپس چاك‌هايي در داخل آن حادث شده و به تدريج توده‌هايي از دانه‌ها در درون آن بوجود مي‌آيند.

دانة اولية جهان نيز دقيقاًَ به همين صورت چاك‌هايي در درونش بوجود آمده،[10] سپس توده‌هايي از كرات پيدايش يافتند. كه بايد آنها را كهكشان‌هاي اوليه در آن جهان اوليه ناميد. البته نسبت انار و آن جهان را فراموش نفرمائيد: وقتي در درون جهان اوليه كهكشان‌ها بوجود آمدند كه جهان خيلي بزرگ شده بود.

همان طور كه انار يك پوسته و يك محتوا دارد، جهان اوليه نيز يك پوسته داشت كه به آن «سماء» يا آسمان گفته مي‌شد،[11] و يك محتوا داشت كه «ارض» يا زمين ناميده مي‌شد. يعني به مجموع كرات و فواصل ميان آنها در درون آن، به طور يكجا كلمة «ارض» گفته مي‌شد،[12] نه به يكي از كرات درون آن.[13]



[1]. شرح و بيان اين جمله در اولين صفحة كتاب گذشت.

[2]. نهج: خطبة اول: متوحّد اذ لا سكن يستأنس به ـ ولا يستوحش لفقده.

[3]. در آخرين صفحات بخش قبلي اشاره مختصري شد به اينكه: بعضي‌ها مي‌كوشند مخلوق را به نحوي از انحاء با «قِدم» دمساز نمايند، و آفريده را نوعي ازليّت ببخشند. زيرا فكر مي‌كنند كه اگر خدا را بدون مخلوق فرض كنند لازمه‌اش «تغيير در وجود خداوند، هنگام ارادة آفريدن مخلوق» است. امير المؤمنين (عليه السّلام) مي‌فرمايد «فاعل لا بمعني الحركات» و باز مي‌فرمايد «ولا حركة احدثها» پس فعل و ارادة خداوند موجب تغيير در او نمي‌شود. به نظر ما منشأ اين اشتباه در اين نكته نهفته است كه اينان قوانين جهانِ آفريده شده را بر جهان آفرين، حاكم مي‌نمايند و فرمول‌هاي جهان را به خالق آن شمول داده و حدود مسئوليت عقل و قوانين عقلي را تعيين نمي‌كنند. لازمة چنين تفكري بي‌نهايت بودن عقل همانند خدا مي‌باشد. بلكه بي‌نهايت‌تر از خداوند، تا بتواند او را هم به زير بررسي خود بكشد. مراجعه به مباحث گذشته براي تكميل اين مطلب لازم است.

[4]. سئوال: خداوند قبل از آفريدن جهان مخلوقات به چه كاري مشغول بود؟ پاسخ اين سئوال در اوايل كتاب بيان گرديد.

[5]. تذكر اين مطلب هر چند براي بسياري توضيح واضح خواهد بود، ليكن تجربه نشان داده است كه لازم است: مراد از لفظ «جهان» در اين بحث‌ها كل و مجموع مخلوقات (كه كائنات ناميده مي‌شود) مي‌باشد. ذهن بعضي‌ها گاهي تنها متوجه كره زمين مي‌شود كه در ميان جهان ذرّه‌اي بيش نيست.

[6]. به دليل آية 47 سورة 51: و السماءَ بنيناها باَيدٍ و انّا لموسعون ـ و قانون گسترش جهان.

جهان در حال گسترش است. تا شما ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليون‌ها كيلومتر مربع بر حجم جهان افزوده مي‌شود. اگر با همين محاسبه كلي و احتمالي به عقب و اول زمان برگرديد، به جايي مي‌رسيد كه جهان چيز بسيار كوچكي بوده است.

[7]. بهترين صورت و زيباترين سبك همين بوده كه انتخاب فرموده است. سبك‌هاي ديگر مرجوح بوده است. قبلاً نيز بيان گرديد كه «زمان» عين جهان است و جهان منهاي زمان معني ندارد. و وقار نيز همين گونه خلقت را ايجاب مي‌كرد. «ما لكم لا ترجون لله وقاراً» ـ آية 13، از سورة نوح ـ و همين سبك حكيمانه بود.

بالاخره ما فرزند اين جهان هستيم و عقلمان نيز پديده‌اي از پديده هاي اين جهان مي‌باشد. و اگر چيزي غير از اين را خواسته باشيم، نقض خود و عقلمان خواهد بود:

تعقّل ـ فرمول‌هاي همين جهان = تعقّل ـ تعقّل.

و در اين صورت خواستة عمل، غير عاقلانه بوده و «غلط» محسوب مي‌شود.

[8]. يعني نه از عدم خلق كرده و نه از وجود سابق و نه از وجود متعالي خويش صادر كرده است. مخلوقات تجلّيئي از وجود خداوند نيستند، تا مسأله سر از «وحدت وجود» درآورد. همه چيز مخلوق خداوند هستند و او مادّه كوچك اوليه را خلق نكرده است تا بگوييد «از چه چيز؟» بلكه آن را ايجاد و «انشاء» نموده است.

خلق: يعني: ساختن چيزي از چيزي ديگر.

ايجاد و انشاء: يعني: پديد آوردن چيزي، بدون اينكه از چيز سابقي نشأت يافته باشد. با گفته‌هاي ساير مكاتب كاري نداريم، خواه از انواع مكاتب فلسفي و خواه از انواع اشراقات عرفاني باشد، و در عين حال كه به همة آنها ارزش قائل هستيم، خود را فقط مسئول بيان مطالب بر اساس مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ مي‌دانيم. و انتخاب با اهل دانش است.

ايجاد (انشاء) يعني همان «كن فيكون» كه در قرآن آمده است. حضرت فاطمه (عليها السّلام) در خطبة معروفي كه در آغاز خلافت ابوبكر و در مسجد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ خطابه فرموده است، ابتدع الأشياء لا من شيء كان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها: اشياء را ابداع كرد نه از چيزي كه قبلاً وجود داشته است و بدون شكل‌هايي كه از روي آن شكل برداري كند. مي‌بينيم كه آن حضرت پيدايش جهان را «خلق» نمي‌نامد، بلكه به «انشاء» تعبير مي‌فرمايد.

امير المؤمنين (در همان خطبة اول نهج البلاغه) مي‌فرمايد: انشأ الخلق انشاءً، ابتدأه ابتداءً، بلارؤية اجالها، و لا تجربةٍ استفادها، و لا همامة نفس اضطرب فيها...

در اين كلام نه تنها مي‌فرمايد كه آن پديدة اول را انشاء كرد، بلكه مي‌فرمايد خود «خلق» و «آفرينش» را ايجاد كرد. يعني حتي خود «خلق: پيدايش چيزي از چيز ديگر» نيز يكي از قوانين است كه خدا آن را ايجاد كرده است. و در جملة «ابتدأه ابتداءً» با آوردن «تنوين تنكير» مي‌فرمايد آن ابتداء كردن، ابتداء كردن به خصوصي است كه براي بشر ناشناخته و حتي غير قابل درك و تبيين است. و تفاوت خالق عقل با عقل در همين چيزها است.

جريان خلقت، يعني ساختن چيزها از همديگر و پديد آوردن اشياء از يكديگر، بلافاصله پس از مرحلة ايجاد شروع گرديد.

امام رضا (عليه السّلام) از امير المؤمنين (عليه السّلام) نقل مي‌كند: لا من شيءٍ كوّن ما كان: هستي را از چيزي پديد نياورد. ـ بحار، ج57، ص46.

احاديث فراواني بر اين موضوع دلالت مي‌كند كه به اصطلاح در حدّ اعلاي تواتر هستند به طوري كه يكي از ضروريات مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ شمرده مي‌شود.

رابطة خدا با جهان رابطة «علت و معلول نيست». يعني خداوند «علة العلل» نيست. زيرا خود «قانون علت و معلول» از قوانين اين جهاني است پس خود همين قانون پديده و مخلوق است. بنابراين نمي‌تواند شامل خدا شود و حديث «كيف يجري عليه ما هو اجراه» را دوباره به ياد بياوريم.

رابطة خدا با جهان رابطة «موجِد و موَجد» و منشِيء و منشَيء» است. آنان كه ميان خدا و جهان به رابطة «علت و معلول» معتقدند مجبورند به «وحدت موجود» معتقد باشند زيرا (علاوه بر اشكالات زياد) ميان علت و معلول سنخيت لازم است و در اين صورت بايد خدا با جهان ـ و با همة پديده‌هاي جهان ـ همسنخ باشد. و نيز همين بينش مجبورشان مي‌كند كه به فرضيه‌هايي از قبيل «صادر اول» و «عقول عشره» پناه ببرند كه با هيچ دليل و برهاني قابل توجيه نيستند مگر با تكيه بر همان توهم «رابطة علت معلولي ميان خدا و جهان»، و چنين تكيه‌اي مصادره به مطلوب است.

شعار «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» نيز از همين جا ناشي مي‌شود. در حالي كه اصل «صدور» يك توهم است و اساس اينگونه فرضيه‌ها واهي است و همة اينگونه انديشه‌ها از يك اشتباه ناشي مي‌شود كه «خدا را نيز مشمول فرمول‌هاي عقل مي‌كنند و قوانين جهان را بر خدا شامل مي‌كنند» در حالي كه هم عقل و هم قوانين جهان، همه پديده و مخلوق‌اند.

[9]. همچنان كه بيان گرديد، شما تا ده سطر از اين كتاب را بخوانيد ميليون‌ها كيلومتر بر حجم جهان افزوده شده است. كهكشان‌ها چنان به سرعت ازمركز فاصله مي‌گيرند كه گويي تكه‌هاي يك انفجار به اطراف پخش مي‌شود.

آيا بدون افزايش مواد و انرژي‌هاي درون جهان، چنين گسترش و افزايش حجمي با اين سرعت امكان دارد؟ ما سخني نداريم و پاسخ اين سئوال به عهدة علوم فضايي و كيهاني است. ليكن مسلم و طبيعي است كه اگر مواد و انرژي‌هاي جهان در قبال اين افزايش حجم، ثابت باقي بماند، جهان در عرض مدت كمي پوك و تو خالي مي‌گردد.

قانون گسترش جهان صرفاً يك گسترش بي‌محتوا نيست. پوكي و پوچي نيز با حكمت سازگار نيست. البته به همان ميزاني كه به حجم و محتواي جهان افزوده مي‌شود، سير هماهنگ به سوي تكامل كيفي نيز وجود دارد. مادة اولية و همچنين مواد و انرژي كه ايجاد مي‌شوند، بلافاصله راه كمال را در پيش گرفته و به راه مي‌افتند. اساساً برنامة خلقت، كه همان برنامة تكامل است پس از لحظة ايجاد به راه مي‌افتد.

از جمله احاديثي كه بر «تداوم ايجاد» دلالت دارد، حديث شمارة 107، ص167، بحار، مي‌باشد. كه در ضمن آن از علي (عليه السّلام) آمده است: لاتنقضي عجائبه لانه كل يوم هو في شأن من احداث بديع لم يكن: عجايبي كه خداوند پديد مي‌آورد پاياني ندارد، زيرا او هر زماني در مقام پديد آوردن چيزي است كه قبلاً وجود نداشت.

[10]. امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ (در همان خطبه) پس از بيان مرحلة ايجاد مي‌فرمايد: ثم انشأَ سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء: سپس شروع كرد خداوند به چاك دادن جوّها، و شكافتن گوشه‌ها.

در آغاز اين كتاب بحث گرديد كه ايجاد جهان، ايجاد زمان و مكان و قوانين جهان نيز بود. اولين قانوني كه پس از مرحلة ايجاد به فعليت و فعاليت مي‌افتد، قانون «خلق: پديد آمدن چيزها از يكديگر» مي‌باشد. و دومين قانون، قانون «فتق: چاك خوردن درون جهان اوليه» است. و بر اساس اين دو قانون، كرات زيادي و كهكشان‌ها و منظومه‌هايي در درون جهان اوليه كه خود يك كره بود به وجود آمدند. درست شبيه انار.

توضيح ضروري: در خطبة مذكور به دنبال جملاتي كه در بالا آمد مي‌فرمايد: «و سكائك الهواء، فأَجري فيها ماءً...» به نظر مي‌رسد فاصلة زيادي ميان اين دو جمله هست.

و حضرتش تا پاپان جملة «و شق الارجاء» در مقام تبيين جهان اوليه و تكوّن كرات درون آن است. و با آغاز جملة بعدي به «اولين تحول» كه در صفحه‌هاي بعدي بحث خواهد شد، مي‌پردازد كه ميان اين دو مرحله ميلياردها سال فاصله وجود دارد. و دنبالة خطبه نيز گواه اين «عبور» است. مي‌توان گفت دليل اين عبور همان است كه فرموده‌اند «بعضي مطالب براي مردم آخر الزمان كه در علوم تعمّق مي‌كنند، مي‌ماند». مردم حاضر در مسجد كوفة آن روز، تاب تحمل شرح و بيان ماجراي جهان از اول پيدايش تا امروز را نداشتند. و شايد سقطي در متن خطبه رخ داده است. و ظاهراً عدم توجه به اين «عبور» يا «سقط» مانع از آن شده است كه مفسرين نهج البلاغه در تفسير اين خطبه به اندازه‌ي خطبه‌هاي ديگر، موفق شوند.

