تاریخچه پزشکی بوشهر
تاريخ تمدن بوشهر نیز به بيش از پنج هزار سال پيش باز مي گردد. زيگورات مذهبي مربوط به دوران طلايي عيلام ، به نام كي ري ري شا در هزارة سوم پيش از ميلاد كه آثار آن توسط پزارد فرانسوي در سال 1913 در تل پي تل بندر بوشهرحفاري شد مكاني بوده است كه در كنار مراسم مذهبي ، درمان هاي طبي بيماران نيز در آن انجام مي پذيرفته است زيرا در تمدن باستاني عيلامي ، مذهب ، جادو و طب با يكديگر ارتباط و پيوستگي نزديك داشته اند و روحانيون زيگورات هاي تمدن هاي باستان به عنوان پزشك نيز نقش ايفا مي كردند ،آنان آشنايي عميقي با آناتومي بدن و درمان هاي جراحي ، حتي جراحي ناحيه چشم و جمجمه داشتند.
از دودمان ايراني كه در شبه جزيره بوشهر ساكن بوده اند و به حد بالايي از تمدن و شهر نشيني دست يافتند ، پارت ها هستند كه در تحقيقاتي كه در ويرانه هاي ساحلي شهر بزرگ پارتي ، واقع در ساحل غربي بوشهر ، انجام گرديده است، به ادوات و ظروف سفالين لوله داري كه كاربري در علوم دارويي و مصرف شربت هاي طبي داشته اند برخورد نموده است كه نمايانگر رشد علمي و تكنولوژيك اين شهر در آن دوران است.
يكي از دانشگاههاي عصر ساساني ، همزمان با دانشگاه جندي شاپور ، دانشگاه بندر سي نيز است كه آثار اين بندر اكنون در روستاي حصار در 16 كيلومتري جنوب بندر ديلم و 20 كيلومتري شمال بندر گناوه پا برجا مي باشد. همانگونه كه در دانشگاه جندي شاپور ، علم پزشكي در بيمارستان آموزشي آن آموزش داده مي شده است، بي شك در شهر دانشگاهي سي نيز مي بايست بر اساس الگوي دانشگاه جندي شاپور ، آموزش پزشكي نيز انجام مي پذيرفته است كه پژوهش هاي باستان شناسي آينده در اين بندر از رازهاي شگفت انگيز پيشرفت علم و صنعت آن پرده برخواهد داشت. همچنين در دوران تمدن اسلامي ، به بندر تجارتي سيراف در استان بوشهر برمي خوريم كه مشهورترين بندر تجارتي قرون وسطي در جهان اسلام بوده است.
ابومنصور ، استاد پزشكي ابن سينا ، در جلسات درس به او و ديگر دانشجويانش از روش هاي جراحي و پزشكي سخن مي گويد كه در سيراف آموخته است و اين حاصل برخورد سيرافيان بازرگان با تمدن مصر باستان كه تاريخ پزشكي آنان به بيش از دو هزار سال پيش از ميلاد مي رسد مي باشد. روش هاي جراحي مغز و آناتومي و اصول كالبد شكافي كه مصريان در طول تاريخ خويش باز مي جويند، از راه اين مهاجران دريا، اين ارثيه گرانبها به سيراف مي رسد تا در دامان خود پزشكاني چون پور سينا را به پرورش در آورد كه نوشتارش 600 سال مسأله آموز دانشكده هاي پزشكي اروپا تا حتي پيش از دوران رنسانس مي باشد. در سيراف پيش از اعمال جراحي با ماده اي كه از تقطير خرما به دست مي آوردند بر زخم ها مي مالاندند تا از عفونت هاي پس از جراحي كه اكنون نيز از اساسي ترين مسائل جراحي است جلوگيري كنند.