در هر حال ادعاي رخ دادن عبور يا افتادگي به اين خاطر نيست كه روند خطبه با اين كتاب ناسازگار بوده و لذا در مقام تأويل برآمده‌ايم. بلكه اين ادّعا بر اساس «جمع بين الآيات و الاخبار» است، كه در آينده آنها را ملاحظه خواهيد فرمود و به دليل حساسيت موضوع و مباحث اين كتاب، از پرداختن به آنها در اينجا خودداري شده و اين مهم به جاي ديگر در فصول آينده موكول مي‌شود.

[11]. بله، امروز سخن از هفت آسمان است اما جهان اوليه بيش از يك آسمان نداشت. بديهي است پس از مطالعه عبارت بالا سئوال مهمي در ذهن ايجاد مي‌شود، اما به دليل حساسيت زياد موضوع، بايد گام به گام پيش رفت و بدون دفن سئوال در ذهن، آن را نگاه داشته و ببينيم به طور كامل و واضح و مستدل روشن مي‌شود يا نه؟

يعني اگر براي دريافت پاسخ اين گونه سئوال‌ها، لطفي و منّتي بر نويسنده شامل شود و انتظار آينده تحمل گردد (كه سخت مورد نياز نويسنده مي‌باشد) منّت پذير خواهد بود. و اساساً انگيزة تدوين اين كتاب همين موضوعات است.

[12]. در نظر عمومي و همگاني چنين تلقي شده است كه لفظ «ارض» در قرآن به معناي كرة زمين مي‌باشد. در صورتي كه با تدبر در آيات كريم و احاديث اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ روشن مي‌شود كه اين لفظ چندين معني دارد كه فقط يكي از آنها كرة زمين است. و با صرف نظر از جهان اوليه، امروزه نيز يكي از معاني «ارض» عبارتست از همة كرات (كهكشان‌ها و منظومه‌ها) و فواصل آنها كه فضا ناميده مي‌شود.

مي‌دانيم كه در جهان خلاء وجود ندارد. مي‌توانيد جهان را به هندوانه‌اي تشبيه كنيد كه درون آن پر است اما قسمت‌هايي از آن را تخمه و قسمت‌هاي ديگر را گوشته مي‌نامند. شما مي‌توانيد كرات را به تخمه و فضاي بين كرات را به گوشه هندوانه تشبيه كنيد. زيرا همه جاي فضا انباشته از انرژي است. و بد نيست كه تعريف ماده و انرژي را دوباره از اين ديدگاه تكرار كنيم:

ماده = انرژي فشرده.

انرژي = ماده بسيط.

جهان را مي‌توان به يك انجير نيز كه خود يك كره است، تشبيه نمود. در درون انجير صدها كرة ريز هست و فاصله ميان اين كرات ريز پر از شيره است.

متن بالا در صدد آماده سازي ذهن خواننده براي درك اين معناي بخصوص لفظ «ارض» در آيات و اخبار است كه در آينده به طور مشروح بحث خواهد شد.

[13]. همان.


شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 2

مكان

آن روز ـ يعني آن روزي كه روزي نبود ـ جائي هم نبود.

«جا» و مكان هم چيزي است كه خداوند آنرا پديد آورده[1] است خودش نيز مكاني براي چيز ديگري نيست.[2] مثلاً ما انسان‌ها براي چيزهاي زيادي مكان هستيم و آنها در بدن ما جاي گرفته‌اند به عنوان مثال علاوه بر اندام‌هاي متعددي كه در بدن ما قرار دارند وجودمان مكاني است براي هوش، عقل و استعدادمان.

ليكن هيچ چيز در وجود خداوند قرار نگرفته است. او نه ظرف است و نه مظروف. و در عين حال با همه چيز هست بدون اينكه به معناي «با هم بودن» باشد.

غير از همه چيز است بدون اينكه از آنها بر كنار باشد.[3]

نه در آسمان است و نه در زمين و نه در روي كرسي، تخت يا عرش قرار گرفته است.[4]

خدا در همه جا هست و اگر او را در جهت بالا و آسمان مورد خطاب و دعا قرار مي‌دهيم، صرفاً يك احترام و تعظيم است.

همچنين اگر اشاره‌اي به سوي بالا مي‌شود به اين معني نيست كه او را در سمت بالا مي‌دانيم.[5]

بنابراين تقسيم وجود به «فيزيك» و «متافيزيك» به معناي تقسيم موضعي و مكاني، صحيح نيست.

او در جهان فيزيك حضور دارد همانگونه كه در متافيزيك حضور دارد بدون كوچكترين تفاوتي.

اصطلاح «طبيعت» و «ماوراء طبيعت» نيز همين طور است.




[1]. بايد توجه كرد كه حقيقت مكان چيست؟ در نگاه اول مكان عبارت است از چيزي كه چيز ديگر را در خود جاي مي‌دهد. و در نگاه ديگر مكان عبارت است از تفاوت و نسبت ميان دو بُعد.

و در هر صورت: مكان = بُعد.

زيرا: جهان ـ بُعد = جهان ـ مكان.

و: جهان ـ بُعد = جهان ـ جهان.

پس: جهان = بُعد = مكان.

و چون جهان پديده است پس مكان نيز پديده است و شمولي بر خداوند ندارد. جهان، زمان، مكان، عالم، ماده (مراد ماده و انرژي با هم است كه بعداً شرح داده خواهد شد.) گيتي و طبيعت همه در حقيقت اسم‌هايي هستند به يك معني و بسته به اين است كه گوينده از چه موضعي آنها را به كار مي‌برد.

خداوند در چيزي، در جايي، در محدوده‌اي و در مكاني جاي نگرفته و نمي‌گيرد. هم مي‌توانيد بگوئيد «او جاي ندارد». و هم مي‌توانيد بگوئيد «او در همه جا هست حتي جايي كه جا وجود ندارد». باز رسيديم به ضيق خناق يعني چون لفظي براي اداي مطلب وجود ندارد به ناچار مي‌گوئيم: در جايي كه جا هم وجود ندارد.

احاديث بسياري در اين مورد وارد شده است و از آن جمله: بحار، ج57، ص83، حديث شمارة 63: از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ پرسيدند: خداوند قبل از آن كه آسمان‌ها و زمين را بيافريند در كجا بود؟ فرمود: سئوال از «كجا» و پرسش از «مكان» است، در حالي كه خداوند بود و «مكان» وجود نداشت.

و همچنين حديث شمارة 25، ص47 از همان جلد. و نيز در ص35 حديث شمارة 7: امام رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: «هو اَيّن الاين كان ولا اَينَ» او «كجا» را «كجا» كرده. او بود قبل از اينكه مكان وجود داشته باشد.

[2]. سئوال: در مبحث «اثبات وجود خدا» گفته شد كه جهان محدود است و آن سوي اين جهانِ بس بزرگ (باز هم بس بزرگ، هر قدر مي‌توانيد بگوئيد: بس بزرگ) عدم نبوده و وجود است و آن وجود بي‌نهايت، خدا است. آيا در اين صورت ـ العياذ بالله ـ جهان در درون خدا قرار نمي‌گيرد؟ و خدا مكان و ظرف جهان نمي‌شود؟

پاسخ: گفته شد كه مكان در رابطة ميان دو چيز مادي و داراي بُعد قابل تحقّق است. يعني هر دو تاي آنها بايد داراي بُعد و محكوم به بُعد باشند. و در موضوع بحث ما يك طرف كه جهان است داراي بُعد است. ولي طرف ديگر كه خداوند است از بُعد منزّه است.

و در بيان ديگر: ميان ظرف و مظروف «سنخيّت» لازم است. و ميان خالق و مخلوق همسنخي وجود ندارد.

خداوند همه جا هست هم در درون جهان و هم در خارج از آن ـ البته باز هم به دليل ضيق خناق از لفظ «در» استفاده مي‌شود ـ نه جايي از او خالي است ونه جايي كه جا نيست. امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: و من قال فيم، فقد ضمّنه: كسي كه بگويد خدا در چيست؟ پس او خدا را مضمون و محدود كرده است.

و من حدّه فقد عدّه: و هر كس كه خدا را محدود بداند، او را قابل عدد كرده است. (نهج البلاغه، خطبة اول).

و قبلاً بحث شد كه متعدد بودن، و اساساً قابل عدد و شمارش بودن، از لوازم تغيير است. و خود تغيير مخلوق خداوند است.

[3]. در خطبة اول نهج البلاغه مي‌فرمايد:

مع كل شيء لا بمقارنة: با هر چيزي هست نه به طور با هم بودن.

و غير كل شيء لا بمزايلة: و غير از هر چيز است نه به معناي كناره گرفتن.

[4]. و مي‌فرمايد: و من قال علي مَ، فقد اخلي منه: و هر كس بگويد خداوند بر روي چه چيزي است؟ جاهاي ديگر را از او خالي كرده است.

تزاحم مكاني: گفته شد خداوند در همه جا هست. يعني با هر ذره‌اي، و در دل هر صخره‌اي، در ته اقيانوس و در هر جايي كه بتوان در عقل آورد خداي واحد حضور دارد. زيرا ميان خداوند و ساير اشياء تزاحم مكاني وجود ندارد. چيزهاي ديگر با هم تزاحم مكاني دارند. مثلاً اين ليوان يا بايد پر از آب باشد يا پر از شير و يا پر از هوا، و امكان ندارد كه هم پر از شير باشد و هم پر از هوا. و همين طور است همة اشياء نسبت به همه مكان‌ها و ظرف‌ها.

پرسشگري از امام صادق ـ عليه السّلام ـ پرسيد: اَيْنَ هو؟: او كجاست؟ فرمود: هو اَيِّنُ الاَيْن: او كجا را كجا كرده است. يعني حقيقت مكان را او پديد آورده است. ـ احتجاج طبرسي، باب احتجاجات امام صادق عليه السّلام ـ در اينجا وقتي مطلب كامل مي‌شود و قلب آرامش مي‌يابد كه دوباره مسألة «در ذات خدا انديشه نكنيد» را كه در بخش پيشين بحث شد به ياد بياوريم.

[5]. امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در همان خطبه مي‌فرمايد: وَ مَنْ جهله اَشار اليه: و هر كس بر خدا جاهل باشد، به سوي او اشاره مي‌‌كند. يعني او را قابل اشاره مي‌داند و در يك جهت فرض مي‌كند.

و من اشار اليه فقد حدَّه: و هر كس به او اشاره كند او را محدود كرده است. و قبلاً بحث كرديم كه محدود بودن از خصوصيات ماده است (بل عين ماده است) درست همانند بُعد. يعني «محدود بودن» پديده و مخلوق خداوند است. و من حدّه فقد عدّه: و هر كس كه او را محدود كند پس او را معدود كرده است. (شرح اين جمله قبلاً گذشت).

شرح خلقت بر اساس ثقلین (قرآن و اهلبیت) 1


با توجه به این که تاکنون بحث خلقت براساس تحریفات و واردات اسراییلیات و....مطرح شده است.برای اولین بار خلقت بر اساس قرآن و روایات صحیح ایمه اطهار(ع) روایت میشود.چرا که به فرموده امام باقر(ع) :

شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً  يخرج من عندنا اهل البيت

خودتان را به مشرق و مغرب بزنيد علم صحيح پيدا نمى كنيد مگر چيزى كه از پيش ما اهل بيت صادر شود.


بسم الله الرحمن الرحيم


روزي بود روزي نبود[1] غير از خدا چيزي نبود، نه زميني بود، نه زماني، نه جمادي و نه جانداري. نه جهان ريز اتم‌ها و ميكروب‌ها و ويروس‌ها وجود داشت و نه جهان درشت كرات. نه كره‌اي نه منظومه‌اي، نه كهكشاني نه فضايي.

بنابراين نه جاني وجود داشت و نه جانداري.

از اين همه كهكشان‌هاي بي‌شمار با اين همه ستاره‌ها و سياره و ماه‌هاي بي‌شمار خبري نبود.

تنها خدا بود[2] خداي واحد، احد، بي‌همتا و بي‌همسر. بي‌نياز از يار و همدم.

حي است و قيوم، نه به خواب محتاج است و نه به غذا.

وحشت از تنهايي بر او راه ندارد. مستمند هيچ چيز نمي‌باشد.

خدا «ازلي»[3] است. پديده نيست.

ما همگي در مي‌يابيم كه او هست. آن قدر به وجود او يقين داريم كه هيچ نيازي به استدلال و اثبات ندارد[4] زيرا «خدا دركي» درست مثل «خود دركي» ‌است.

همان طور كه «درك خود» به هيچ دليلي نياز ندارد درك خدا هم به هيچ دليلي نياز ندارد.

وقتي كه مي‌گوئي «من هستم» از هيچ چيزي براي اين درك كمك نمي‌گيري. اگر هزار دليل بياورند كه تو نيستي، بي‌فايده است. زيرا مي‌داني كه هستي. و اگر هزار دليل بياورند كه تو هستي باز هم بي‌فايده است زيرا مي‌داني كه هستي.

درك خدا هم براي ما از همين سنخ است. تاكنون هيچ فردي نتوانسته وجود خدا را انكار كند. هيچ كس.

انسان گاهي در اثر ديوانگي و بيماري دچار «خود انكاري» شده،و افرادي پيدا شده‌اند كه گفته‌اند «من نيستم» ولي «خدا انكاري» هرگز در بشر در هيچ شرايطي رخ نداده است.[5]

اگر بشنويد يا در جايي بخوانيد كه فلان شخص منكر وجود خدا است و كمي با دقت بنگريد[6] مي‌بينيد كه يا محض تعمّد دارد[7] و يا دچار بيماري «خود فريبي» شده است.

و اين در حالي است كه براي او نيز «خود انكاري» آسان‌تر از «خدا انكاري» است.






[1]. اين جمله كه استفاده از آن در آغاز داستان‌ها از قديم رواج داشته و دارد ظاهراً يك سخن متناقض است. از طرفي مي‌گويد «روزي بود» و از طرف ديگر مي‌گويد: «روزي نبود».

منظور گوينده اين است كه غير از خدا چيزي وجود نداشت، (كان اذ لم يكن شييء ـ الحمد لله الذي كان اذ لم يكن شييء: بحار، ج3، ص300 ـ 298) حتي خود «زمان» هم و جود نداشت. و چون كلمه و لفظي براي اين مطلب وجود ندارد، ناچار مي‌گويد: زماني بود كه زمان هم نبود در آن وقت كه غير از خدا چيزي نبود خود وقت هم وجود نداشت.

زيرا زمان عين مادّه است و سخن در مقام بيان «ما قبل مادّه» مي‌باشد و بحث از نقطه‌اي آغاز مي‌شود كه مادّه‌اي وجود نداشته است.

زمان چيست؟ در پاسخ به اين سئوال دو تعريف براي زمان گفته شده است:

1ـ زمان يك برداشت كلي از تغييرات جهان است. در اين تعريف زمان يك «برداشت ذهني» است كه واقعيت ندارد.

2ـ زمان عبارت است از جريان عمومي تغييرات جهان. طبق اين تعريف زمان يك «واقعيت» مي‌باشد.

از ميان اين دو تعريف، تعريف دوم مورد تأييد مكتب اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ است. در سطرهاي بعدي خواهيم ديد كه در زبان حديث زمان يك پديده معرفي مي‌شود كه حادث شده و پديد آمده است و درست مانند ساير واقعيت‌ها يك واقعيت است. و به قول اسحاق نيوتون: خداوند مي‌توانست غير از زمان چيز ديگري نيافريند.

پس: زمان = تغيير.

تغيير = حركت.

زيرا: تغيير ـ حركت = تغيير ـ تغيير.

پس: جهان ـ حركت = جهان ـ تغيير.

و: حركت = ماده.

زيرا: ماده = اتم.

و: اتم ـ حركت = اتم ـ اتم.

پس: زمان = اتم = ماده.

در طول بحث‌هاي آينده بيان خواهد شد كه ماده «پديده» است. يعني چيزي است كه وجود نداشته و به وجود آمده است.

پس زمان نيز كه عين ماده است، پديده مي‌باشد. يعني زمان را خدا آفريده است.

بنابراين روزي بود كه «روز» هم نبود غير از خدا چيزي نبود.

از ديدگاه ديگر مي‌گويند «زمان بعد چهارم ماده است». همان گونه كه:

ماده ـ طول = ماده ـ ماده.

ماده ـ عرض = ماده ـ ماده.

ماده ـ عمق = ماده ـ ماده.

همين طور: ماده ـ زمان = ماده ـ ماده.

در اين موضوع احاديث بسياري وجود دارد. به چند نمونه از آنها توجه فرمائيد:

بحار: ج3، ص309، از امام صادق ـ عليه السّلام ـ :

ان الله تبارك و تعالي لايوصف بزمان و لامكان و لاحركة و لا انتقال و لا سكون بل هو خالق الزمان و المكان و الحركة و السكون و الانتقال: خداوند نه به زمان و مكان موصوف مي‌شود ونه به حركت و انتقال و نه به سكون بل او خالق زمان و مكان و حركت و سكون و انتقال، است.

بحار: ج57، ص30 از علي ـ عليه السّلام ـ آورده است:

لاتصحبه الاوقات ولا ترفده الادوات. سبق الاوقات كونه و العدم وجوده، و الابتداء ازلُه: زمان‌ها مصاحب او نمي‌شوند. آلات و اسباب او را ياري نمي‌كنند بودش بر زمان‌ها سبقت دارد، وجودش بر عدم پيشي دارد. ازليت او بر «ابتداء» مقدم است.

و باز مي‌فرمايد: لا يجري عليه السكون و الحركة، و كيف يجري عليه ما هو اجراه، و يعود اليه ما هو ابداه، و يحدث فيه ما هو احدثه: سكون و حركت بر او جاري نمي‌شود و چگونه جاري مي‌شود بر او چيزي كه خود او را به جريان انداخته است و چگونه بر مي‌گردد به او چيزي كه خودش آن را ابداء كرده است. و چگونه پديد مي‌شود در او چيزي كه خودش آن را پديد آورده است.

اين تكه‌ها در خطبه‌ي 232 نهج البلاغه (ابن ابي الحديد) نيز آمده است.

و در يك حديث عين همين جمله‌ها از امام رضا ـ عليه السّلام ـ نيز آمده است: بحار: همان جلد، ص43، حديث شماره 17.

[2]. سئوال: خداوند قبل از آفريدن جهان به چه چيز مشغول بود؟ كارش چه بود؟

پاسخ: گفته شد كه چيزي وجود نداشت. و اساساً اين سئوال از پايه غلط است و به جز تصوّر ذهني چيزي نيست. زيرا مقولاتي از قبيل «قبل» و «بعد» و «مشغول شدن» و «كار» و «پرداختن» و... همه و همه از مقولات اين جهان هستند روزي كه روزي نبود، قبل و بعد هم وجود نداشت. يعني خود قبل و بعد نيز پديده و مخلوق خدا هستند. و «قبل» و «بعد» راهي بر خدا ندارد.

امام رضا ـ عليه السّلام ـ در ضمن خطبه‌ي مشروحي مي‌فرمايد: ففرَق بين «قبل» و «بعد» ليُعلَم اَن لا «قبل» له ولا «بعد»: پس شكافت ميان «قبل» و «بعد» را، تا دانسته شود كه نه قبلي بر او هست و نه بعدي. بحار، ج57، ص42، حديث شماره‌ي 17.

براي درك اين موضوع بايد خود «عقل» را شناخت كه حقيقت عقل چيست؟ عقل ما كه اين مقوله‌ها را درك مي‌كند، خود پديده است و در عرصة اين جهان توان فعاليت دارد. تعقّل يعني سنجش قوانين و فرمول‌هاي اين جهان كه پديده هستند. عقل و تعقل نمي‌تواند در خارج از اين جهان فعاليتي داشته باشد و به داوري بنشيند.

سئوال بي‌پايه‌اي كه زمينه‌اي نداشته و تخيّل محض است كه قوانين جهان را بر غير جهان بار مي‌كند، جواب ندارد. اگر يك سئوال عقلي در مورد درون دايرة جهان باشد قابل پاسخ دادن است وگرنه، نه. عقل فقط اين جهان را مي‌تواند بشناسد. حتي عقل و تعقل براي شاخت خدا راهي ندارد مگر با شناخت اين جهان. وقتي كه عقل جهان را بشناسد و پديده بودن آن را دريابد آن وقت پي مي‌برد كه اين پديده، پديد آورنده‌اي دارد.

[3]. ازلي است. يعني پديده نيست، از ازل بوده است. او عمر ندارد، پير نمي‌شود، فرسايش بر او راه نمي‌يابد. چرا؟

پاسخ: عمر، سن، سال و ساير مقولات از اين قبيل، همه از مقولات زمان و تغيير هستند. و در مطالب گذشته گفته شد كه «زمان خود يك پديده است.» زمان مخلوق خدا است، خداوند زمان را به وجود آورده است. پس زمان شامل همه چيز است اما شامل خدا نيست.

ازلي: يعني وجودي كه «سابق بر زمان» است.

از اين نكته روشن مي‌شود كه خداوند احد و «تك» است. زيرا عدد و تعدد و متعدّد بودن، يعني تغيير و متغيّر بودن.

چون: جهان ـ تعدّد = جهان ـ تغيير.

زيرا: جهان ـ تغيير = جهان ـ عدد و تعدّد.

پس: كثرت و تعدّد از ذاتيات جهان است. و هر متعدّدي قهراً متغيّر است. بيان گرديد كه خود «تغيير» مخلوق خداوند است. روزي بود روزي نبود غير از خدا چيزي نبود، يعني تغييري هم نبود. و به بيان ساده‌تر: خود «متعدّد بودن» پديده‌اي است كه خدا آن را پديد آورده است. پس خداوند متغيّر نيست. و اين معناي «قيّوم» است. او جفت و همسري نيز ندارد. زيرا «زوج بودن» همان «متعدّد بودن» است.

[4]. در عين حال پرداختن به اثبات وجود خدا كار بي‌فايده‌اي نيست. از استدلال‌ها و راه‌هاي مختلف و متعدّدي كه وجود دارد تنها به يك بحث اكتفاء مي‌كنيم و آن «برهان محدود بودن جهان» است.

بسياري از قديمي‌ها فكر مي‌كردند كه جهان بي‌نهايت و نامحدود است. اما امروز مسلم شده است كه اين جهان بس بزرگ، با ميلياردها كهكشان و كره (فضا، ستاره و ماه) بالاخره محدود است. پير روسو در كتاب «تاريخ علم» مي‌گويد: ديگر كودكانه است كه جهان را بي‌نهايت بدانيم.

جهان از محدودها تشكيل يافته است از كرات محدود، و فضاهاي محدود فواصل آنها. و هر چيزي كه از محدودها تشكيل شود بالاخره محدود خواهد بود. هر چند خيلي بزرگ و بسي پهناور باشد و نيز: جهان «محكوم به بُعد» است. بُعد دليل انتها داشتن است.

و نيز همان طور كه در مباحث آينده خواهد آمد «جهان در حال گسترش است.» و اين يك قانون مسلم است. و قانون گسترش جهان مي‌گويد كه جهان محدود است. زيرا چيزي كه نامحدود و بي‌انتهاست گسترش نمي‌يابد. يعني گسترش يك شيء بي‌انتها معني ندارد.

اينك در اين بحث به همين چند جمله اكتفا و بسنده كرده و مي‌گوييم: آن سوي حدود اين جهان چيست؟

پاسخ اين سئوال به طور قهري يكي از دو جمله است: يا بايد گفت «آن سوي حدود اين جهان، عدم است.» كه اين جمله غلط مي‌باشد. زيرا «عدم» عدم است و نمي‌توان گفت آن سوي جهان عدم است. و اگر در ذهنمان چنين تصوّري كرده باشيم معناي آن اين است كه «آن سوي اين جهان عدم هست». پس در حقيقت مرادمان از «عدم» يك «هست» مي‌باشد. كه وجود است و ما فقط اسم آن را «ع، د، م» گذاشته‌ايم. و بايد گفت «آن سوي حدود اين جهان وجود است». و بديهي است كه اين وجود غير از وجودها و موجودات درون جهان است.

يعني نه ماده است و نه انرژي. نه زمان است و نه مكان. و هيچ سنخيّتي با اين جهان و پديده‌هاي آن، ندارد. زيرا بحث در خارج از اين مقولات است. پس آن وجود نه تغيير دارد و نه بُعد، نه گسترش دارد و نه محدود است. بي‌نهايت است. بدين ترتيب عقل و تعقّل با استخدام همه‌ي علوم به شناخت خصوصيات كلي جهان نائل مي‌شود و سپس با استفاده از مسلّمات علوم به مسلّم بودن وجود خداوند مي‌رسد. آن هم مسلّم رياضي كه هيچ شك و شبهه‌اي در آن راه ندارد.

سئوال: پس اين خدا چيست؟ پاسخ: در بخش‌هاي آينده اين موضوع به طور مشروح خواهد آمد و در اينجا فقط به اين نكته اشاره مي‌شود كه «باز هم اساس سئوال غلط است»، زيرا لفظ «چيست» و معناي آن از مقولات اين جهان است و در ماسواي اين جهان كاربردي نداشته، بي‌معني و بي‌زمينه مي‌باشد.