ماهان ابن بحر سيرافي ، زماني كه بر سرزمين جاوه فرود مي آمد به يادداشت برداري از گياهان اين بوم مي پردازد تا آنجا كه داروهاي گياهي بسياري در سيراف رايج مي گردد. يكي از اين داروها كينين است كه تب مالاريا و تب هاي نوبه اي بومي آن بندر با آن درمان مي كردند و ابن منصور در سيراف از اين دارو آگاه شده و تجويز آن را به دانشجويان خود مانند ابن سينا آموزش مي دهد. اين همان دارويي است كه اروپاييان تا سده هاي پيش از رنسانس و كشف آمريكاي لاتين از آن آگاهي نمي يابند. پس از تمدن درخشان اسلامي و حضور پر صلابت آن در بندر سيراف بوشهر، به نشاني از تاريخ پزشكي بوشهر بر نمي خوريم تا در سال 1763 ميلادي كه نخستين سازمان درماني جديد در عصر استعمار در بوشهر تشكيل مي شود و مستر مين رينگ ، نخستين جراح مقيم آن مي شود.
كريم خان ، شاه ايران از اهميتي كه بصره يافته بود و تجارت هندوستان را از بنادر ايران منحرف مي كرد احساس نگراني مي كرد و تصميم گرفت آن شهر را مورد حمله قرار داده و تسخير كند. در نتيجه ، كاركنان شركت هند شرقي بيمارستان بصره ، اين شهر را ترك و در بوشهر مستقر شدند و مبلغ دو هزار روپيه براي تأسيس بيمارستان در شهر بوشهر صرف گرديد. پس از اين زمان ، در طول دوران استعمار ، پزشكان و جراحان حاذقي در شهر بوشهر به صورت دائم وجود داشته اند و از بيماري هاي منطقه كه در گزارشات اين پزشكان و جراحان اشاره شده است مي توان از وبا، طاعون ، مالاريا ، مرض رشته و تراخم نام برد. حتي در سال 1896 ميلادي ، به دليل شيوع بيماري طاعون ، پزشكان روس نيز در بوشهر در مورد اين بيماري به پژوهش پرداختند.
از اقدامات بي نظير و بي همتاي سيستم خدمات بهداشتي بندر بوشهر تأسيس قرنطينه بود كه هزينه سنگين آن به عهده دولت ايران بود و به دليل وجود دستگاههاي پيشرفته ضد عفوني آن، اين قرنظينه به عنوان سد جلوگيري از سرايت وبا و طاعون از شرق به اروپا خود نمايي مي كرد. نظارت انگليسي ها بر اين قرنطينه ، از سوي وزارت امور خارجه وقت ايران در تاريخ 1307 شمسي پايان داده شد و سرپرست طبي قرنطينه به دست بهرامي كه در انستيتو پاستور تهران خدمت كرده بود سپرده شد. همچنين سرپرستي بيمارستان خيريه بندر بوشهر نيز به بهرامي سپرده شد. اين بيمارستان در سال 1916 ميلادي توسط دولت هاي انگليس و ايران ساخته شده بود و تجار محلي به طيب خاطر قبول كرده بودند كه عوارض مختصري بر تمام مال التجاره هايي كه از بندر عبور داده مي شدند بسته شود تا حيات اقتصادي بيمارستان به مخاطره نيفتد. اين بيمارستان كه يك سازمان خيريه و افتخاري بود ، به عنوان يك مؤسسه ايراني و انگليسي محسوب مي شد كه با مقاصد خير خواهانه هر دو دولت و با كمك هاي مالي ايران و انگليس اداره مي شد. از اين رو بندر بوشهر در ساخت بيمارستان و مؤسسات تمدني جديد درماني ، نه تنها در ايران بلكه در سطح منطقه خليج فارس تاريخي منحصر بفرد دارد.