لفظ «چيست» وقتي به كار مي‌رود كه «تعدّد» و «چند تايي» باشد تا از ميان آن متعدّدها بگوئيم آن، يا اين چيست؟ و به همين جهت به ما گفته‌اند كه «لا تتكلّموا في الله» در ذات خدا بحث نكنيد كه چيست. و «قولوا: لا اله الا الله الواحد الّذي ليس كمثله شيء» و نيز فرموده‌اند: «ايّاكم و التفكر في الله، و لكن اذا اردتم اَن تنظروا الي عظمته فانظرو الي عِظَم خلقه»: از انديشه در ذات خدا بپرهيزيد، و اگر خواستيد عظمت او را مشاهده كنيد، نگاه كنيد به عظمت آفريده‌اش. و نيز فرموده‌اند «من نظر في الله كيف هو، هلك» هر كس در اين صدد باشد كه خدا چگونه است، هلاك مي‌شود. و همچنين «لا تكلّموا في الله فانّ الكلام في الله لا يزداد الاّ تحيّراً»: در ذات خدا بحث نكنيد زيرا بحث در ذات خدا نمي‌افزايد مگر حيرت را. اين احاديث را در كتاب «وسائل الشيعه: ابواب امر به معروف باب 23» مي‌توانيد مطالعه فرمائيد. در احاديث ما اين گونه توصيه‌ها زياد است و بجاست كه در چون و چراي آنها كمي تأمل شود. چرا بايد در مورد مخلوقات خداوند انديشيد اما در ذات او نبايد به تفكر پرداخت؟

چرا بايد از عظمت انسان، كره، منظومه، كهكشان، فضا، حيات، حيوان، گياه، ميكروب، باكتري، ويروس و نيز از عظمت قوانين و فرمول‌هاي هستي به عظمت خداوند پي برد؟

براي اين كه عقل و انديشه و فكر ما جزء اين جهان است. و هر چه كه در مورد خدا تصوّر يا تعقّل و درك نمايد قهراً سيماي اين جهان و لباس و ماهيّت اين جهاني بدان خواهد داد. زيرا عقل چاره‌اي جز اينكه قوانين و خواص اين جهاني به آن بدهد ندارد. پس در نتيجه قوانين و خصوصيات آفريده را بر آفريدگار شامل خواهد كرد كه نتيجه‌اي به جز افزايش حيرت ندارد. عقل و حيطة فعاليت آن شامل خدا نمي‌شود زيرا خود عقل پديده‌اي است كه خداوند آن را به وجود آورده است و «كيف يجري عليه ما هو اجراه». شرح اين حديث قبلاً گذشت. اين سخن نيوتون معروف است كه «فيزيك از متافيزيك حذر كن». البته خودش نتوانست حذر كند. به گمان من اگر افرادي همانند نيوتون، موريس مترلينگ، انيشتين و... در اين قبيل مباحث و خصوصاً در موضوعات هستي شناسي و فضا با معارف اسلامي آشنا مي‌بودند، در پايان كار به آفت «حيرت» كه آنان را دچار لطمه‌ي روحي و فكري نمود، دچار نمي‌شدند.

[5]. گويند ماركس در مجلة «زيتشريفت» طي مقاله‌اي دربارة «شيخ شامل» مجاهد داغستاني كه بر عليه تزار مي‌جنگيد، نوشته بود: «اين مرد خدا كه براستي مرد خداست...» البته من موفق به دريافت اين عبارت نگشتم.

[6]. مثلاً اگر او را با هليكوپتر به بالاي اقيانوس برده و به وسط آن بياندازند در آن حال دست به دامن امداد الهي خواهد شد.

[7]. يعني خودش مي‌داند كه دروغ مي‌گويد. بي‌ترديد اين گونه افراد بيمار رواني هستند و دست كم دچار عقده‌ي روحي مي‌باشند كه بدين وسيله عقده‌شان را باز مي‌كنند.

خود دركي اصيل‌ترين درك است. درك‌هاي ديگر (مانند درك لمسي، درك بصري، شنوايي، ذائقي و شمّي) پس از طي مرحله‌اي به رتبة خود دركي مي‌رسند. «من هستم» نزديك‌ترين درك براي انسان است و پس از آن نوبت به «من لامسه دارم» مي‌رسد كه فرع بر «من هستم» است. درك‌هاي پنجگانه خود مُدْرَك و مورد دركِ خود دركي هستند. و اين تفاوت ميان اين دو تنها در با واسطه و بي‌واسطه بودن خلاصه نمي‌شود. بلكه يك تفاوت ماهوي است. ممكن است كسي همه حواس پنج‌گانه خود را از دست بدهد ليكن باز بتواند خود دركي را داشته باشد. و همين طور نيز خدا دركي را. همان گونه كه شرح كامل آن در مبحث «آيا خدا محسوس است؟» خواهد آمد.

رابطة ادراكي انسان با خداوند بي‌واسطه‌ترين رابطه‌اي است كه انسان با چيزي غير از خودش دارد، به حدّي كه درست با رابطه‌اي كه با هستي خود، دارد مساوي است. و اين يك بحث وجداني است كه هر كسي به دريافت آن در خود اعتراف دارد.

ادامه دارد....

خلقت در  قرآن

لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِى كِتبٍ مُّبِين.(.(  سوره  انعام آیه 59

هیچ تر و خشکى نیست مگر آن که در کتاب مبین (علم الهی) وجود دارد.

قبل از خلقت اركان ابتدا دو عنصر خلق شد:

1-خلقت گرمي:
خداوند از گرمي ها عالم بالا را آفريد :ملائك ، آسمان ها و جن و …..
2-خلقت سردي :
خداوند از سردي ها عالم نباتي را آفريد :زمين ، حيوانات ، گياهان و
در طب اسلامي به مجموعة اشياء هم نسخ عنصر گفته مي شود .
از تركيب دو عنصر (گرمي و سردي) ، چهار عنصر (ركن) بوجود آمد .
از خلقت گرمي ؛
1-گرم و خشك ؛ معادل خورشيد و آتش و انرژي است .
2-گرم و تر ؛ معادل عالي آن هوا (باد) است .
از خلقت سردي ؛
3- سرد و خشك ؛ تبلور عالي آن خاك است .
4-سرد و تر ؛ تبلور عالي آن آب است .

اولين خقلت ، خلق گياهان و دومين خلقت ، خلق حيوانات و سومين خلقت ، خلق انسان بود .
خلقت اول انسان با چهار ركن مادي و يك ركن معنوي صورت گرفت . مزاج خلق اول مزاجي معتدل است .
خداوند خاك و آب را بصورت گل در آورده و در معرض خورشيد و هوا قرار داد و در آخر كار از روح خود به آن دميد (كه همان ركن پنجم مي باشد) . بنابراين در انسان 4 عنصر به همراه روح خدا وجود دارد .

ﺫﮐﺮ ﯾﻮﻧﺴﻴﻪ


لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ


اول اینکه عامل(فردی که ختم را انجام میدهد) بر یگانگی خداوند ایمان قلبی داشته باشد نه در زبان بلکه با تمام وجود و با شناخت اندکی که دارد که سرلوحه همه انها یکتایی و بی همتایی خداوند در تمام صفات ثبوتی و مبر بودن او از تمام صفات سلبی است. توجه کامل به وجود بی همتای خداوند و این که عامل بداند خداوند در همه حال ناظر بر عمل اوست همان طور که هنگامی که با یک نفر صحبت میکنید تمام حواس شما به اوست در اینجا نیز باید حالتی مشابه داشته باشید حال انکه در هنگام گفتن این ذکر با سرچشمه وجودو هستی صحبت می کنید.

پشیمانی از گذشته سرشار از کوتاهی و ناسپاسی زیرا که این ذکر طبق گفته بزرگان اهل معرفت خود نوعی توبه به درگاه باری تعالی است. نیاز نیست که تنها به معنی ایه اکتفا کنید بلکه به رابطه مضموم ایه با خودتان نیز باید اهمیت بدهید .منظور اینکه در قسمت اول ایه که در یگانگی و یکتایی و منزه بودن خداوند گواهی داده می شود به عظمت خداوند در جهان هم توجه شود به نظم و هماهنگی در کره زمین و در سیارات وستاره ها و خورشیدیا حیات در خشکیها و دریاها وسایر نشانه های عظمت حقتعالی و در قسمت بعدی ذکر گناهان و کوتاهی ها و ناسپاسی هایی که انجام شده به یاد اورده مثل کفران نعمت یا کوتاهی در انجام اعمال پسندیده و…

و غرض این نیست که در هر بار خواندن ذکر تمام این مطالب دوره شود بلکه هر کدام از این دو قسمت را که باعث می شود شما بیشتر در ان لحظات قرب به حضرت دوست پیدا کنید انتخاب کنید که اکثر اوقات به هردو معنی توجه میشود. زمان مناسب همانطور که  گفته شده بعد از عشاء است (حدودا ساعت ده به بعد)و دلیل ان هم قبلا در پست حذف شده ذکر شد.

در مورد تعداد این ختم هم باید از ۴۰۰ شروع شود و کم کم زیاد شود البته نیازی نیست حتما شما تعداد بشمارید بلکه از ۲۰دقیقه که زمان تقریبی ۴۰۰ ذکر است شروع کنید و ذره ذره (مثلا سه دقیقه یا پنج دقیقه)انرا زیاد کنید یکی از دوستان  حدود۲۰ دقیقه این ذکر را می خوانده و بعد انقدر می خوانده تا در سجده خوابش می برده است بسیاری از انها هم که این ختم را تجربه کرده اند این را توصیه می کنند اینجانب نیز همین طور. زیرا مرحوم کشمیری این را فرمودند.

شاید کمی دشوار به نظر اید اما ایا نتیجه کار انقدر ارزشمند نیست که این سختی ها را بجان خرید؟

ایا نیاز نیست که انسانها بخشی از شبانه روز را به مناجات با باریتعالی بپردازند حال انکه چنین نتایج عظیمی همچون:((( چشم دل.ارتباط با عالم ملکوت.و راهیابی به دنیای دیگر. و نورانی شدن قلب. و زدودن لکه های سیاه گناه از روح ادمی. و بسیار چیزهای دیگر))) حاصل این عمل گرانبها نزد علمای اهل معرفت و استادان و بزرگان است.
 از امام باقر (ع) روایت شده است که :یونس علیه السلام سه روز در شکم ماهی درنگ کرد و در تاریکی های سه گانه تاریکی شکم ماهی تاریکی شب تاریکی دریا ندا در داد و گفت:لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ آنگاه خداوند دعایش را اجابت کرد و سپس ماهی وی را بر حال افکند.
مرحوم استاد علامه طباطبائی فرمودند که مرحوم قاضی ( استاد آنجناب عارف عظیم و سالک مستقیم حضرت آیت الله حاج سید علی قاضی تبریزی ) اول دستوری که می دادند ذکر یونسی بود لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ که در مدت یک سال در وقت خاص به حالت سجده ات بازخوانده شود .

چرا این ذکر به یونسیه معروف شد ؟

 داستان حضرت یونس  :

سالیان درازی در راه هدایت مردم کوشید و رنج فراوان کشید؛ ولی پاسخ مردم پافشاری در گمراهی و گریز از حق و عدالت بود. از قوم خویش قطع امید کرد و خشم و نفرت شدیدی از آنان وجودش را فرا گرفت و چیزی نگذشت که از خداوند مجازات آن قوم خودخواه و جاهل را درخواست نمود. در صبحگاهی که مردم از خواب برخاستند، آثار غضب و عذاب الهی را در شهر خود مشاهده کردند. به نزد پیامبر خود حضرت یونس (ع) شتافتند و از او پوزش طلبیدند و درخواست عفو و مغفرت کردند؛ ولی فایده ای نبخشید و او با عصبانیت مردم را ترک کرد و از شهر خارج شد.

حضرت یونس (ع) نزد پروردگارش عزیز بود و بر این گمان بود که آنچه را که انجام می دهد مطلوب و مقبول درگاه الهی است و خداوند هیچگاه لطفش را از او دریغ نمی کند و بر او تنگ نخواهد گرفت. مردم با آن همه عجز و لابه، انتظار ترحم و گذشت را از حضرت یونس (ع) داشتند، اما اینگونه نشد. وقتی مردم از آن حضرت (ع) قطع امید کردند، سخت به درگاه خدا نالیدند. خداوند نیز عذاب را از آنان دور کرد. یونس (ع) به کنار دریا رسیده بود. در حالیکه قطع داشت قومش هلاک شده اند، در کشتی سوار شد. طولی نکشید که کشتی در معرض طوفان قرار گرفت. صاحبان کشتی این پیش آمد را به فال بد گرفتند و او را پس از سه بار قرعه، به قصد قربانی به دریا افکندند تا دریا آرام گیرد. ماهی بزرگی درجا او را بلعید. اینجا بود که حضرت یونس (ع) متوجه اشتباهش شد و دانست که خداوند خواسته است به خاطر عدم شکیبایی و قهر و غضب او از قومش، او را مجازات کند.

در دل تاریک ماهی به سوی خدا متوجه شد و از کردار خویش اظهار پشیمانی و ندامت کرد و این ذکر را بر زبان جاری ساخت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» به برکت این ذکر، خداوند او را نجات داد. خداوند در قرآن می فرماید: «اگر از جمله تسبیح کنندگان نبود تا روز یامت در شکم ماهی باقی می ماند». و نیز می فرماید: «…ونجیناه من الغم وکذلک ننجی المؤمنین؛ و ما مؤمنانی را که اینگونه به یاد ما باشند نجات خواهیم داد». (سوره انبیا، آیه۸۸)

حضرت یونس (ع) بار دیگر به امر خداوند به سوی قومش بازگشت و همه آنها را سالم و مطیع یافت و تا آخر عمر در میان آنان با عزت زندگی کرد.

پیامهای قصه:
«و ذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ؛ و یونس را یاد کن که خشم گنانه به راه خود رفت و گمان کرد که هرگز بر او تنگ نمی گیریم؛ آنگاه در دل تاریکی ندا در داد که خدایی جز تو نیست و تو از هر عیبی منزهی و من از ستمکارانم». (سوره انبیاء، آیه ۸۷)

در این داستان دو حادثه مهم می باشد:
۱ گرفتاری حضرت یونس (ع) در دل ماهی.
۲ نجات از غم و غصّه و تاریکی.

در این آیه شریفه هم علّت گرفتاری و هم سبب نجات بیان شده است و در پایان آیه نیز برای نجات مؤمنان «قانون عمومی» آورده است. بنابراین آیه شریفه دارای سه پیام اساسی و مهم می باشد:

۱ علّت گرفتاری: «فظن ان لن نقدر علیه؛ چنین پنداشت که ما بر او تنگ نمی گیریم».
چه بسیار افرادی هستند که در وقت تنگ دستی و نداشتن امکانات مادی به خدا متوجه می شوند و به درگاه او سر بندگی فرود می آورند و به راز و نیاز می پردازند؛ ولی همین که به مال و منال، جاه و مقام، رفاه و شهرت، مسکن و مکنت ظاهری می رسند، اسیر این امور و زندانی آنها می گردند و خود را در حصار آنها قرار می دهند و چنین می پندارند که این امور برای آنها جاودانه است و هیچگاه از آنها گرفته نخواهد شد و از اینکه ممکن است روزی بیاید و این امور را نداشته باشند، کاملاً غافل اند و دچار غرور و تکبّر و عجب و خودبینی گردیده اند در حالی که شایسته آنست که انسان شکرگذار باشد و هیچگاه صاحب نعمت را از یاد نبرد و در پیشگاه او اظهار کند که: خداوندا! این نعمت از آن توست و ما از باریدن رحمت تو سرسبز و خرم هستیم و هر وقت که بخواهی می توانی آن را بگیری که در آن صورت ما پژمرده و ناتوان خواهیم شد.

حضرت یونس (ع) احساس ایمنی می کرد؛ زیرا می پنداشت که مقام بس ارجمندی نزد خدا دارد و همواره او در پناه رحمت خدا خواهد بود و پروردگار بر او تنگ نخواهد گرفت و از این رو هر چه قومش از او خواستند برگردد، قبول نکرد و آنان را رها کرد و به راه خود رفت. خداوند به خاطر این پنداشت، او را در دل ماهی گرفتار کرد تا متنبّه گردد.

۲ سبب نجات: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»
پس از آنکه حضرت یونس (ع) را به دریا افکندند، ماهی عظیمی او را بلعید و به امر خداوند در دل خود، برای حضرت یونس (ع) پناهگاهی قرار داد. شبها و روزها می گذشت و یونس (ع) در دل ماهی و ماهی در دل دریا به شکافتن و پیمودن ظلمتهای قعر دریا مشغول بود در آن زندان عجیب و غم انگیز، اندوهی بزرگ بر یونس (ع) غالب شد و با حال غم و افسردگی ندا برآورد «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ؛ خدایی جز تو نیست و تو از هر عیب منزهی و من از ستمکارانم».

حضرت یونس (ع) با این ذکر به درگاهی شتافت که پناهگاه بی پناهان و یاور غم دیدگان است؛ زیرا خداوند دارای رحمتی فراگیر و همه جانبه است. پس از آن خداوند دعای او را مستجاب کرد و یونس (ع) را از غم و گرفتاری نجات داد و به ماهی الهام کرد تا یونس (ع) را در کنار دریا بگذارد. خداوند در آیه دیگری در باب قدرت وقوت این ذکر می فرماید: «اگر یونس این تسبیح را نمی داشت تا قیامت دردل ماهی می ماند». بنابراین سبب نجات یونس (ع) این ذکر شریف است که از آن به عنوان «ذکر یونسیه» یاد می شود.

۳ قانون کلی: «و کذلک ننجی المؤمنین؛ وبدین سان مؤمنان را نجات می دهیم».
خداوند این داستان را در کتاب جاودانه خویش قرآن کریم می آورد تا راه روشنی را فراروی همه مؤمنان در تمام زمانها بگشاید؛ زیرا قرآن کریم، کتابی که فقط به نقل حوادث و رویدادها بپردازد نیست، بلکه کتاب هدایت و رحمت است و غرض اصلی از نقل رویدادهای تاریخی، قراردادن چراغی فروزنده فراراه انسانهاست که همگان در طول تاریخ از آن بهره مند گردند و برای همیشه درس سازندگی و زندگی برای انسان باشد. روی این جهت خداوند در پایان داستان یونس (ع) بیان می دارد که بدین سان ما مؤمنان را نجات می دهیم. یعنی در سراسر تاریخ تکرار این تسبیح و ذکر باعث نجات می گردد. از این روی بزرگان اهل معرفت و معنا گفته اند: این ذکر در راه سیر سلوک معنوی و طی درجات روحانی مقامی بس والا و موقعیتی ممتاز دارد و تکرار آن موجب رهیدن از هر غم و غصه و رسیدن به هر مقصد است.

پژهشی در باب «یقطین»

چرایی رویاندن شجره‌ای از «یقطین» کنار بدن یونس نبی(ع)
در این پژوهش معنای دقیقی از واژه یقطین، موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع)، بیماری‌های عارض شده بر وی و تأثیرات دارویی گیاه یقطین بر این امراض به اثبات رسیده؛ به این ترتیب که یقطین نام خانواده‌ای از گیاهان به نام کدوبن است که خواص دارویی قابل توجهی دارد و با توجه به بیماری‌های عارض شده بر یونس نبی(ع) که عبارتند از: تحلیل عضلات، ریزش مو و از بین رفتن پوست، از میان این خانواده گیاهی کدوی قلیانی بیشترین تأثیر هم‌خوانی را با این امراض دارد همچنین موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع)؛ یعنی ساحل یافا در دریای مدیترانه نیز مؤید این سخن است.

 مقدمه:

از دیرباز و از زمان صدر اسلام برخی از آیات قرآن کریم همیشه در بحث علوم تجربی سؤال برانگیز بوده و هستند؛ برخی از آیات بطور کلی مانند: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ء» (نحل/89) «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَی» (انعام/ 38) و بعضی به صورت خاص مثل «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماوات» (بقره/29) و... که این آیات شریفه مدار بحث های فراوانی قرار گرفته و هر کس با نگاه و ظرف وجودی خود به توجه در این آیات همت گمارده است.

  این پژوهش با باور به این مسئله که مفردات قرآن کریم توقیفی هستند انجام پذیرفته است؛ توقیفی بودن مفردات قرآن؛ بدان معناست که کلمات در قرآن هرکدام معنای خاص خود را دارند و با جایگزین کردن مترادفات آنها، نمی‌توان به معنا و مفهوم مراد شارع دست‌یافت. 

با التزام به این قاعده بایستی تبیین این مفردات نیز از سوی معلمان اصلی این کتاب مبین؛ یعنی رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) صورت پذیرد، ولی باید توجه داشت که این قاعده بیشتر در مباحث معرفتی حائز اهمیت است و عدول از آن اسباب انحراف از صراط مستقیم را به دنبال خواهد داشت، اما در پژوهش حاضر واژه ای قرآنی به بحث گذاشته می شود که در ظاهر امر و با استناد به شواهد و قرائن بیشتر به امور مادی و تجربی توجه دارد.

طرح مسئله:

موضوع مورد بحث به واژه «یقطین» در آیه شریفه «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» (صافات/ 146) باز می گردد و با توجه به قاعده توقیفی بودن مفردات قرآن کریم این پژوهش در پی علت رویش این گیاه بر بالین یونس نبی(ع) است. این پژوهش با نگاهی میان رشته ای به دنبال رسیدن به یک سؤال اصلی است که گیاه یقطین که بر سر یونس پیامبر(ع) رویانیده شده بود چه ارتباط درمانی و دارویی با بیماری که بر اثر حضور در شکم ماهی بر این پیامبر(ع) عارض شده بود، دارد؟ برای به نتیجه رساند این تحقیق در چند حوزه از علوم تجربی و انسانی و اسلامی باید وارد شد که عبارتند از: لغت‌شناسی، تفسیر، حدیث، ترجمه، جغرافیا و زیست‌شناسی. در بخش لغت‌شناسی این مسئله مورد کنکاش است که این واژه در متون لغوی به چه معنایی بکار رفته و در اصل کدامیک از گیاهان می‌تواند عنوان یقطین را به خود اختصاص دهد.

در متون تفسیری و حدیثی نیز به عنوان منابع اصیل اسلامی علاوه بر جستجو در معنای یقطین که به نوعی تکمیل کننده مسئله لغت‌شناسی است، این مسئله دنبال می‌شود که عارضه‌ای که بر یونس پیامبر(ع) حاصل شد چه بود و رویش یقطین بر این جسم بیمار چه تأثیر دارویی داشته است؟ و همچنین منطقه‌ای که این وقایع برای یونس پیامبر(ع) اتفاق افتاده است کدام نقطه از جهان بوده است؟ 

در بخش جغرافیایی نیز با استناد به نقشه‌هایی که از موقعیت این پیامبر تهیه شده است قوی ترین احتمال در مکان حضور ایشان مورد توجه قرار می‌گیرد و اهمیت قضیه برای تشخیص پوشش گیاهی مورد نظر آن منطقه است. تمامی این مسائل مقدمه‌ای برای تشخیص خاصیت دارویی این گیاه بوده که در پایان در بخش گیاه‌شناسی به آن پرداخته خواهد شد.

ضرورت و اهمیت موضوع: 

اهمیت و ضرورت این تحقیق در چند زمینه حائز اهمیت است:

  1. اثبات یکی از موارد اعجاز علمی در قرآن کریم 
  2. توجه به خاصیت دارویی یقطین و بهره‌مندی از این گیاه در طب سنتی و مدرن
  3. معین شدن نوع گیاه یقطین و جلوگیری از ترجمه‌های متعدد در قرآن کریم 

الف. تعیین نوع گیاه، خواص دارویی، بیماری یونس(ع)، موقعیت جغرافیایی:

  • بررسی معانی یقطین:

همانطور که بیان شد مسئله مورد بحث و واژه یقطین در آیات شریفه «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ. وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» (صافات/145 و 146) آمده است در معنای این واژه در کتب لغت معانی مختلفی برای آن بکار رفته است که برای رسیدن به معنای اصلی به بررسی این معانی در کتب لغت اهتمام می‌شود.

ابن منظور در لسان العرب برای بررسی واژه یقطین اینگونه به بحث نشسته است که «مراد از یقطین در آیه چنانکه گفته‏اند کدو است. درخت و بوته کدو در زمین پهن شده و داراى برگ‌هاى گرد و بزرگ است...(در واقع) یقطین گیاهى است که ساق ندارد؛ مثل بوته حنظل و خیار، ولى در عرف برای کدوى گرد؛ مانند خربوزه بکار رود. آیه درباره یونس(ع) است چون از شکم ماهى به زمین افتاد در سایه برگ‌هاى کدو استراحت کرد و گرنه آفتاب او را مى‏سوزاند.»[1]

فرهنگ ابجدی نیز تقریبا با همان مضامین یاد شده در عبارت فوق به واژه مورد بحث پرداخته و آورده است: «و الیَقْطِین: کل شجر لا یقوم على ساق نحو الدُّبَّاء و القَرْع و البطیخ و الحنظل، هر درختی که ساق ندارد؛ مانند کدوبن، خربزه و هندوانه ابوجهل.»[2]

در التحقیق نیز شرحی مفصل از این واژه ارائه شده است با این عبارت که «أنّ الکلمة مأخوذة من اللغة العبریّة أو ما یشابهها، و هى معرّبة، و تعدّ من الکلمات العربیّة و تستعمل فى ألسنتهم فصیحة، و معناها: کلّ ما لا ساق له من النباتات و یفترش على وجه الأرض، و غلب استعماله على القرع بأقسامه و أنواعه؛ این کلمه از لغات عبری یا شبیه به آن گرفته شده و معرب است که به لغت عرب برگردان شده است و در گفتارهای فصیح عرب استعمال می شود و عبارت است از: آن دسته از گیاهانی که که ساقه نداشته و بر روی زمین گسترده می‌شوند و غالبا برای کدو بن و انواع و اقسام آن استفاده می‌شود. »[3]

صاحب مجمع البحرین نیز به توضیحی در این باب اهتمام کرد است: «(قطن) قوله تعالى وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ: وزنه یفعیل، و هی کل شجرة على وجه الأرض لا تقوم على ساق، کالقرع و نحوها، و إن غلب فی العرف على الدباء. و قیل هو التین. و قیل شجرة الموز»[4]

پس همانطور که در کتب لغت عنوان شده بیشتر این واژه به کدوبن معنا می شود که یک خانواده گیاهی است، البته به موارد دیگری چون، خربزه، موز، زیتون و هندوانه ابوجهل نیز اشاره شده است که برای نزدیک شدن به معنای اصلی به کتب تفسیری و احادیث می پردازیم تا بیابیم در این متون اسلامی چه معنایی برای واژه یقطین استفاده شده است.