قسمتی از اعتقادات مردم بوشهر:
- آب روی طلا :
این رسم در جنوب بسیار رایج است . معمولا اگر کسی بترسد آب روی طلا میریزند و به او میدهند تا آرام شود
بابِل :
درخت هایی نظیر کنار ، گز ، نخل ، لیل ، گل ابریشم و ... در فرهنگ عامه مردم جنوب دارای ریشههای عمیقی هستند تا جایی که در برخی موارد این درختها مقدس شمرده شده اند . بابل نیز یکی از این درخت هاست . درختی گرمسیری دارای چوبهای سخت که در صنعت بومی لنج سازی مورد استفاده قرار میگیرد . بابل فرنگی هم درختی دیگر است با گلهای ریز زرد رنگ معطر و اما نمونه به کارگیری آن در ادبیات معاصر جنوب :
وقتی به جنگل بابلها رسیدند ، ننه مرتضی درست نفهمید که به نظرش آمد یا واقعا دید که با وجود این که هیچ نسیمی نمیوزد همه بابلها شاخه تکان دادند و گلهای ریز و معطر خود را بر سر لیلی ریختند . جنگل بابلها هر دو را بلعیدند .
شاید کسی آنجا از پشت برگهای سبز ، « بابل و گل ابریشم » تاریخ مردمان بندر را دوباره میخواند
تُفکه دادن :
« آب دهان در عملیات جادوگری و برای دفع چشم زخم و غیره به کار میرود »
این رسم و آیین ریشه در نظر زندگی دارد . هر گاه کسی به خانه شخصی که نوزاد داشته باشد وارد شود و نوزاد را ببیند ، بلافاصله باید جمله « نام خدا » ، « ماشاءالله » را بر زبان جاری کند و پس از آن باید حتما انگشت سبابه خود را با آب دهان نیمه خیس کرده و به پیشانی کودک بزند . اگر این کار که به آن تفکه دادن میگویند ، انجام ندهد و بعد از رفتن وی اتفاقا بچه مریض شود درباره اش خواهند گفت : چشمش کور شود که دلش قبول نکرد بچهها را تفکه بزند . »
یکی از طلسم هایش را آورد و به شاخ کپ کپی آویزان کرد و دی منصور « تفکه » خود را به آن مالید
تابه گرمک :
« بوشهریها اگر کودکی داشته باشند که در اثر بیماری و یا علل دیگر ضعیف و لاغر باشند و این ضعف و لاغری ادامه پیدا کند ، معتقدند که دیگران او را نظر زده اند و برای رفع این نظر زدگی شب چهارشنبه « تابه گرمک » میکنند به این معنی که چهارراهی را انتخاب کرده و آتش میافروزند و تابه ای را روی آن قرار میدهند .در این موقع یک زن و دخترش ( حتما باید این عمل به وسیله یک زن و دخترش که عزب باشد صورت بگیرد ) دو طرف آتش میایستند . آن گاه یکی بچه را در دست گرفته و به دیگری رد میکند و دیگری نیز او را به اولی بر میگرداند وهمین عمل تکرار میشود و مادر طفل موظف است ظرفی را که محتوی آب و یک قطعه زاج سفید است روی تابه بریزد . زاج در اثر سوختن خواهی نخواهی به شکلی در میآید و آنها را به شکل صورتی تعبیر میکنند و مثلا با حدس صائب ! خودشان آن را به صورت یکی از آشنایان که روز طفل را دیده است تشبیه میکنند . آن گاه شخص « نظر کرده » را پیدا کرده و خواهش میکنند که پنبه ای را با آب دهان مبارک خود آلوده نموده و با دستش به پیشانی کودک بمالد و معتقدند که به این وسیله « نظر زدگی » رفع و کودک شفا یابد . »
کُنار :
به ضم کاف ، میوه درخن سدر که خوردنی است .