صاحب بیان السعادة در این باره آورده است: «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ اى المکان الخالی عمّا یغطّیه من شجر أو نبت أو بناء أو جبل وَ هُوَ سَقِیمٌ وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ... لیس لها ساق کذا قیل: و قیل: المراد الدّبّاء «1الدباء بالضم و المدّ القرع الواحدة دباء و یقال له بالفارسیة: کدو؛ او را در نقطه‌ای که خالی از درخت، گیاه، ساختمان و کوهی بود، بی‌افکندیم و درختی از یقطین بر رویش رویانیدیم... یقطین گیاهی است که ساقه ندارد و گفته شده است مراد از آن کدوبن است.»[5]

همچنین در حدیثی است که از حضرت رسول اکرم(ص) پرسیدند که یا رسول اللَّه(ص) چون است که کدو را بسیار دوست می‌دارى، فرمود که به جهت آن که درخت برادر من است یونس، و بدان که یقطین بر وزن یفعیل است و مشتق است از قطن بالمکان اذا قام به و آن هر شجره‏ای است که بر وى زمین منبسط شود و او را ساق نباشد و اکثر استعمال آن در درخت کدو است و بعضى گفته‏اند که آن درخت انجیر بود و برخى دیگر بر آنند که درخت مورد بوده که یونس به برکت آن درخت خود را می پوشانید و در سایه‏هاى شاخ آن می نشست و میوه آن را می خورد و اما اکثر و اشهر آن درخت کدو است.[6]

همچنین «ن.ج. داوود و پیکتال» در ترجمه قرآن به زبان های اردو و انگلیسی «یقطین» را کدو ترجمه کرده اند. یوسف علی آن را گیاهی گسترده از نوع کدو دانسته است.

در کتاب مقدس نیز با تفاوت هایی داستان یونس(ع) عنوان شده است که از مجال این بحث خارج است اما به نکاتی که مورد توجه این تحقیق است اشاره ای می شود: «و یهوه خدا کدوئی رویانید و آن را بالای یونس نمو داد تا بر سر وی سایه افکند..»[7] در ترجمه کتاب مقدس که از زبان های عبرانی، کلدانی و یونانی توسط انجمن کتاب مقدس بازگردان شده است نیز از واژه کدو برای این گیاه استفاد شده.

همانطور که مشاهده شد واژه یقطین بر گیاهانی؛ چون کدو، خیار، موز، انجیر و هندوانه ابوجهل حمل شده است، اما به طور غالب به گیاهی اشاره شده که ساقه نداشته و در روی زمین پهن می شود و در بین این دسته نیز بیشتر بر گیاهی از خانواده کدو اشاره شده است و ما نیز اصل را کدو بودن این گیاه قرار می دهیم و تحقیق را با محوریت این گیاه پی می گیریم، چنانکه در پایان نیز این قضیه به اثبات می رسد.

  • بررسی خواص دارویی یقطین و بیماری یونس(ع):

در کتب لغت و متون اسلامی به بیماری یونس نبی(ع) و همچنین خواص دارویی گیاه یقطین اشاره شده است، از جمله در احیاءالتذکرة می خوانیم: «و طبیخ القرع سهل الهضم یناسب ضعاف المعده و الناقهین من الأمراض الشدیدة؛ کدوی پخته شده، سهل الهضم بوده و برای کسانی که معده ضعیف دارند و کسانی که دوران نقاهت از بیماری‌های شدید را می گذرانند مفید است.»[8]

در التحقیق نیز به مواردی از این دست اشاره شده است: «و أمّا خصوصیّة الیقطین من بین سائر الأشجار: فانّ أوراقة عریضة کبیرة یمکن أن یستفاد منها فى مقام الستر و اللبس. و ثمره ملیّن و منقّى و سهل الهضم و مقوّى لضعاف المعده و الناقهین، و هو ینمو کثیرا و یثمر وافرا و لا سیّما فى مکان یقرب من الماء و الشمس؛ خصوصیات یقطین نسبت به سایر درختان عبارت است از: دارای برگ‌های پهن بوده که می توان برای پوشش و لباس از ان بهر برد. از خواص این گیاه نیز  نرم کنندگی، پاک کنندگی، سهل‌الهضم بودن، تقویت کننده ضعف معده و مورد استفاده برای دوران نقاهت بیماران است، گیاهی است که زیاد رشد کرده و بسیار میوه می‌دهد و اکثرا در نزدیکی آب و جای آفتابی رویش می‌کند.»[9]

علامه مغنیه در ذیل این آیه آورده است «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِین قالوا: خرج من بطن الحوت کالفرخ الممتعط فی فلاة لا أنیس فیها و لا حسیس، فأنبت اللّه علیه شجرة من یقطین یستظل بها؛ هنگامی که از شکم ماهی خارج شد همچون جوجه‌ای بی‌پر بود که در صحرایی بی هیچ همدم و صدایی افکنده شد و خداوند متعال برای آنکه سایه‌ای بر رویش بی‌اندازد درختی از یقطین برایش رویاند.»[10]

همچنین در تفسیر روان جاوید می خوانیم: «...بر سر او سایبانى از درخت کدوئى رویانید براى آنکه پوستش رقیق و بدنش ضعیف و مریض شده بود و چون قوى و سالم گردید...»[11]

شریف لاهیجی نیز آورده است: «...او را به ساحل دریا افکند به زمینى که خالى باشد از درختى که یونس به سایه آن استراحت کند وَ هُوَ سَقِیمٌ در حالتى که یونس مریض و ضعیف بود زیرا که در شکم ماهى جلدش رقیق و مویش ریخته شده بود چنانچه گویند که مانند جوجه مرغى بود که اصلا پر نداشته باشد وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ و رویانیدیم بالاى سر او شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ درختى از کدو تا آنکه از سایه برگ هاى آن یونس خود را از حرارات محفوظ دارد: وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ قال الدباء (و یسمى قرعا) [12]

در تفسیر منهج الصادقین نیز آمده است: «...بیافکند بِالْعَراءِ به زمین هموار یعنى به صحرایى که خالى بود از درخت و گیاه و کوه وَ هُوَ سَقِیمٌ و حال آنکه او بیمار بود؛ یعنى ضعیف و نحیف چون طفلى که از مادر متولد شود و پوست او چون گوشت سرخ بود. وَ أَنْبَتْنا و برویاندیم عَلَیْهِ بر بالاى سر او شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ درختى از کدو تا به برگ هاى خود او را سایه کرد و از حرارت آفتاب او را نگهداشت، و در بعضى از تفاسیر آورده‏اند که خاصیت درخت کدو آن است که مگس گرد آن نگردد، چون حق سبحانه او را به درخت کدو پوشید از آفت ذباب و تاب آفتاب ایمن شد.»[13]

در من هدی القرآن نیز روایتی در این باب آمده است: «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ لأنه ربما کان یحتاج الى الظل کعلاج الى سقمه، قال الامام علی(ع): و أمر اللّه الحوت ان یلفظه فلفظه على ساحل البحر، و قد ذهب جلده و لحمه، و أنبت اللّه علیه شجرة من یقطین و هی الدّبا، فأظلته من الشمس؛ درختی از یقطین بر رویش رویانیدیم برای اینکه جهت درمان بیماری اش به سایه نیاز داشت و امام علی(ع) فرمود: و خداوند به ماه امر فرمود که او را به ساحل دریا بی افکند پس ماهی نیز چنین کرد و در این حالت (یونس) پوست و گوشت بندش از بین رفته بود و خداوند درختی از یقطین بر کنار بدنش رویانید تا از شدت نور آفتاب در امان باشد و سایه بگیرد.»[14]

در البرهان نیز روایتی آمده که می فرماید: قال علی بن إبراهیم: و فی روایة أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: «...و أنبت الله علیه شجرة من یقطین ـ و هو القرع ـ فکان یمصه، و یستظل به و بورقه، و کان تساقط شعره، ورق جلده...؛ و خداوند درختی از یقطین بر بالینش رویانید و آن کدو بن است پس او آن را می‌مکید، به وسیله آن و برگهایش سایه می‌گرفت، در حالی که موهایش ریخته و پوست بدنش از بین رفته بود. »[15]

همچنین مؤیدات دیگری به این قرار وجود دارد که همان معانی را می‌رسانند:

  1. «عن معمر قال: قال أبوالحسن الرضا(ع) و قد ذهب جلده و شعره فأنبت الله علیه شجرة من یقطین فأظلته، فلما قوی أخذت فی الیبس...»[16]
  2. «إذ أخرجه الله من بطن الحوت و ألقاه بظهر الأرض و أنبت علیه شجرة من یقطین و أخرج له عینا من تحتها فکان یأکل من الیقطین»[17]
  3. «فاستجاب له و أمر الحوت فلفظته على ساحل البحر و قد ذهب جلده و لحمه و أنبت الله شجرة من یقطین فأظلته من الشمس فسکن ثم أمر الله الشجرة فتنحت عنه»[18]

پس، یونس(ع) به سبب حضور در شکم ماهی به بیماری دچار شده بود که عبارتند از: ریزش مو، از بین رفتن پوست و تحلیل عضلات بدن و خواصی نیز برای رویش گیاه یقطین بر بالین وی مطرح شده که عبارت است از: جلوگیری از نور آفتاب، دفع حشرات، ملین بودن، سریع الهضم بودن و تسریع کننده هضم.

پس با استناد به مطالب یاد شده ارتباطی درمانی میان گیاه یقطین با بدن یونس نبی(ع) وجود داشته است که طی بحث به موارد علمی این ارتباط از نظر گیاه‌شناسی توجه خواهد شد.

  • بررسی موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع):

تعیین موقعیت جغرافیایی یونس نبی(ع) نیز به نوعی در تعیین بهتر نوع گیاه مورد نظر، کمک‌رسان است که به این مورد در روایات و کتاب مقدس اشارتی رفته که در تحلیل ذیل به این موضوع پرداخته شده است.

در روایت است که «علی بن إبراهیم، قال: حدثنی أبی، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل، قال: قال أبوعبدالله (علیه السلام): ...و قد سأل بعض الیهود أمیرالمؤمنین (علیه السلام) عن سجن طاف أقطار الأرض بصاحبه، فقال: یا یهودی، أما السجن الذی طاف أقطار الأرض بصاحبه فإنه الحوت الذی حبس یونس فی بطنه، و دخل فی بحر القلزم (دریای سرخ)، ثم خرج إلى بحر مصر، ثم دخل فی بحر طبرستان، ثم دخل فی دجلة العوراء (اسم لدجلة البصرة، علم لها. مجمع البلدان 2: 442)...و أمر الحوت أن یلفظه، فلفظه على ساحل البحر، و قد ذهب جلده و لحمه، و أنبت الله علیه شجرة من یقطین- و هی الدباء- فأظلته عن الشمس، فشکر، ثم أمر الله الشجرة فتنحت عنه، و وقعت الشمس علیه...»[19]

در این روایت از امیرالؤمنین(ع) آورده است که آن ماهی که یونس(ع) را در شکم داشت به دریای سرخ، دریای مدیترانه، دریاچه خزر و رودخانه دجله وارده شده است.

همچنین در روایتی دیگر آمده است: «قال علی بن إبراهیم: و فی روایة أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: «... قال: یا یونس، أحزنت لشجرة لم تزرعها، و لم تسقها، و لم تعی بها أن یبست حین استغنیت عنها، و لم تحزن لأهل نینوى، أکثر من مائة ألف أردت أن ینزل علیهم العذاب...»[20] در این روایت نیز به منطقه جغرافیایی نینوی اشاره شده است.