درخت کنار و یا سدر در فرهنگ مردم مختلف جهان جایگاه خاصی داد که به نقل از کتاب « فرهنگ
نمادها » به پاره ای از آنها اشاره میکنیم :
« سدر نمیپوسد ، سدر دیرکهای خانه را بسیاری چرا که روحها را از مناد حفظ میکند . »
مصریان از سدر ، قایق ، تابوت و مجسمه میساختند . عراقیان زمان سلیمان ، چوب بست هیکل اورشلیم را با سدر ساختند . مجسمههای یونانی و روی از سدر و چوب بود . از چوب صمغ داران رومیان مشعل
معطر میساختند . رومیان صورت خدایان و نیاکان خود را بر این چوب که آن را مقدس میدانستند ، حکاکی میکردند . سلتیها با صمغ سدر سر دشمنان بذر گمنش و اشراف زاده خود را اندود میکردند
« سدره المنتهی » نام درخت کنار بزرگی است که بنابر روایات بر بالای آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فیل و میوه اش مانند کوزه است . علم ملایکه و سایر مخلوقات به آن منتهی میشود و از آن در نمیگذرد . هیچ موجودی جز پیامبر اسلام در شب معراج از آن نگذشته است و آن چه ورای آن است جز خدای ندانند . از پای این درخت رودهای از آبهای صاف و روشن و شیر تازه و باده خوشگوار برای نوشندگان روان میگردد . درباره بزرگی آن گفته اند که اسب سوار در سایه اش هفتاد سال راه را میپیماید و یک برگ از ان روی تمام مردم سایه میافکند . به روایت قرآن کریم ( نجم 13 ) پیامبر به جز شب معراج یک بار دیده دل خدواند را نزد سدره المنتهی مشاهده نمود »
در فرهنگ مردم استان بوشهر نیز کنار در هاله ای از افسانه نماد قرار دارد و گاهی آن را مقدس شمرده اند .
غرایم نشینی :
احمد ریشهری صاحب کتاب ارزشمند « سنگستان » آیین غرایم نشینی را چنین شرح میدهد :
« غرایم جمع غریمت به معنای افسونها و دعاعایی است که برای شفا یافتن بیماران یا برای رام کردن مار و جانوران دیگر نظیر آن به کار میرود . گاه غرایم را در میان جمع و به منظور خاصی مثلاً شناختن دزد به کار میگیرند و انجام آن را « غرایم نشینی » مینامند .
غرایم دزد شناختی در خانه « دزد زده » چنان است که وقتی اموال خانه ای به سرقت برود و دزد ، دستگیر و شناخته نشود معزّی را دعوت میکنند و از وی میخواهند که دزد را معرفی کند . برای همین منظور عده ای در مجلس غرایم حضور مییابند و در حالی که « مغرم » در میان جمع نشسته و کاسه آب و آیینه ای در پیش روی گذاشته است ، دختر هفت یا هشت ساله ای را فراخوانده و آن گاه روی ناخن دستش وِرد بخصوصی زمزمه میکند تا بدان حالت قیافه دزد برای او بیاید و در کاسه ای که روی آیینه قرار دارد مجسم شود . حال به چه صورت شکل و هیبت دزد در خیال دختر جلوه گر میشود ؟
... ریشه در سابقه ذهنی دارد که چون اهالی آن محل قبلاً در خانه خود سر صحبت را باز کرده اند که احتمالاً منزل فلانی را فلان مرد سابقه دار محل دستبرد زده است و بقیه افراد نیز گفتگوی پدر و مادر خود را شنیده اند آنگاه که دختری را حاضر میکنند تا بروی ناخم او دزد را احضار کنند . خواه ناخواه دخترک با همان ذهنیت قبلی خود ، مردی را در خیال خود متصور میبیند که پیشتر نامش را از پدر و مادر خود شنیده بوده است و بعد از آن که ظاهراً سارق شناسایی شد ، مغرم با آن تجربه آموخته شده خود میگوید :
من نام دزد شما را نمیتوانم فاش کنم زیرا فتنه و آشوب برپا میشود . بعد از ختم مجلس غرایم و بیرون رفتن مغرم از خانه ، افراد حاضر در جلسه مزبور برای آن که راست و دروغ قضیه را معلوم دارند و حتماً بدانند که دزد چه کسی بوده است از دختر پرس و جو میکنند و او نیز همان فردی را که در خاطر دیده است برای آنان معرفی میکند »
و اما شاهد آن درادبیات معاصر جنوب :
چقدره برایش « غرایم » نشستند اما فایده ای نداشت
و رسومات دیگر که البته چون به بحث طب و شفا مربوط نیست از آوردن آنها خودداری میکنیم.