روایتی دیگر نیز آمده است که به منطقه جغرافیایی نینوی اشاره دارد، آنجا که می‌فرماید: «و عن الباقر علیه السلام‏: ...و لم تحزن لأهل نینوى اکثر من مائة ألف ینزل علیهم العذاب انّ اهل نینوا قد آمنوا و اتّقوا فارجع الیهم فانطلق یونس الى قومه فلمّا دنى من نینوا استحیى ان یدخل فقال لراع لقیه ائت اهل نینوى»[21] و نیز «عبداللّه بن عبّاس گفت: او را پس از حبس به رسالت فرستاد به اهل نینوى...»[22]

و از این قرار است:

  1. «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ؛  قیل إن الله سبحانه أرسله إلى أهل نینوى من أرض الموصل»[23]
  2. «...یعنى بل أدنى أرسله إلى نینوى»[24]

همچنین در کتاب مقدس نیز می‌خوانیم: «و کلام خداوند بر یونس امتّای نازل شده گفت: برخیز و به نینوی شهر بزرگ برو و بر آن ندا کن زیراکه...»[25] البته در کتاب مقدس به سیر حرکتی حضرت یونس(ع) نیز اشاره ای شده است: «اما یونس برخاست تا از حضور خداوند به ترشیش فرار کند و به یافا فرود آمده کشتی یافت که عازم ترشیش بود.» [26]

با این وجود به دلیل به دریا افتادن یونس(ع) گزینه ترشیش حذف ولی باید شهر یافا را مورد بررسی قرار دهیم که کدام نقطه بوده است؛ زیرا یافا شهری ساحلی است و چون یونس(ع) از نینوی رفته و مجددا به آنجا بازگشته قاعدتا در ساحل دریایی که یکی از سواحلش یافا هست به شکم ماهی رفته و مجددا خارج شده است. نقشه‌های موجود قدیمی نیز گویای این مسئله است.

با این توضیح این نکته از منابع یاد شده حاصل می‌شود که یونس نبی(ع) از اهالی نینوی یا همان ارض موصل بوده و سیر حرکتی وی از موصل به یافا بوده است.

آنچه پیش از این عنوان شده داده هایی بودند که در سه بخش از طریق کتب لغت، تفسیر و کتاب مقدس درباره ماجرای یونس نبی(ع) به آن دست یازیده شد، بطور کلی در این بحث مطالبی ارائه شده که به بخش های جغرافیایی و گیاه‌شناسی و خواص دارویی این مقاله قوام می بخشد؛ اول آنکه در بخش جغرافیا به طور کلی جایگاه حضرت یونس(ع) مشخص شده و به نوعی می توان با نقشه هایی که در ادامه ارائه می شود ساحلی که یونس(ع) داخل آن شده است را تشخیص داد.

همچنین در بخش گیاه شناسی این مسئله توسط روایات اثبات شده که یونس(ع) بیمار بوده و حداقل سه بیماری؛ از بین رفتن پوست که نیاز به ترمیم دارد، از بین رفتن گوشت که نیاز به جایگزینی دارد و ریختن مو که نیاز به تقویت برای رشد دارد، اثبات شده است، از سوی دیگر با استناد به روایات و تفاسیر چند خاصیت نیز برای رویش یقطین اثبات شده است که عبارتند از: جلوگیری از نور مستقیم خورشید، دور نمودن مگس.

در یک دسته بندی موضوعی از بطن کتب لغت، تفاسیر، روایات و کتاب مقدس نکات ذیل احصا می شود:

  1. یقطین از خانواده کدو بوده 
  2. اشاره به خاصیت یقطین در دفع حشرات 
  3. اشاره به منطقه جغرافیایی نینوی، موصل و یافا 

یونس نبی(ع) به سه نوع بیماری مبتلا بوده: 

الف) از بین رفتن پوست

ب) ریزش مو

ج) تحلیل رفتن گوشت بدن

ب. بررسی مسیر حرکت یونس(ع) با استناد به داده‌های کتب لغت، تفسیر و کتاب مقدس

با استناد به مطالب فوق حضرت یونس(ع) از منطقه نینوی عازم شده و مجددا به آنجا بازگشته است پس در این مسئله بحثی نیست؛ زیرا در روایات عنوان شد که ایشان از سرزمین نینوی خارج و مجددا به سوی قوم خویش بازگشته است. در مطالب قبلی نیز عنوان شده است نینوی در ارض موصل واقع شده است.

در دوران معاصر موصل یکی از شهرهای عراق است که در شمال عراق واقع شده است. برای اثبات این مسئله که موصل حال حاضر که در کشور عراق واقع شده، همان نینوی که در آن زمان معروف بوده می باشد به بررسی نقشه های معاصر و قدیمی پرداخته و این نتیجه به دست آمد که موصل کنونی که در شمال کشور عراق قرار گرفته است همان نینوی در دوران قبل می باشد.

از مقایسه بین نقشه هایی که در پایان کتاب مقدس ارائه شده با نقشه های ماهواره ای جدید این نتیجه به دست آمده است؛ زیرا در نقشه های کتاب مقدس دقیقا منطقه موصل کنونی با عنوان نینوی نام گذاری شده است. مؤید قوی تر نیز پیش از این در روایات بیان شده است که نینوی سرزمینی است در ارض موصل که توضیحات آن گذشت.

اهمیت این موضوع در آن است که با تعیین موقعیت سکونت یونس پیامبر(ع) می توان ساحلی را که ایشان در آن مستقر شد تعیین نمود و به گزینه صحیح تر نزدیک شد. اما اینکه ساحل مورد نظر کجا بوده است؟ چند گزینه مورد توجه است. موصل در منطقه ای واقع شده است که در تمامی جهات به نوعی به دریا ارتباط می یابد؛ دریاچه خزر، خلیج فارس، دریای سرخ (قلزم)، دریای سیاه و دریای مدیترانه، سواحلی هستند که در نگاه نخست احتمال حضور یونس(ع) در آنها می رود، اما به هر روی بحث افتادن در ساحل برای شخص پیامبر(ع) تنها در یک ساحل ممکن بوده، این توضیح از آن جهت ارائه شد که در روایات به مسئله‌ای اشاره شده است که ماهی یاد شده همچنان که حامل یونس(ع) بود به چند دریا ورود پیدا کرده[27] اما این نکته اشکالی به بحث ما وارد نمی‌کند؛ زیرا در هر صورت خروج از دهان ماهی در یک ساحل واقع شده که باید با شواهدی که در دست است به محتمل‌ترین گزینه دست یافت.

با توجه به موقعیت جغرافیایی موصل، این شهر در میان پنج دریا و دریاچه (خزر، خلیج فارس، مدیترانه، سرخ، سیاه) واقع شده است.

  1. با توجه به اینکه یونس(ع) از انبیای بنی اسرائیل به حساب می رود، مسیر تردد این گروه از انبیا غالبا در بین النهرین و منطقه فلسطین بوده است، و شواهد تاریخی همچون مسجدالاقصی، اورشلیم شهر مقدس بنی اسرائیل و... نشان ازاین امر دارد. پس قاعدتا یونس(ع) هم پس از دوری از قوم خویش به سمتی حرکت می کند که آشنایی و علقه خاطری نسبت به آنجا وجود داشته باشد.
  2. از سوی دیگر در مطالب فوق به دو منطقه «یافا» و «ترشیش» اشاره شده است و یافا طبق نقشه های ارائه شده در کتاب مقدس یکی از شهرهای ساحلی مدیترانه بوده است، این نیز خود قرینه ای است که مسیر حرکت یونس پیامبر(ع) به سمت مدیترانه بوده است.
  3. از طرفی در روایت آمده است: «...و قد سأل بعض الیهود أمیر المؤمنین (علیه السلام) عن سجن طاف أقطار الأرض بصاحبه، فقال: یا یهودی، أما السجن الذی طاف أقطار الأرض بصاحبه فإنه الحوت الذی حبس یونس فی بطنه، و دخل فی بحر القلزم، ثم خرج إلى بحر مصر، ثم دخل فی بحر طبرستان، ثم دخل فی دجلة العوراء، ثم مرت به تحت الأرض حتى لحقت بقارون...»‏[28]آنچه به عنوان مؤید از این روایت استفاده می شود این است که سر انجام نیز حرکت این ماهی به منطقه مصر ختم می شود؛ زیرا به داستان قارون اشاره می کند، و مصر نیز به دو ساحل دریای سرخ و مدیترانه مرتبط است که با توجه به دو دلیل فوق گزینه دریای مدیترانه را نیز در این بخش بر می گزینیم، زیرا در روایت فوق عبارت «بحر مصر» به دریای مدیترانه اشاره دارد؛ زیرا دریای سرخ با «بحرالقلزم» عنوان شده است.
  4. نزدیک بودن دریای مدیترانه نسبت به دیگر دریاها بجز دریاچه خزر دلیل دیگر این انتخاب است.

ج. «یقطین» در منظومه علم گیاه شناسی:

همانطور که در بخش بررسی معنای واژه یقطین عنوان شد، بیشتر موارد استعمال یقطین برای کدو بوده و این تحقیق نیز اصل را کدو قرار داده و در بررسی خود در پی کشف نوع و خواص درمانی دارویی این گیاه است که شرح آن در ادامه خواهد آمد.

خانواده کدو که حدود 120 جنس و حدود 735 گونه دارد گیاهانی هستند که در سرتاسر کره زمین عمدتا در مناطق گرمسیری و نیمه گرمسیری رویش دارند. واژه کدو برای چندین گیاه مختلف به کار برده می شود که از نظر گیاه شناسی متعلق به دو جنس گیاهی از خانواده کدو Cucurbitaceae می باشد. این گیاهان عبارتند از: کدوی تنبل Cucurbita maxima ، کدوی حلوایی Cucurbita moschata، کدو مسمایی Cucurbita pepo و کدوی قلیانی Lagenaria vulgaris. Syn: Lgenaria siceraria. . سه گیاه اول به خاطر اهمیت غذایی و دارویی کشت می گردد. کدوی قلیانی نیز معمولا در مناطق گرمسیری پراکنش دارد و گیاهی یکساله رونده است و بیشتر به خاطر زینتی بودن کاشته می شود هر چند در برخی کشورها به خصوص شمال آفریقا مصارف دارویی دارد.[29 و 30]

در بین محققین مسلمان درباره اینکه واژه «یقطین» اشاره به کدام یک از انواع کدو می باشد اختلافاتی مشاهده می شود. همانطور که عنوان شد در مواردی نیز مشاهده شده که واژه «یقطین» به گیاهی غیر از کدو ترجمه شده است. هر چند برخی از مفسرین و محققین ترجیح داده اند که به جای اشاره به اسم گیاهی خاص، مشخصات رویشی و گیاه شناسی (گیاهی سریع رشد، بالا رونده با برگهای پهن) آن را بیان کنند که این مسئله در توضیحات قبل هویداست. این اختلافات حتی در بین منابع و محققان مسیحی و یهودی نیز مشاهده می شود.

برخی از محققین معتقدند که در ترجمه تورات در طول بیش از 2000 سال در رابطه با گیاهی که حضرت یونس در زیر آن بعد از خروج از شکم نهنگ یا ماهی بسیار بزرگ به استراحت پرداخت، اشتباه رخ داده است. در تورات به زبان عبری برای گیاهی که حضرت یونس (ع) در زیر آن به استراحت پرداخته از کلمه (Kikayon) Qiqayon استفاده کرده است. این واژه از زبان مصریان قدیم (Kiki) وارد زبان عبری شده و اشاره به گیاه کرچک Ricinus communis از خانواده فرفیون Euphorbiaceae دارد. مترجمین یونانی در قرون سوم تا اول قبل از میلاد مسیح هنگام ترجمه تورات از زبان عبری به یونانی، کلمه عبری Qiqayon به خاطر شباهت صوت به کلمه یونانی Kolokynthi به معنی هندوانه ابوجهل یا حنظل Citrullus colocynthis  از خانواده کدو ترجمه کردند. دیسکورید پزشک و گیاه شناس یونانی در کتاب Materia medica  به آن اشاره کرده است. هنگام ترجمه این گیاه از زبان یونانی به لاتین این کلمه به دو گیاه مختلف ترجمه شد. بیشتر مترجمین کلمه یونانی Kolokynthi را به واژه لاتین Cucurbita کدو ترجمه کردند. در مواردی نیز مشاهده شده که این کلمه به واژه لاتین Hedera گیاه عشقه، Hedera Helix ترجمه شده است. شاید دلیل این ترجمه این باشد که گیاه عشقه در زبان یونانی Kissos  نامیده می شود. هنگام ترجمه از لاتین به انگلیسی این تفاوت در ترجمه پیچیده تر و بیشتر شد.

در ترجمه های قدیمی تر، این گیاه کدو Gourd یا عشقه  Ivyترجمه شد. در ترجمه های جدیدتر اشاره ای به اسم گیاه نشده و فقط از کلمه گیاه (Plant) استفاده شده است و نهایتا در جدیدترین ترجمه ها به درخت مو (Vine) ترجمه شده است.[31] نهایتا این محققین معتقدند که گیاه مورد نظر کرچک می باشد که با اشتباه در طول زمان های مختلف هنگام ترجمه به گیاهان دیگر ترجمه شده است.

کرچک یکی از گیاهان دارویی است که سابقه استفاده از آن توسط انسان به ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد حضرت مسیح(ع) بر می گردد.کلمه Ricinus برگرفته از یک اصطلاح لاتین به معنای «کنه سگی» می باشد. علت این نامگذاری شباهتی بود که لینائوس میان دانه این گیاه و کنه هایی که معمولاً در سگها دیده می شود، مشاهده کرد. گیاهی است علفی که بنا به محل رویش، ‌طول دوره رشد آن متفاوت است به صورتی که در مناطق سردسیری یک گیاه یکساله بوده ولی در مناطق گرمسیر به صورت چندساله در آمده و ممکن است از لحاظ حجمی فضای بسیار بزرگی را اشغال کند و به صورت درخت یا درختچه در آید.[32]

مفسرین و مترجمان مسلمان برای «یقطین» ویژگی هایی نظیر علفی یکساله بودن که دارای رشد سریع و فاقد اندام نگهدارنده می باشد، بیان کرده اند و از طرفی چون بر بالارونده بودن این گیاه تأکید می شود در تفاسیر اسلامی، ترجمه «یقطین» به کرچک مورد پذیرش قرار نگرفته است.[33 و 34]

همانطور که پیش از این هم عنوان شد در زبان عرب برای نامیدن کدو از واژه «قرع» استفاده می شود و یقطین علاوه بر اینکه برای گیاه کدو استفاده شده برای گیاهان دیگری که تا حدودی از نظر فرم رویشی و گیاه‌شناسی به کدو شبیه بودند نیز استفاده شده است.[35] بنابر این به نظر می رسد که یقطین بیش از آنکه به طور مشخص اشاره به گیاه خاصی باشد بیان کننده ویژگی گیاه است که لازم است بر اساس این ویژگی ها به گیاه مورد اشاره قرآن کریم پی برد.

در قریب به اتفاق تفاسیر قرآن همانطور که پیشتر عنوان شد «یقطین» را کدو معنی کرده اند و در مواردی نیز صرفا به ویژگی مهم آن یعنی بالارونده بودن تأکید کرده و اسم گیاه خاصی آورده نشده است.

از بین تمامی انواع گیاهانی که اصطلاحا کدو نامیده می شوند و محققین مسلمان به عنوان «یقطین» در نظر گرفته اند، گونه گیاهی Lagenaria siceraria که در فارسی کدو قلیانی نامیده می شود، بیشتر از سایر انواع کدوئیان ویژگی های مورد اشاره برای «یقطین» را دارا می باشد. همچنین به این گیاه بیش از سایر گیاهان به عنوان «یقطین» در منابع اسلامی اشاره شده است.[36 و 37]

Lagenaria siceraria گیاهی علفی و محکم است که دارای ساقه های بالارونده و خوابیده روی زمین می باشد. این گیاه سریع رشد بوده و دارای برگهای پهن که تا ارتفاع 5 متر رشد می کند. منشأ این گیاه آفریقاست و در مناطق گرمسیری و نیمه گرمسیری رشد می کند. با عقب نشینی یخ های قطبی حدود 10 هزار سال قبل، این گیاه وارد آسیا و اروپا ـ احتمالا با کمک انسان ـ گردید. همچنین بذرهای آن می تواند ماه ها بدون آنکه زنده مانی خود را از دست دهد، روی آب شناور بماند. [38]

از اولین گیاهانی است که توسط بشر کشت شده، البته در مرحله اول نه برای تغذیه بلکه به خاطر میوه آن که به عنوان ابزاری برای نگهداری آب استفاده می شد، مورد توجه قرار گرفت. این گیاه از جمله گیاهانی است که پراکنش گسترده ای در سرتاسر کره زمین دارد که از حدود 2 تا 3 هزار سال قبل از میلاد مسیح به خوبی در کشورهای حوزه مدیترانه به خوبی شناخته شده و از آن استفاده می کردند.[39]

انواع کدوئیان سرشار از قند، ویتامین‌های A و B، آهن و کلسیم است. کدو تحریک‌کننده نیست. همچنین زودهضم، آرام‌بخش، مرطوب‌کننده، نرم‌کننده و افزایش‌دهنده ادرار است. مایعات قابل دفع را دفع می‌نماید، تمیزکننده سینه، مجاری تنفسی و مجرای ادرار است. برای درمان التهاب مجاری ادرار، بواسیر، مشکلات گوارشی، التهابات روده، ضعف اندام‌ها، یبوست و گرفتگی مجاری ادراری مفید است. همچنین مصرف کدو برای افرادی که به بیماری‌های قلبی، بی‌خوابی و قند خون مبتلا هستند، بسیار مفید است.[40]

با توجه به خواص دارویی کدو و بیماری های عارض شده بر یونس(ع) به این نتیجه می رسیم که گیاه یاد شده از خانواده کدو بوده و دلایلی که بر این ادعا می باشد عبارتند از:

  1. بیماری پوستی حضرت یونس(ع): همیشه یکی از تجویزهای پزشکی برای بیمارهای پوستی پرهیز از غذاهایی است که موجب تحریکات پوستی می شود برای نمونه بادمجان و فلفل از جمله موادی هستند که استعمال آنها در افراد سبب تحریک پوست می شود پس خاصیت ضد تحریکی کدو خود دلیلی بر این دعاست.
  2. تحلیل رفتن عضلات حضرت یونس(ع)؛ یکی از خواص کدو التیام ضعف عضلات عنوان شده است. البته در طی این مقاله در یک مورد به تناول میوه این گیاه توسط یونس(ع) اشاره شده است که با توجه به این خاصیت، دور از ذهن هم نیست.
  3. اختلال در سیستم تنفسی یونس نبی(ع)؛ با توجه به اینکه یونس پیامبر(ع) با استناد به مطالب یاد شده حداقل 3 روز در شکم ماهی بوده است محیط شکم ماهی اسیدها، آنزیمها و گازهای درون بدن ماهی قابلیت ایجاد اختلال در دستگاه تنفسی ایشان را داشته است در نتیجه یکی از خواص کدو تمییز کنندگی سینه و مجاری تنفسی است.
  4. سوءهاضمه یونس(ع)؛ همچنین در شکم ماهی قرار گرفتن سبب شد تا ایشان چند روزی را از تغذیه ـ آب و غذا ـ محروم باشد که خود این قضیه سبب ایجاد اختلال در سیستم گوارش بدن می شود و می بینیم که عمده خاصیت کدو به سیستم گوارشی باز می گردد.

تمام موارد یاد شده دلیل بر این است که گیاه مورد نظر از خانواده کدو می باشد، اما چرا این گیاه کدوی قلیانی است به سبب یک خاصیت ممتاز و ویژه در این گیاه است و آن هم دفع کنندگی حشرات است که تأثیر زیادی در بهبود بیماری یونس(ع) داشته است.

همانطور که در روایات اشاره شده است این گیاه خاصیت دفع حشرات دارد در علوم تجربی اثبات شده است که این گیاه خاصیت دفع کنندگی حشرات را داراست و قرار گرفتن یونس(ع) در زیر سایه L. siceraria  به دلیل خاصیت دفع کنندگی حشرات است که در این گیاه وجود دارد. حضرت یونس (ع) به خاطر توقف در شکم ماهى پوست تنش آن قدر نازک و حساس شده بود که از نشستن حشرات بر آن رنج مى برد، او اندام خود را با این گیاه پوشانید تا هم از سوزش آفتاب در امان باشد و هم از حشرات در امان باشد. این گیاه علاوه بر اینکه برگهاى پهن و پرآبى دارد که مى توان از آن سایبان خوبى تهیه کرد به علت داشتن ترکیب شیمیایی Cucurbitacin خاصیت دفع کنندگی حشرات را نیز دارد.[41]

گیاهان خانواده کدو دارای دسته ترکیبات بیوشیمیایی به نام cucurbitacin هستند، که تاکنون 19 نوع مختلف از آنها شناسایی شده اند. البته این ترکیبات به مقدار بسیار کم در برخی دیگر از گیاهان مشاهده شده است. این ترکیبات از نظر شیمیایی جزو استروئید ها هستند Cucurbitacin ترکیب سمی برای برخی از حیوانات هستند و همچنین مزه بسیار تلخی دارند که باعث می شود گیاه کدو توسط علفخواری محافظت شود. همچنین این ترکیب به علت شباهت ساختاری به هورمونهای پوست اندازی حشرات باعث اختلال در پوست اندازی آنها می شود و خاصیت دفع کنندگی حشرات از خود نشان می دهد. همچنین این ترکیبات برای برخی از حشرات سمیت داشته و به سرعت آنها را می کشد.[42]

همچنین یکی از انواع ناقلها در بیماری، حشرات هستند و از آنجایی که پوست بدن یونس(ع) از بین رفته بود آمادگی بسیار زیادی برای جذب انواع میکروبها در بدن ایشان وجود داشت، پس می بایست یک بازدارند قوی ایجاد شود تا انتقال بیماری صورت نپذیرد و گیاه یاد شده بهترین مورد برای انجام این مأموریت است. البته توجه به اینکه نکته ضروری است که حفظ ایشان برای خداوند متعال بدون چنین گیاهی هم حتمی بود، اما از آنجا که قرآن کریم در قالب همین داستان ها در امور مادی نیز برای انسان ها پیام دارد چنین صحنه هایی را ایجاد می کند تا بشر با دریافت خواص داروی ـ درمانی چنین گیاهانی روز به روز بر معلومات خود و کیفیت زندگی اش بیافزاید.

نتیجه:

آنچه که این تحقیق ـ با توجه به داده‌هایی که در کتب لغت، تفسیر و حدیث بوده است ـ به آن دست یافته است عبارت است از: 

  1. ارائه معنایی دقیق از واژه یقطین که نوعی کدو به نام کدوی قلیانی است
  2. اثبات قوی‌ترین احتمال در موقعیت جغرافیایی یونس(ع) که دریای مدیترانه است
  3. تعیین نوع بیماری یونس(ع) که عبارتند از: تحلیل عضلات، ریزش مو و از بین رفتن پوست
  4. بیان موارد درمانی گیاه یقطین بر بدن یونس نبی(ع) و اثبات خواص دارویی کدو بر بدن یونس(ع) خصوصا خاصیت دفع کنندگی حشرات و وجود نوعی سم در این گیاه

 منبع:

حمیدرضا یونسی:  مدرس مدعو دانشگاه آزاد اسلامی، واحد شهر ری

مرتضی یوسف‌زادی: استادیار، گروه زیست‌شناسی، دانشکده علوم، دانشگاه هرمزگان، بندرعباس، ایران

محل نشر: دوفصلنامه تخصصی پژوهشهای میان رشته ای قرآن کریم(سال دوم، شماره4، بهار و تابستان 1390)


تغذیه در قرآن

از روزی خدا بخورید و بیاشامید و در زمین به فساد و فتنه انگیزی نپردازید. (بقره – 60(

از آنچه خدا روزی شما قرار داده است، حلال و پاکیزه بخورید. (مائده – 88(

آیه 168 سوره بقره چنین می فرماید:

»یَا أَیُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِی الأَرْضِ حَلاَلاً طَیِّباً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ«
ای مردم از آنچه خدا در روی زمین از حلال ها و پاکیزه ها آفریده، بخورید و از گام ها (آثار و نشانه ها)ی شیطان پیروی نکنید.

سوره اعراف آیه 31 می فرماید:

»یَا بَنِی آدَمَ خُذُواْ زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ«
ای فرزندان آدم زینت و آرایش خود را نزد هر مسجدی (در هر نمازی) فرا گیرید (بهترین و پاکیزه ترین جامه های خود را بپوشید) و بخورید و بیاشامید و در خوردن و آشامیدن زیاده روی نکنید که خدا آنان را که اسراف و زیاده روی می کنند دوست ندارد.


سوره عبس آیه 24 چنین می فرماید:

»فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ «
یعنی آدمی باید به غذایش، خوراکش و به آنچه می خورد توجه داشته باشد که از هر نظر پاک و تمیز ، حلال، مباح و قابل خوردن باشد .


آیه 172 سوره بقره باز چنین می فرماید:

»یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُواْ لِلّهِ إِن كُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ «
این آیه نیز دستور می دهد که از غذاهای پاک و پاکیزه و حلال ها و قابل خوردنی ها استفاده کنید و شکر نعمت های خدا را به جای آورید.


آیه 81 سوره طه چنین می فرماید:

»كُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضَبِی وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى«
یعنی از غذاهای پاکیزه که روزی اتان کردیم بخورید و در آن طغیان نکنید و از حد و اندازه تجاوز ننمایید (حلال آن را به حرام مبدل نکنید(.  سپاس گزار باشید و اسراف و زیاده روی نکنید  که غضب و خشم من بر شما فرود می آید و غضب و خشم من  بر هر که فرود آید محققاً هلاک و تباه خواهد شد.


آیه 19 سوره کهف چنین می فرماید:...»فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْیَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ «...
یعنی با این پول هایتان که دارید، یکی را از میان خود به شهر بفرستید  تا دقت کند و خوب بنگرد که غذای کدامیک از فروشندگان پاکیزه تر است و از آن غذای پاکیزه برای شما بیاورد.